بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

۸۸ مطلب با موضوع «نوشته‌ها» ثبت شده است

حسام حسین‌زاده

 

بی مقدمه باید رفت سر اصل مطلب، «تالار گفتگو» نام همان تالار وزینی است که عملیات ساختش بر خلاف بسیاری دیگر از کارهای این دانشکده بسیار سریع و بدون مشکل پیگیری شد و خیلی زود به اتمام رسید. همان تالاری که به نظر می رسد پول خیلی خوبی برایش هزینه شده است، که البته «آن ها» می گویند منبع این پول ها به دانشجو ربطی ندارد! وقتی این تالار در آستانۀ افتتاح بود یک روز به دنبال یکی از «آن ها» وارد تالار شدم، اعتراف می کنم وقتی فضای درونی این تالار را دیدم برای لحظاتی مبهوت شدم و ناگاه متوجه شدم زیرپایم خیلی نرم است، نگاه که کردم گفتم نکند باید کفش هایم را در میاوردم، آخر حیف بود با آن کفش ها روی آن سطح اعیانی و اشرافی قدم می گذاشتم، اتفاقاً همان موقع از آن مسئول عزیز پرسیدم اشکالی ندارد با کفش وارد اینجا شده ام؟ او هم گفت میبینی که من با کفش آمده ام و حتما اشکالی ندارد، من هم سری تکان دادم، اما ته دلم به این فکر می کردم که آیا واقعا برای منِ دانشجویی که وقتی روی نیمکت های حیاط می نشینم هر لحظه باید انتظار داشته باشم از وسط نصف شود، اشکالی ندارد به همچین جایی قدم بگذارم؟! پس از آن روز دیگر به آن تالار قدم نگذاشتم، و به گمانم هرگز نخواهم که قدم بگذارم! اما این روزها پس از اعتراض دانشجویان ممتاز دانشکده به برگزاری برنامۀ تجلیل از آن ها در این تالار و تغییر مکان این برنامه، شاهد این هستیم که یک تشکل «علمی-دانشجویی» تصمیم دارد برنامه ای را در این تالار برگزار کند، و حالا زمان این است که این سوال جدی مطرح شود که به راستی نسبت «ما» و «تالار گفتگو» چیست؟! «ما» دانشجویانی که هر روز بدترین توهین های غیرمستقیم را در فضای این دانشکده تحمل می کنیم، و از سلف و بوفه گرفته تا کتابخانه و کلاس ها، از کمبود امکانات رنج می بریم، به راستی چه نسبتی با تالاری داریم که به دست «آن ها» و برای «آن ها» ساخته شده است، همان ها که این روزها ما را آماج بدترین خشونت های نمادین و اعمال قدرت ها قرار داده اند، همان که با هر انتقاد تهدیدمان می کنند و از ما می خواهند پا در کفش «آن ها» نکنیم و اتفاقاً شاهد مثال هایی هم می آورند تا به ما بفهمانند عاقبت این دغدغه مندی و انتقاد، نسبت به وضعیت علمی ای که هم «ما» و هم «آن ها» به راستی می دانیم به هیچ وجه قابل دفاع نیست، به نفع دانشجویان نخواهد بود! به راستی آیا با کشاندن نمادین دانشجویان به این تالار مشکل حل می شود؟ 

حسام حسین‌زاده

پابلو ایگلسیاس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

پیروزی قابل‌انتظار حزب سیریزا در انتخابات، بخشی از رشد تدریجی جنبش‌های ضدریاضتی در سراسر اروپا است. در تمام طول این رشد ناگهانی، بسیاری از تشکل‌ها و صف‌آرایی‌ها، با اطمینان از این‌که با دشمن یکسانی مبارزه می‌کنند، به یکدیگر پیوستند.

هرچند رویکرد دو حزب متفاوت است، الکسیس سیپراس، رهبر سیریزا، رابطه‌ی نزدیک خاصی را با همتای خود در اسپانیا، پابلو ایگلسیاس (رهبر حزب«پودموس» اسپانیا) ایجاد کرد. این دو در تظاهرات‌ها با یکدیگر ظاهر می‌شوند و در خلوت با هم مشورت می‌کنند.

آنچه در ادامه می‌خوانید سخنرانی ایگلسیاس در رویداد ماه اکتبر حزب سیریزا است.

