حسام حسینزاده
این روزها بیش از 4 سال از بازگشایی شورای صنفی دانشجویان دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران و حدود 3 سال از گسترش شوراهای صنفی و اوجگیری فعالیت صنفی در دانشگاههای مختلف میگذرد. برای ما که دانشجوی علوم اجتماعی هستیم، بازاندیشی در وضعیت و مفاهیم باید امری مداوم و مکرر باشد. بازاندیشی به ما کمک میکند شکافهای واقعیت را بهتر درک کنیم و مواجههای نقادانه با وضعیت و تاریخ خود داشته باشیم. به نظر میرسد برای آغاز بازاندیشی در وضع موجودمان باید ابهامات چند مفهوم تعیینکننده مثل «صنف»، «فعالیت صنفی» و «شورای صنفی» را کنار بزنیم و به فهمی دقیقتر از اینها دست یابیم. البته این تنها آغاز راه است و مقدمهای برای پا گذاشتن بر زمینی سفت تا آنگاه بتوانیم به آینده نگاه کنیم. اما دغدغهام در اینجا آینده نیست، هرچند دربارۀ آن پنداشتهایی دارم که به اشتراک میگذارم. مسئلۀ این یادداشت «اکنون» است، وضع موجود. همان قدر که میتوان نسبت به پیشبینی آینده گشوده بود، نسبت به تفسیر وضع موجود باید ثابتقدم باشیم چراکه تفاسیر متفاوت از وضع موجود نهتنها افقهای متفاوتی را پیش روی ما میگذارد، بلکه نشانگر گذشتههای متفاوت و مهمتر از آن، جهانبینیهای متفاوت است. از این رو مناقشه بر سر آنچه در ادامه میآید نهتنها دور از انتظار نیست بلکه امیدوارکننده است. امیدوارکننده از این جهت که به گفتوگوهایی جمعی دربارۀ وضع موجود دامن بزند. گفتوگو نه در معنایی سرمایهدارانه که با ژستهای حال بهمزن و لبخندهای دورغین و گاه دادوبیدادهای توخالی همراه است بلکه در معنایی انتقادی. با جدیت و به پشتوانۀ تئوری و فهمهای متفاوت از خود، دیگری و وضعیت با هدف افشای واقعیت. گفتوگو در معنای اولش همان قدر که در دسترس مینماید و هر روز در حیاط و لابی و بوفه و کلاسها برشهایی از آن را میبینیم، در معنای دومش به نظر از دسترفته میرسد. این یک سازوکار است، کارکرد دستگاه ایدئولوژیکِ وضع موجود است، اشاعۀ گفتوگو در معنای نخستش به ابهام بیشتر و کینتوزی و عدم فهم وضعیت منجر میشود، پس ترویج میشود. اما گفتوگو در معنای دوم خط قرمز وضع موجود است چون آن را افشا و وضعیت را شفاف میکند. کیست که نداند «شفافیت» چه تبعات گرانباری برای حافظان وضع موجود خواهد داشت؟
از صنف دورکیمی تا طبقۀ مارکسی
به نظر میرسد پیش از اینکه بتوانیم به صورتبندی نسبتاً دقیقی از مفهوم «صنف» دست یابیم، سخن گفتن از فعالیت صنفی و شورای صنفی و امثال آن بیمعنا است. به بیان ساده، به گمان دورکیم هر جامعهای از سه عنصر «تودۀ شهروندان»، «مجموعههای شورایی» و «شوراهای حکومتی» تشکیل میشود و امکان گفتوگوی آزاد میان این سه بخش معیاری برای سنجش دموکراسی در هر جامعهای است. بنابراین برای دورکیم دموکراسیِ مستقیم معنایی ندارد، هر اجتماع (صنف) با نمایندگان سیاسیاش (نمایندگان صنفی) میتواند در این گفتوگو مشارکت کند. صنف از آن رو برای دورکیم چنین جایگاه محوریای دارد که به گمانش میتواند تناقض تاریخی میان ارادۀ فردی و ارادۀ جمعی را حل کند. صنف بنا بر ماهیتش نه هرگز به دام ارادههای متکثر و متضاد فردی میافتد و نه خود را تسلیم تماموکمال ارادۀ قدرت (دولت) میکند. نگرانی دورکیم آن است که نظم بازار (بر مبنای رقابت) با اشاعۀ فردگرایی، هر شکلی از نظم اخلاقی (جمعی) و شهروندیِ اشتراکی را به محاق ببرد. جمعگراییِ صنفی در مقابل فردگراییِ بازار، مهمترین دغدغهاش حفظ اخلاق جمعی و تأمین نیازهای اجتماعی است. دموکراسی از نظرگاه دورکیمی نه بر مبنای انتخابات آزاد بلکه بر مبنای اصناف شکل میگیرد چراکه اصناف بر خلاف انتخابات به دلیل مقطعی نبودن میتوانند آگاهی جمعی را شکل دهند. صنف زمانی معنا پیدا میکند که تودههای بیشکل خود را در قالب شهروندانی مسئول و کنشگرانی آگاه از مسئولیتهای اجتماعیشان بیابند.
