(تاریخ فرقۀ مقدس و بحرانهایش)
حسام حسینزاده
مقدمه: در حاشیه
در فضای این روزهای دانشکدۀ علوم اجتماعی و به لطف نیمویرگول (48) بارقههای امید برای گفتوگو و گشودگی فضای سیاسی دوباره به چشم میآید. درخششی که در بهترین زمان رخ داده و صغیر و کبیر را مجبور به موضعگیری کرده است. زمزمهای در اذهانِ بیدار میخواند: سیاست به دانشکده بازگشته است. میشد حدس زد جریانی که بیش از دو سال هر نقد درونگفتمانی را نادیده گرفته و هیچ نقد بیرونگفتمانی را حتی نشنیده است، چگونه از چند کلمۀ بهقول خودشان «بدون استدلال» و «ضعیف» برآشفته میشود. اما این برآشفتگی ریشههایی دارد. آنان که از این «کودکان ابله» [تعبیر فرقه برای منتقدین] چنین ترسیدهاند، نیک میدانند که در بلاهت اینان حقیقتی نهفته است که در سیاست آنان نیست. باید از خودمان بپرسیم: جریانی که در طول بیش از دو سال گذشته بهندرت صدای منتقد خود را لایق شنیدن دانسته، چرا اینچنین به ندای این «کودکان ابله» گوش جان سپرده است؟ آری! «حقیقت همیشه انقلابیست».
اما خصلتویژۀ جریان انتقادی آن است که جوانتر است و سالهای فعالیت بیشتری را در دانشگاه پیش رو دارد. پس نبردهای سیاسی امروز دانشکده باید نبردی میان جوانترها –از نظر تجربۀ فعالیت دانشجویی- باشد نه نبردی میان فسیلهایی چون ما یا حتی بدتر از آن، میان فسیلها و جوانترها. پس همۀ آنچه در این مجادلۀ قلمی پیش کشیده میشود، در حاشیۀ اصل مسئله قرار دارد و باید مراقب بود که به عنوان مسئلۀ اصلی جا زده نشود. به همین دلیل هم هیچیک از نشریات دانشکده را برای انتشارش انتخاب نکردم تا بیش از پیش بر حاشیهای بودن این مجادله تأکید کنم.
اصل مسئله آن است که شیوۀ پراکسیسِ فرقۀ مقدس –تلاش برای تطبیق تفکر و عمل بر ضرورت تاریخی- در طول این سالها به فجیعترین شکل ممکن شکست خورده است. نگاهی به توان انضمامی خود در دانشگاه بیاندازید. این منظره، نه صرفاً منظرهای پر از افتخار و «شاهکار»، که همچنین منظرهای مملو از اشتباهات هولناک و شکستهای سهمگین است. نیمۀ خالی لیوان در طول این سالها با تلاش شبانهروزی آنها همواره از نظرها پنهان بود. اما زمینۀ تاریخیِ اکنونِ ما، آنان را افشا کرده است. حالا زمان «پاسخگویی» است، همان لفظی که از شنیدنش کهیر میزنند. نه پاسخگویی در مقابل نهاد سرکوب، بلکه پاسخگویی در مقابل افرادی که به شما دل بسته بودند و حالا چیزی جز حبابی پوشالی از آن باقی نمانده، حبابی که همۀ دستاندرکارانِ «منصفِ» آن هم تصدیقش میکنند. پس مسئله بر سر آن است که چیزهایی باید در بدنۀ دانشجوییِ «مترقی» در دانشگاه تغییر کند. چیزهایی ریشهای که حاصل انباشت چندسالۀ مجموعهای از خلقیات و البته در پیوند با زمینۀ مادی است. حرفی از ارتجاعیها به میان نیاورید، همۀ ما میدانیم چه شکاف جدی و روشنی میان منتقدین واقعی شما درون جنبش «مترقی» و مخالفان سیاسی مرتجعی وجود دارد که به دنبال سرکوب شما هستند. دنبال استدلالهای فضایی برای تأیید طردکننده بودن خود نباشید، نگاهی به خودتان در دانشگاه بیاندازید! جنبشی که چنین مطالبات مترقیای را در طول این چند سال نمایندگی کرده تنها بواسطۀ همین روحیات فرقهگرایانه به این روز افتاده که به زور میتواند در دانشکدۀ علوم اجتماعی 50 نفر را گرد هم آورد. پرسش از چراییِ این وضعیت، در واقع پرسش از سیاستهای طردکنندۀ شماست.