***

عصر بخیر. تغییر، در یونان در جریان است. تغییر، در اروپای جنوبی در جریان است. برادران و خواهران، این افتخاری است که امروز در مقابل شما صحبت می‌کنم. این افتخاری است که در آتن باشم، تنها چند ماه پیش از این‌که این کشور در نهایت دولتی مردمی به رهبری الکسیس سیپراس داشته باشد. این دولت نخستین مورد از مجموعه دولت‌هایی خواهد بود که قصد بازیابیِ حاکمیت و کرامت مردم اروپای جنوبی را دارند.

برادران و خواهران، ما خواهان بازسازی دموکراسی – دموکراسی اروپایی – علیه توتالیتاریسم بازار هستیم.

حسام حسین‌زاده

(ترجمه‌ای آزاد از «بدن‌بودگی به سبکی فرهنگی: فهم فرهنگی در تجسم‌یافتگی رقص»)

سالی ان نس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

مردم نگاری رقص و تجسم یافتگی

در آخرین دهه از تحقیقات متمرکز فرهنگی بر روی رقص، به میزان زیادی در مورد اهمیت عمل تجسم یافتن به عنوان روشی برای مطالعات فرهنگی رقص مطالعه شده است. باربارا براونینگ[1]، محقق مطالعات فرهنگی رقص، به عنوان مثال، در اثر برندۀ جایزۀ خود، سامبا[2] می نویسد: «زمانی که در برزیل زندگی می کردم، نوشتن را متوقف ساختم. رقصیدن را یاد گرفتم. همچنین دعا و مبارزه – دو چیزی که هرگز احساس نمی کردم بخواهم انجامشان دهم - را یاد گرفتم. من آن ها را با بدنم انجام دادم. من شروع به فکر کردن با بدنم کردم. این ممکن است، و در مورد رقص برزیلی، ضروری» (1995: xxii).

جنبه های فرهنگی حرکت انسان در دیدگاه براونینگ، لزوماً از طریق عمل بدنی خیالی و خردمندانه مورد مطالعه قرار می گیرد. سینتیا نواک[3]، همچنین، در تاریخ مردم نگارانۀ برجستۀ خود اشتراک گذاری رقص[4] به موردی مشابه در شرایط تا حدودی جهان شمول تر اشاره می کند. در مقدمۀ این مطالعۀ فرم رقص امریکایی ضدفرهنگی، در برخوردی مبتکرانه، نواک می گوید: «فرهنگ مجسم است... حرکت به منزلۀ واقعیتی همیشه حاضر است که ما به طور دائم در آن مشارکت می کنیم. ما حرکت را در سطوح خودآگاه و ناخودآگاه اجرا، ابداع، تفسیر، و بازتفسیر می کنیم. ما در این اعمال مشارکت کرده و فرهنگ را تقویت کرده، و نیز آن را ایجاد می کنیم.» (1990: 8)

نواک نقشی اساسی برای عمل مجسم جهت به دست آوردن فهم هرمنوتیکی خودآگاهانه از فرهنگ قائل است. اخیراً، مردم شناس رقص و محقق مطالعات نمایشی، دیردره اسکار[5] (2000)، تغییری به سوی عمل مجسم را، به عنوان یکی از دو مسیری که تحقیقات فرهنگی متمرکز معاصر بر روی تحرک انسان را، از رویکردهای متاخر استاندارد قرن بیستم تمیز داده، اشاره می کند.

حسام حسین‌زاده

پیتر توماس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

چه کسی واقعاً اقدام به پیگیری اکتشافات مارکس و انگلس کرده است؟ من ففط می توانم به گرامشی فکر کنم.[1]

این توصیه قابل توجه توسط لوییز آلتوسر در مورد اکتشافات گرامشی از «نظریه تاثیر خاص روبنا» در یکی از مقالات شاخص کتاب برای مارکس[2] با عنوان «تناقضات و تعین چند عاملی: یادداشت هایی برای یک تحقیق»[3] انجام شده است. آلتوسر به تعریف «جدید» گرامشی از مفهوم هژمونی به عنوان «مثالی قابل توجه از راه حل نظری مشکلات متقابل اقتصادی و سیاسی»[4] احترام گذاشته است. مطالعه سرمایه که در همان سال (1965) منتشر شده است، در ابتدا به نظر می رسید با ستایش و احترام از گرامشی سخن بگوید. آلتوسر گرامشی را با ارائۀ منسجم ترین فرمول ها از سنت «انسان گرایی و تاریخ گرایی انقلابی»، که از تجربۀ جنگ جهانی نخست و انقلاب روسیه ظهور یافته بود در ستون لوکزامبورگ[5]، مرینگ[6]، کورش[7] و لوکاچ[8] قرار داد.[9] او اذعان کرد که این سنت از «واکنشی حیاتی در مقابل مکانیسم و اقتصادگرایی بین الملل دوم متولد شد».[10] او «عمل بسیار ظریف و دقیق نبوغ» گرامشی، به ویژه «اکتشافات مفید او در زمینۀ ماتریالیسم تاریخی» را ستود.[11]