هرچند نمیتوان سادهانگارانه و تقلیلگرایانه «صنف» دورکیمی و «طبقۀ» مارکسی را یکی دانست، اما میتوان شباهتهایی میان آنها یافت. شباهتهایی که به فهم بهتر وضعیت کمک میکند. نخست اینکه از نظرگاه مارکس منافع طبقاتی (ارادۀ جمعیِ دورکیمی) هرگز نمیتواند از منافع فردی (ارادۀ فردیِ دورکیمی) برخیزد و این دو چیزی سراسر متفاوت هستند. منافع طبقاتی از جایگاه آن قشر (صنف) در درون ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی سرچشمه میگیرد. طبقۀ مارکسی همچون صنف دورکیمی زمانی معنا پیدا میکند که طبقۀ «در خود» به طبقۀ «برای خود» تبدیل شود (شکلگیریِ آگاهی جمعیِ دورکیمی)، یعنی افراد اشغالکنندۀ جایگاههای یکسان در نبردی مشترک درگیر شوند. در این حال شبکهای از روابط میان آنان پدید میآید و صنف در معنای دورکیمیاش شکل میگیرد. آنان به این طریق از سرنوشت مشترکشان آگاه میشوند. به گمان مارکس، این سرنوشت مشترک ناشی از رابطۀ آنها با ابزار تولید (وضعیت اقتصادیشان) است. بیایید مثالی را در نظر بگیریم، یک دانشجوی دانشگاه تهران -این نماد آموزش عالی کشور- تقریباً همان قدر ممکن است پس از پایان تحصیلش بیکار باشد یا مجبور به کارگری با حداقل دستمزد شود که یک دانشجوی دانشگاه آزاد ابرکوه یا شاید جایی دیگر! هرچند پذیرش این واقعیت برایتان دشوار و شاید دردناک خواهد بود اما نمیتوانیم دروغ بگوییم. این همان سرنوشت مشترک است. اینکه افزایش هزینههای تحصیل در همه جای ایران و حتی جهان، ما دانشجویان فرودست را از دانشگاه محروم میکند، نشانگر همین سرنوشت مشترک است؛ چنان دهها دانشجویی که در طول چندین سال گذشته به دلیل مشکلات اقتصادی مجبور به ترک همین دانشکدۀ علوم اجتماعیِ فکستنی شدهاند.
اما سؤالی پیش میآید، آیا ممکن است سرنوشت اصناف نیز مشترک باشد؟ به طور مثال اگر ما دانشجویان پس از پایان تحصیل وارد بازار کار شویم و بدل به یک کارگر، معلم، پرستار، راننده یا... شویم آیا مشکلاتی مشابه مشکلات کنونی این اصناف نخواهیم داشت؟ آیا پس از بازنشستگی همچون بازنشستگان کنونی با مشکلات عدیده روبهرو نخواهیم بود؟ فراتر از این، همین حالا که ما در دانشگاه برای گرفتن یک برگۀ مدرک جان میکنیم، پدران و مادران ما، خواهران و برادران ما، هر روز در قامت یک بیکار، کارگر، معلم، پرستار، راننده، بازنشسته یا... به زندگی خود ادامه میدهند و مشکلات صنفیِ آنان شدیداً ما و زندگیمان را تحت تأثیر قرار میدهد. این مهمترین تفاوت صنف دورکیمی و طبقۀ مارکسی است. مارکس طبقه را در معنایی گستردهتر میبیند که شاید بتوان گفت جمع اصنافی با سرنوشت مشترک است.