سیاست رهاییبخش هرگز نمیتواند بدون پیوندی وثیق با رادیکالترین خودانتقادیها امتداد یابد. آنان که دیروز فریاد حقطلبیِ دانشگاه را سر میدادند، حالا بدل به حافظان وضع موجود شدهاند. آنان مأموریتی –ناآگاهانه- دارند برای حفظ وضع موجودِ تضاد نیروها در میدان فعالیت دانشجویی –البته نه تضادی سیاسی- آنان دغدغۀ دمیدن بر آتش مرزهای برساختۀ خود را دارند. مرزهایی که با نوع لباس پوشیدن یا عکس پروفایل تلگرام برساخته میشوند و در عمیقترین لایههای کارِ گروهی رسوخ میکنند. مرزهایی که هیچ پیوند روشنی با موضع و تحلیل سیاسی ندارند. بیشتر با نوعی «گروه دوستی» روبرو هستیم تا «کار گروهی». حالا بیایید دوباره به واژۀ آشنای «ارتجاعی» بازگردیم. ترجمۀ «واپسگرایانه» برایش دقیق بهنظر میرسد. چه کسانی گذشتهای تاریک را در لباس آیندهای روشن نوید میدهند؟ آنان که نمیتوانند تفکر و عمل خود را بر زمینه و ضرورت تاریخی منطبق کنند و مداوماً با اشتباهات تحلیلیِ خود، هزینههای گزاف را برای همه به بار میآورند و البته بیش از همه برای خودشان، تا بُتها را برافرازند.
هرچند باید نسبت به این مجادلات سیاسی حساس بود اما نباید وقت بیشازاندازه صرف آن کرد چراکه غلطیدن در ورطۀ نظرورزی است. پس از این مقدمات، به بحث اصلی یادداشت کنونی میرسیم. بیایید به تاریخ بازگردیم و از ریشهها سخن بگوییم تا همزمان با به زبان آوردن کلمات، واقعیت را دگرگون کنیم. تاریخ! این ابزار سرکوب فرودستان اطلاعاتی (اینفورمیشنال) که این روزها در هر گوشه و کناری از دانشکده تا صفحات مجازی خود را گسترش داده است. چه سازوکاری بهتر از سخن گفتن از گذشتهای که گویی هیچکس جز ما راوی آن نیست، میتواند منتقدین را سرکوب کند؟ واقعاً هیچچیز! گذشتهای پر از افتخار و غرور و «شاهکار». اما سکه روی دیگری دارد. تلاش میکنم از خلال تبارشناسی و دیرینهشناسی فرقۀ مقدس، نشان دهم چرا آنان به حکم ضرورتی تاریخی در چنین فضای سیاسی و اجتماعیای برآمدند و چرا به حکم همان ضرورت نمیتوانند بیش از این در مقابل روندهای تغییر مادی مقاومت کنند و باید به شکل بنیادینی دگرگون شوند و خود را با واقعیت منطبق کنند.
تبارشناسی و دیرینهشناسی: چه کسی صدای تاریخ است؟
در تحلیل فوکویی از تاریخ به دنبال درک تغییرات یا گسستهای معرفتی فراتر از آگاهی عاملان تاریخی، بدون ارجاع به غایت از پیش تعیینشده هستیم. این شیوۀ تحلیل تاریخی فوکویی یا همان دیرینهشناسی است. مقدمۀ دیرینهشناسی، تبارشناسی است و البته این دو نمیتوانند چیزی کاملاً جدای از یکدیگر باشند و به همین دلیل این دو را پیوسته در طول تحلیل میپرورانم. در تبارشناسی نشان میدهیم روابط قدرت چگونه یک وضعیت را ممکن ساختهاند. در واقع در تبارشناسی بدون آن که مجبور باشیم به عاملان اجتماعی ارجاع دهیم، سازمانیابی و شکلگیری یک گفتمان را شرح میدهیم. پس در این تحلیل، هر کجا که به عاملان تغییر اشاره میشود، صرفاً از روی روشنگری تاریخی است نه در آن معنا که وجود و عدم آنان ضرورتهای تاریخی را به تعویق میانداخت. بالاخره نیرویی آن ضرورتِ معلق را دیر یا زود تحقق میبخشید.