با این حال، خیلی زود مشخص شد که آلتوسر نه برای ستایش از گرامشی، بلکه برای به خاک سپردن او آمده است. با وجود داشتن سوء ظن عمیق و ترس از اشتباه در فهم، آلتوسر اقدام به اعلام قصد خود برای تدوین دقیق «شروط نظری» با توجه به آنچه او به عنوان «تفسیر گرامشی از ماتریالیسم تاریخی» توصیف می کند، کرد.[12] چنین شروطی، همانطور که آندره تُزل به آن اشاره کرده است، «مطلق» هستند.[13] برای حفاظت از «ساختار رسمی مارکسیسم-لنینیسم» – به ویژه تقسیم مارکسیسم به ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی – آلتوسر «بیرحمانه به نقد تاریخ گرایی فسلفی گرامشی» پرداخت.[14] آلتوسر استدلال می  کند که تحلیلی دقیق نه صرفا از «کلمات» گرامشی بلکه از از «مفاهیم» ارگانیک او[15]، «منطق پنهان» انسان گرایی و تاریخ گرایی او را نشان می دهد.[16] این انسجام بنیادهای نظری و سیاسی مارکسیسم را تهدید می کند.

نقد آلتوسر بر تفسیر یکی از مهمترین متون دفترهای زندان تمرکز دارد. در اینجا، گرامشی تلاش می کند سهم مشخص خود را در مشاجرات اواخر دهۀ 1920 میلادی در رابطه با مارکسیست ارتدکسی ادا کند. این مشاجرات سرانجام، بدون شنیدن اظهارات گرامشی، منجر به تقدس مارکسیسم-لنینیسم ارتدکسی جدید شد. گرامشی استدلال می کند:

حسام حسین‌زاده

پیتر توماس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

دفترهای زندان آنتونیو گرامشی، در نظریه اجتماعی قرن بیستم به عنوان یک اثر کلاسیک شناخته می شود. این مجموعه تحت شرایطی بسیار دشوار در سلول زندان فاشیستی در اواخر دهۀ 1920 میلادی و اوایل دهۀ 1930 میلادی نوشته شده، آن ها فقط در قالب نسخۀ موضوعی پس از جنگ جهانی دوم منتشر شدند. پذیرشی عمومی در ایتالیا در دهه های 1950 و 1960 توسط حزب کمونیست ایتالیا ترویج داده شد و پس از دهۀ 1960 انتشار اندیشۀ گرامشی در سطوح بین المللی را به دنبال داشت. انتشار نسخۀ انتقادی دفترهای زندان در 1975 توسط والنتینو گراتانا[1]، نقطۀ عطفی در دانش مرتبط با گرامشی بود. این واقعه برای نخستین بار امکان تجزیه و تحلیل دقیق متنیِ پیشرفت پروژه «ضرورتا ناقص» گرامشی در زندان را فراهم آورد. کار گرامشی اکنون به منزلۀ نقطۀ قابل توجهی از منابع در حوزه های گوناگون از جمله تاریخ، جامعه شناسی، انسان شناسی، مطالعات ادبی، روابط بین الملل و نظریه سیاسی قلمداد می شود. این محبوبیت و نفوذ زمانی بیشتر قابل توجه می شود که بی توجهی نسبت به آن توسط نویسندگان دیگر سنت مارکسیستی در طول این مدت کاهش یافته است. همانطور که اریک هابسبام مطرح کرده است، گرامشی امروز تبدیل به یک «کلاسیک» نه تنها در مارکسیسم، بلکه گسترده تر از آن در علوم انسانی و اجتماعی شده است.[2]