فعالیت صنفی و ارادۀ جمعی
فعالیت صنفی ارتباطی ناگسستنی با ارادۀ جمعی (منافع جمعی) دانشجویان دارد. درک نشدن این ارتباط باعث مناقشات بسیاری در روند فعالیت صنفی در طول این سالها شده است. اینجا به شکلی گذرا به دو مثال پرتکرار از این جنس مناقشات میپردازم. همچنین نشان میدهم چطور درک ارتباط فعالیت صنفی و ارادۀ جمعی میتواند برایمان راهگشا باشد. نام مناقشۀ نخست را میگذارم «دانشجوی منفرد». آیا خواست یک دانشجوی منفرد (ارادۀ فردی) مطالبهای صنفی است؟ معلوم است که نه! در طول این سالها کم نبودهاند دانشجویانی که خواستار پولیسازیِ بیشتر آموزش و خدمات رفاهی، توبیخ دانشجویان توسط شوراهای صنفی، معرفی دانشجویان خاطی به کمیتههای انضباطی توسط شوراهای صنفی، همکاری شوراهای صنفی با حراست دانشگاهها، حتی بازداشت فعالان صنفی و مسائلی از این دست بودهاند. همۀ اینها مثالهایی واقعی هستند از ارادههای فردی، ارادۀ خطرناک افرادی که در دانشگاههای مختلف بعضاً خود را به درون شوراهای صنفی میرسانند و عضو و حتی دبیر آنها میشوند. پس ارادۀ فردی در فعالیت صنفی بیمعناست، معیار ارادۀ جمعی (منافع جمعی) دانشجویان است، بهعنوان یک صنف، نه یک تودۀ بیشکل از افراد.
مناقشۀ دوم اما به گمانم «دانشجوی سیاسی» نام دارد. دانشجویی در تشکلهای سیاسی دانشگاه فعالیت میکند و میخواهد در مسائل صنفی هم فعال باشد و به فعالیت صنفی بپردازد. اینجا نیز دوباره به معیار سابق بازمیگردیم، یک دانشجوی سیاسی تا آنجایی که نماینده و مدافع ارادۀ جمعی دانشجویان باشد نهتنها فعالیت صنفیاش بیاشکال است بلکه باید آن را به فال نیک گرفت چرا که نشاندهندۀ همگرایی جریانهای مختلف دانشجویی است. اما آنجا که او به دنبال منافع حزبیاش باشد، گویی که به دنبال تحقق ارادۀ فردی است. مهم نیست آن اراده واقعاً ارادۀ یک فرد است یا ارادۀ مجموعهای از افراد، مهم آن است که در مقابل «صنف دانشجو» و در میدان «فعالیت صنفی-دانشجویی» آنها منفرد محسوب میشوند. چنان که اگر یک دانشجو بخواهد درون یک حزب یا تشکل سیاسی منافع صنف دانشجو را پیش ببرد، توسط همحزبیها یا همتشکلیها میتواند به تلاش برای تحقق ارادۀ فردی محکوم شود. چون پیشفرض است که وقتی کسی در حزب یا تشکل سیاسی فعالیت میکند ارادۀ جمعی آن حزب یا تشکل را پذیرفته که ممکن است هیچ ارتباطی هم به دانشجویان و «دانشجویی» نداشته باشد. بدین ترتیب در فعالیت صنفیِ دانشجویی هم معیار ارادۀ جمعی دانشجویان است نه چیزی دیگر، هرکس با چنین معیاری فعالیت کند از هر تشکل و اندیشهای که باشد جزئی از فعالان صنفی-دانشجویی محسوب میشود.