اواخر سال 92 بود که زمزمۀ بازگشایی شورای صنفی دانشجویان دانشکدۀ علوم اجتماعی بر سر زبانها افتاد. در زمان معاونت دانشجویی و فرهنگی رسول صادقی، بازگشایی شورا از اولویتهای او بود و با پیشنهاد او جمعی از فعالان دانشجویی که اکثر قریب به اتفاقشان سابقۀ فعالیت جدی در انجمن اسلامی دانشکده را داشتند – امیدوارم بواسطۀ افشای این واقعیت تکفیر نشوم- مسئول پیگیری امور اداری بازگشایی آن شدند و در نهایت در اردیبهشت 93 اولین دورۀ انتخابات شورای صنفی دانشکده برگزار شد. در دورۀ اول، یعنی سال تحصیلی 94-93، رویکرد شورا بهطور کلی محافظهکارانه بود اما رگههایی از تلاش برای تغییر فضا را میشد از آن دید. آن شورا با رقم زدن اتفاقاتی چون «صبحانۀ دانشجویی» که هفتهای یک روز بهانۀ «گفتوگو» برای دستکم 40، 50 دانشجو بود و امروز برخی مدعیان کنشگری آن را کنشی بیحاصل میخوانند، توانست تغییراتی جدی در فضا ایجاد کند. رویدادی که باعث شکلگیری شبکۀ روابط اجتماعی گستردهای در دانشکده شد و به فرایند ادغام دانشجویان جدیدالورود و قدیمیترها سرعت بخشید و در نهایت در سال تحصیلی بعد، یعنی سال تحصیلی 95-94، شورا با پشتوانۀ خوبی آغاز به کار کرد. اما شکافها و اختلافنظرها در درون آن که بیشتر شخصی بود تا سیاسی، منجر به فروپاشی آن در آبان 1394 شد و در انتخابات مجدد من هم وارد شورا شده و دبیر شورا شدم. این یعنی بدیهی است که من هم در وضعیت اسفبار امروز سهیم هستم و از این بابت نخستین کاری که میتوانم بکنم، عذرخواهی است. البته از نظر تعهد سیاسی، نوشتن همین خطوط فعلاً پرثمرترین کاری است که از من برمیآید. سال تحصیلی 95-94 به گواه بسیاری از دانشجویانی که در آن فضا کنشگری را تجربه کردند، سال بستهای نبود و اتفاقاً از نظر حجم فعالیت یکی از پرکارترین سالهای تاریخ دانشکده بود. اما مقدمات انسداد فضای فعالیت دانشجویی در همان دوره مهیا شد. اجماع قابلتوجه در فضای عمومی روی شورای ما، باعث شد از صداهای حاشیهای غافل شویم و در واقع آنان را بیاهمیت فرض کنیم. این همان مکانیسم سرکوب آنان بود. به بهانۀ اینکه با آنان اختلافاتی جدی داریم، تلاش میکردیم حتی حقوق فردیشان که در هر شکلی از سیاست مترقی هم محترم است را زیر پا بگذاریم. حقی ساده مثل سخن گفتن! این اتفاق بارها و بارها در جلسات عمومی و گعدهها میافتاد، حتی افرادی که ممکن بود در جریان گفتوگو مشکلساز شوند هم بهطور بینالاذهانی مشخص بودند و بدین ترتیب سرکوب خود را تحقق میبخشید. اتفاقی که هنوز هم در فرقه بهوضوح به چشم میخورد.
