حسام حسینزاده
شاید بتوان گفت مسئلۀ «مهاجرت» امروز ذهن هر ایرانی را به طریقی درگیر خود کرده است. عدهای که امکان واقعی مهاجرت برایشان وجود دارد یا دستکم چنین تصوری میکنند، احتمالاً وقت بیشتری را به اندیشیدن دربارۀ آن و چالشهایش اختصاص میدهند و آنان هم که این «راه نجات» را دور از واقعیت زندگیشان میدانند، حتی شده به اندازۀ چند لحظه، هرازگاهی فکرشان را مشغولش میکنند. قابل درک است. مهاجرت شاید یکی از بهترین راههای تحرک طبقاتی یا دستکم تلاش برای تحرک طبقاتی باشد. نه فقط مهاجرت از کشوری به کشور دیگر بلکه گاهی مهاجرت از شهری به شهر دیگه یا حتی از محلهای به محلۀ دیگر میتواند فرصتهایی پیش رویمان قرار دهد. اساساً ایدۀ تحرک طبقاتی بهواسطۀ مهاجرت بر این پیشفرض استوار است که شرایط اجتماعی و تاریخی متفاوتی در زمینههای اجتماعی و تاریخی متفاوت وجود دارد. پیشفرضی که بهنظر نمیتوان آن را رد کرد یا نادیده گرفت. سادهانگارانه خواهد بود اگر تصور کنیم وضعیت در خاورمیانه یا ایران همان طور است که در قلب اروپا یا امریکا. پس اینجا سودای آن را در سر ندارم که نشان دهم دلیلی برای مهاجرت از ایران یا حتی تهران وجود ندارد، حتماً میتوانم فهرست بلندبالایی از دلایلی متنوع ارائه کنم. اما میخواهم تمرکزم را بر بخش دیگری از واقعیت جاری در زیستجهانمان معطوف کنم. اگر تلاش کنیم به زمینههای مشترکی برسیم که واقعیتهای اجتماعی و تاریخی متفاوت را در موقعیتهای اجتماعی و تاریخی متفاوت شدیداً تحتتأثیر قرار میدهند، به چه نتایجی خواهیم رسید؟ احتمالاً در پاسخ به این پرسش میتوانیم دست روی نقاط مهم و متفاوتی بگذاریم. میتوان از اقتصاد سیاسی جهانیشدن یا نسلهای جهانی سخن به میان آورد که بهنظر میرسد واقعیت را در ابعادی جهانشمول دستخوش دگرگونی میکنند. اما به گمانم مسئلۀ بنیادینی وجود دارد که چه بسا این وجوه جهانشمول را به شکلی جهانشمول تحتتأثیر قرار میدهد: گرمایش جهانی.