شورای صنفی: یک تشکل یا یک تحقق؟
حالا میرسیم به شورای صنفی. شورای صنفی آخرین حلقه از صنف است. در واقع شورای صنفی نه یک تشکل صرف که تحقق یک ارادۀ جمعی است. به همین واسطه منطق عملکرد آن چیزی سراسر متفاوت از تشکلهای رایج در دانشگاه است و شاید هم به همین دلیل باشد که دانشگاه و وزارت علوم آن را بهعنوان یک «تشکل» به رسمیت نمیشناسند بلکه آن را «شورا» میدانند و چه کار خوبی هم میکنند! اعضای شورای صنفی در واقع نمایندگان انتخابیِ صنف دانشجو هستند. اما بهواسطۀ اینکه اینجا «شورا» است نه «تشکل»، ارتباط ارادۀ جمعی و نمایندگان در هیچ لحظهای امکان انقطاع ندارد. یعنی نمایندگان نمیتوانند پس از انتخاب شدن خود را نمایندۀ تامالاختیار شورای عمومی (همان ارادۀ جمعی) بدانند و بدون ارتباط مستقیم با خواست و منافع آنان اقدام به تصمیمگیری کنند. به همین دلیل است که هم از نظر قانونی و هم عرفی، شورای عمومی هر زمان که احساس کند شورای صنفی دیگر منافع و ارادۀ آنان را نمایندگی نمیکند، میتواند در مقابل آن بایستند و دست به استیضاح اعضایش بزند. باید از این آخرین پسماندهای دموکراسی در دانشگاه با تمام توان دفاع کنیم.
گفتوگوی انتقادی در اکنونِ آشفته و آیندۀ پرمخاطره
هر چیزی ممکن است، زندگی و مرگ. این خصلتویژۀ «اکنونِ آشفته» است. یورش اقتصادی به دانشگاه چند سالیاست با بیشترین توان ادامه دارد و به دنبال کالاییسازی و پولیسازیِ همه چیز است، از دانش گرفته تا خوابگاه و غذا و اتوبوسهای سرویس. به علاوه، از چندین ماه گذشته با یورش سیاسی و امنیتی توأمان شده است. حالا این هجومها دانشگاه را بدل به میدان جنگی همهجانبه کرده که دو ارادۀ جمعی –ارادۀ دانشجویان و ارادۀ دولت- در آن سینه به سینۀ یکدیگر صف کشیدهاند. اما ما در دانشگاه میزبان این مواجههایم –شاید همچون بازی کردنِ یک تیم فوتبال در ورزشگاه خانگیاش- و هر روز که میگذرد همبستگیمان بیشتر و بیشتر میشود. از شورای صنفی تا تشکلهای سیاسی، از دانشجویان اصطلاحاً نخبه که پیش از این به اطرافشان بیتوجه بودند تا دانشجویان اصطلاحاً دغدغهمند که همواره دغدغۀ دانشجویان و مردم را داشتهاند، از استادان تا کارمندان، همه و همه زنگ خطر را شنیدهاند و میدانند امروز دیگر مسئله بر سر یک نگاه و گرایش خاص در دانشگاه نیست، دانشگاه به مثابۀ یک کلیت هدف قرار گرفته و به نظر میرسد بنا دارند این کارزار را تا نابودی دانشگاه ادامه دهند. اما این همبستگی اگر نتواند بدل به تحقق همبستگیِ ارادههای متکثر جمعی شود، ارزشی نخواهد داشت. تحقق این همبستگی تنها از راه نقد بیرحمانۀ خود و دیگری ممکن خواهد بود، گفتوگویی انتقادی که هدفش گشودن فضای بازاندیشی و کنشگری برای همۀ کسانی است که خود را متعهد به صنف دانشجو میدانند. حالا مهمترین وظیفۀ ما، بهعنوان فعالان صنفی-دانشجویی، ایستادن در مقابل سلطۀ خودمان و تلاش برای شنیدن صداهای گوناگون است. کسی از آینده خبر ندارد. آینده پر از مخاطره است، پر از بیم و امید. اما همهچیز به ما بستگی دارد، به دستانی که میفشاریم!