همزمان با فعال شدن فضا در سال تحصیلی 95-94، نوعی گشودگی برای فعالیت صنفی ابتدا در دانشگاه تهران و سپس در سایر دانشگاههای تهران و در ادامه در سراسر کشور ایجاد شد. تغییر گفتمانی فضای جامعه و میدان سیاست برای عبور کامل از اصلاحطلبی کلید خورده بود و اولین موجهای آن به طبقات دارای بیشترین سرمایۀ فرهنگی، یعنی دانشگاهیان، رسیده بود. انگار همه مجبور بودند بپذیرند مسائل صنفی حق غیر قابل انکار هر قشری است. این حاصل فضای مادی جامعۀ ایران بود که با پیشبرد همهجانبۀ پروژههای نولیبرالسازی و به بیان سادهتر، پولیسازی، شکافهای معرفتی جدی در آن شکل گرفته بود. در چنین فضایی، در زمستان 94 شوراهای صنفی توانستند برای نخستین بار بیانیهای کشوری را بهطور عمومی منتشر کنند. پیش از آن، در 16 آذر 94، پس از سالها، دانشجویان مستقل صنفی توانسته بودند تجمعی را در صحن دانشگاه تهران با محور اعتراض به سیاستهای خصوصیسازی و تبعات آن شکل دهند.
در فضای داخلی دانشکده، سال تحصیلی 95-94 سال مچاندازی شورای صنفی با تشکلهای غیرهمسو بود، از انجمن اسلامی و بسیج تا انجمنهای علمی غیرهمسو. بواسطۀ تعداد بدنۀ عمومی شورای صنفی که حاصل همان زمینههای تاریخی پیشگفته بود، شورا در همۀ این رویاروییها پیروز شد و خود را بدل به تکصدای دانشکده کرد. در چنین فضایی بود که نخستین بار تجربۀ سرکوب دیگران به مذاق فرقۀ مقدس خوش آمد. همینجا بگویم که یحتمل عدهای سادهانگارانه پاسخ میدهند که من در حال توصیف تجربۀ خود هستم و همۀ این مسائل پس از آن حل شده است. غافل از اینکه آنچه توصیف میکنم حاصل فرایندهای سیستماتیکی بود که با تغییر یک فرد یا یک تیم شورا تغییر نمیکرد و هنوز هم نکرده است.
سال تحصیلی 96-95 با دست بالای شورای صنفی آغاز شد. حالا دیگر شورای صنفی از وضعیت «جنبشی» در آمده بود و خود را «نهادینه» کرده بود. به همین واسطه ویژگیهای مثبت جنبشی خود را با سرعت از دست داد و ویژگیهای نهادی به خود گرفت. آنان در همان نقشی فرو رفتند که پیش از آن، «فرقۀ انجمن اسلامی» فرو رفته بود. آخرین نسل از مترقیهای حوزۀ عمومی دانشکده همان اعضای فرقۀ انجمن اسلامی بودند که زمان ورود ما (سالهای 92 و 93) بدل شده بودند به بیرحمترین حافظان وضع موجود در دانشگاه، مثل این روزهای فرقۀ مقدس! میخواستند مبادا تغییری در دانشگاه ایجاد شود که دست آنان پایین بیاید. تعهد به سیاست رهاییبخش کجاست؟ گوشهای خاک میخورد. فرقۀ انجمن اسلامی هم دقیقاً به سبک فرقۀ مقدس از درِ رفاقت تا پای جان از یکدیگر بهصورت شخصی و بدون وجه سیاسی –اما با روکش سیاسی- دفاع میکردند و اتفاقاً وقتی هم نقد میشدند که بقیه را خفه نکنید و انتقادپذیر باشید، به سیاق دوستان میگفتند: اصلاً اینطور نیست، ما نقدهایی بسیار جدی به یکدیگر داریم. این جملات آشنا نیست؟ چهل سال است هر روز آن را میشنویم.
این روایت خلاصۀ سالیان گذشته است که البته جزئیات آن نادیده گرفته شده تا بتوان به تحلیلی کلی از آن رسید. سال گذشته هم از این روایت غایب است تا مبادا مواجهۀ انتقادیام با آن دستمایۀ لجنپراکنی عدهای شود. به هر حال، بخشی از برآمدن جریان صنفی در دانشکدۀ علوم اجتماعی و دانشگاه تهران و جایجای کشور حاصل همین زمینۀ تاریخی و توازن قدرت در دانشگاه است. اما بخشی دیگر از این جریان، حاصل انتخابهای شخصی اما سیاسیِ همین فرقه است. پس تا آنجا که با ضرورت تاریخی روبرو هستیم، اختلافی وجود ندارد. علیرغم آنچه فرقه میخواهد نشان دهد، تضاد میان دو موضع در انتقاد از آموزش پولی و خصوصیسازی دانشگاه و در دفاع از آن نیست. بلکه اختلاف بر سر استراتژیها، تاکتیکها و اصولی است که همگی بنیانهای تئوریک و تبعات سیاسی دارند و مسائلی سطحی یا مثالهایی موردی نیستند. آن مثالهای موردی تنها شواهدی برای تأیید مکانیسمهای کلی هستند. نمیشود تکرار چندبارۀ مکانیسمهای سرکوب را هربار به مسئلهای سطحی تقلیل دهیم که نباید محل اختلافمان باشد.
همین که امروز فرقه تلاش میکند با برساخت دوگانۀ کاذب «فعالان صنفی» و «دشمنان فعالان صنفی» هر شکلی از انتقاد را ممتنع کند و بهطور نمادین همه را تهدید کند که اگر بهطور عمومی نقدش کنند، تحت انواع برچسبهای وقیحانه طرد خواهند شد و نمیتوانند دیگر «فعال صنفی» قلمداد شوند؛ نمونهای از همین مکانیسمهای سرکوب است. آنها بهطور ماهرانهای با برساخت دوگانههای کاذب، سریعاً مسئله را به میدانی میکشند که در آن دست بالا را دارند. اما این تاکتیک چندان کارآمد نخواهد بود، چون بواسطۀ تغییر زمینۀ تاریخی امکان تعیین استراتژی را بهطور کلی از دست میدهند. به بیان سادهتر، زمانی که آنها با طرح مسئلههای اشتباه در حال تلاش برای مبهم ساختن فضای گفتمانی و انسداد گفتوگو هستند، در فضا-زمانی موازی نارضایتی از عملکرد فرقه بهطور واقعی در حال افزایش است.
مؤخره: دشمن در خانه است
اصلیترین تاکتیکهای فرقه در مقابل منتقدینش در فضای واقعی و مجازی در دو محور خلاصه میشود. نخست، تلاش برای نشان دادن ناتوانیِ منتقدان (حمله) و دوم، تلاش برای مظلومنمایی (دفاع). اما در هر دو محور آنان بواسطۀ ایجاد نوعی آگاهی کاذب و دستکاری در واقعیت میتوانند خود را بهطور موقتی پیروز نشان دهند. آنان جریانی که حتی هنوز نتوانسته خود را بدل به یک «جریان» کند را مداوماً در معرض این بازخواست قرار میدهند که تعریفتان از کار صنفی و شورای صنفی چیست و فعالیت شما چه تفاوتی با فعالیت ما دارد و مسائلی از این دست. آنان که در طول سالیان گذشته امکان هر شکلی از تجربهاندوزیِ صنفی را از منتقدان جوان امروزشان گرفتهاند، حالا ناتوانی مقطعیِ آنان در شکلدهی به خودشان و مبانیشان را پیراهن عثمان کردهاند تا حقانیت خود را ثابت کنند. آنان که چندین سال حق انحصاری آزمون و خطا و تجربهاندوزی با هزینۀ صنف دانشجو را پشت سر دارند، میخواهند نشان دهند هیچکس بهتر از آنان نیست. اما واقعیت آن است که باید فرصت کنشگری داد، در عمل است که این تعاریف شکل میگیرد و سیاست خلق میشود. انگار تا پنج سالگی از راه رفتن یک نفر جلوگیری کنید و بعد رهایش کنید و اینکه نمیتواند راه برود را دستمایۀ تمسخر و تحقیرش کنید. در طول این روزها، مداوماً در بحثهای حضوری و مجازی رگههایی از تحقیر منتقدان به چشم میخورد. راستی شما که از کلیگویی انتقاد میکنید و به دنبال تعاریف دقیق هستید، کمی از مطالب جزئی و تعاریف دقیقتان از بنیانهای فعالیتتان را به اشتراک بگذارید تا همه بدانند آنچه از دیگران طلب میکنید را خود به روشنی دارید. فرقه با ایجاد نوعی جنگ روانی به دنبال فرسودهسازی منتقدانش است تا فضا وارد سطح جدیتری از تقابل و مرزبندی نشود.
تاکتیک دوم اما مظلومنمایی است. آنها هر کجا که به بنبست میرسند زیر پوستین «سرکوب» و «هزینه» و «حکم» پنهان میشوند، غافل از اینکه تاریخ این جنبشِ انتقادی را همواره با فشار و سرکوب نوشتهاند و نمیتوان منتظر لحظهای رویایی بود تا همۀ فشارها رفع شوند و در فضایی روحانی به نقد یکدیگر بنشینیم. آنها که متوهمانه منتقدانشان را محکوم میکنند به دادن گرای امنیتی و خود، با وقاحتی مثالزدنی، یکی پس از دیگری، خطرناکترین گراهای امنیتی را حوالۀ منتقدانشان میکنند. البته که به هر طریق چنین مسائلی نباید مانع شکلگیری رادیکالترین گفتوگوهای انتقادی شود. این مظلومنمایی نیز تنها در کوتاهمدت میتواند راهگشا باشد. چنان که اگر یادتان باشد، فرقۀ انجمن اسلامی هم در آن سالهای 92 و 93 با 88 و متعلقاتش مظلومنمایی میکرد و البته چند ماهی هم با همان شوآفها دوام آورد! ادامۀ این مظلومنمایی میرسد به اینکه این نقدها درونگفتمانی است و باید در گفتوگوهای شخصی و درونی مطرح میشد. منصفان فرقه گواهی خواهند داد که در طول دو سال گذشته بارها و بارها و بارها گفتوگوهای فردی و جمعی در نقد خط مشی کنشگران آن شکل گرفته و حاصل همۀ آنها سهلانگاریهای متعدد و تکرار اشتباهات و بیتوجهی به انتقادات بوده است.
بازگردیم به ندای لیبکنشت خطاب به انقلابیان آلمان در جریان جنگ جهانی: «دشمن در خانه است!» زمانی که لیبکنشت مدعی آن بود که دشمن اصلی در خانه است و برای مقابله با امپریالیسم ابتدا باید با دولت جنگطلب آلمان جنگید، یقیناً عدهای خاممغزانه گمان میکردند او متوجه تضادها در سطوحی کلانتر و بینالمللی نیست. اما مسئله آنجا بود که لیبکنشت بهدرستی دریافته بود که هر شکلی از کنشگری جدیتر و گستردهتر و پرثمرتر در گرو فراروی از محدودیتهای داخلیشان است. تا زمانی که تضاد در جزئیترین مسائل به چشم میخورد، نمیتوان با نادیده انگاشتن آن، قدم به عرصهای گستردهتر گذاشت و لافهای عجیبی از کلی دیدن فعالیت صنفی زد. رویکردی کوتهنظرانه که حتی نمیتواند میان رسیدگی به مسائل کف دانشکده (شیر آب و غذا و خوابگاه و...) و آن سیاست کلیت ارتباطی ایجاد کند و معتقد است در نهایت مجبور به انتخاب یکی از این دو خواهیم بود. البته باید توجه داشته باشیم که این دشمن نه تکتک افراد فرقه، بلکه روح حاکم بر آن است، آن ارادۀ جمعی که متأسفانه بخشی از فعالان متعهد را نیز آلوده کرده و شاهد مواضعی ناباورانه از سوی آنان هستیم. آنان خواسته یا ناخواسته مدافع منطقی هستند که ریشهایترین تئوریهایشان در تضاد با آن شکل گرفته است. آنان در پی حفظ مکانیسمهایی هستند که مداوماً اشکالی از طرد و سرکوب را به ارمغان میآورد.
در پایان تأکید میکنم، این مجادله هر چند به درازا کشید اما هرچه باشد، در حاشیۀ مسئلۀ اصلی قرار دارد. باید مراقب بود این تصور شکل نگیرد که اصل مسئله محدود به همین مجادلات قلمی است. مسئلۀ واقعی آن تضادی است که مبتنی بر اقتضائات مادی باید شکل جدیدی از خودآگاهی را در دانشگاه خلق کند و میکند. شکلی که بدون ژستهای انتقادیِ توخالی بتواند انتقادیترین مواضع را به صورت حداکثری پیش ببرد. از همۀ طرفین «گفتوگو» دعوت میکنم بهجای مباحثات بیحاصل شفاهی و مجازی، رو به مباحثۀ مکتوب و منجسم بیاوریم تا تناقضاتمان برملا شود!