با این وجود، همانطور که اسکار وایلد[3] یادآوری کرده است، شهرت و آوازه لزوما منجر به، به رسمیت شناخته شدن نمی شود. مسلماً، ارجاع به نام گرامشی و برخی از مفاهیم کلیدی او – بیش از همه، هژمونی – اغلب بیشتر از تجزیه و تحلیل متنی دقیق و ارزیابی تفکر او رخ می دهد. با وجود دستاوردهای غنی ارائه شده در نسخۀ انتقادی گراتانا، خوانش زبان شناختی تاریخی و تطبیقی دفترهای زندان به آرامی در اواخر دهۀ 1970 و اوایل دهۀ 1980 میلادی آغاز شد. ترکیبی از میراث ابزاری سیاسی، اوضاع سیاسی تغییریافته و سقوط سرمایه ایدئولوژیک مارکسیسم به عنوان الگوی پژوهش علمی، بر ضد تلاش برای بازسازی تصویری جدایی ناپذیر از اندیشۀ گرامشی در زمینۀ تاریخ مارکسیسم عمل کرد. اخیراً، با این حال، نسل جدیدی از پژوهشگران آغاز به کشف راه هایی با هدف، اصرار بر ضرورت شناخت بستر تحقیقات گرامشی در جریان زمان خود کرده اند. شاید حتی به طور قابل توجهی، دوران اخیر تحقیق گرامشی برای دنبال کردن توسعه پروژه زندان گرامشی با جزئیات دشوار آن و حفظ پویایی آن برای تلاش های معاصر برای تجدید نظر در سنت مارکسیستی تلاش کرده است.

این مطالعه محیا ساختن نوعی همکاری برای ارزیابی مجدد زبان شناسی تاریخی و تطبیقی میراث گرامشی، در چشم انداز تجدید حیات معاصر مارکسیسم را پیشنهاد می کند. هر دوی این عناصر باید از همان آغاز، به عنوان «محتوا» و «افق فکری» این مطالعه، مورد تاکید قرار بگیرند. از یک سو، من برای تعامل با پیشرفته ترین یافته های پژوهش های مربوط به گرامشی تلاش کرده ام. با این اعتقاد که تنها با درک مفهوم نوشته های زندان گرامشی در زمینه های تاریخی مربوط به خود است که می تواند ما را در در جایگاه درک اهمیت احتمالی آن برای زمان خودمان قرار دهد. در واقع من معتقدم، گاهی اوقات فاصلۀ اندیشۀ گرامشی از «جریان اصلی» حال حاضر است که تعامل با دیدگاه های انتقادی او را تبدیل به امری ضروری برای ما می سازد. از سوی دیگر، این مطالعه آگاهانه جایگاهی هوادارانه را در بحث های معاصر در رابطه با آیندۀ مارکسیسم و ارتباط گرامشی با آن اتخاذ کرده است. اندیشۀ گرامشی همواره با تعامل انتقادی با سنت مارکسیستی پیشین، تغذیه شده است، چرا که او اقدام به نوسازی یک فرم متناسب با وظایف سیاسی زمان خود کرده است. خوانشی پرحاصل از گرامشی، امروز، از نظر من، لزوماً باید با نگاهی شبیه «نگاه وارث» انجام شود. تحول و تجدید حیات مارکسیسم به عنوان یک «مفهوم جهانی»، با تلاش های طبقۀ فرودست برای یافتن «تمدنی جدید» گره خورده است.

حسام حسین‌زاده

جیلیان پاسکال، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

تجزیه و تحلیل فمینیستی به وضوح دربارۀ قرار دادن زنان در جایی است که از آن طرد شده اند، دربارۀ نگه داشتن زنان در مرکز صحنه. اما برای انجام این کار پرسش هایی دربارۀ ساختارهایی که زنان را طرد کرده اند؛ دربارۀ راهی که رشته های دانشگاهی در پیش گرفته اند؛ دربارۀ زبان، مفاهیم، روش ها، رویکردها و سطوح مختلف موضوع پیشنهاد می شود. چنین تلاشی منجر به بازاندیشی ای عمیق می شود. آن چه ما در پایان این بررسیِ سیاستِ اجتماعی خواهیم داشت درکی جدید، نه تنها از شیوۀ تعامل دولت رفاه با زنان، بلکه از خود سیاست اجتماعی است.

فقدان تجزیه و تحلیل منحصراً فمینیستی در محدودۀ سنت های اصلی تا حدودی موضوع تاریخ سیاسی است. دورۀ اصلی استقرار و رشد بخش های حکومت اجتماعی دوران پس از جنگ بود. این آغاز دوره ای منحصراً بی ثمر برای فمینیسم بود، زمانی که جامعه شناسی شروع کرد به منعکس کردن منظره ای گرم و نرم از زندگی خانوادگی و سیاست اجتماعی با اعمال فشار دوباره زنان را به محدودیت های خود بازگرداند. سنت های حکومت اجتماعی ای که در اقلیم دهۀ 1940 میلادی متولد شده بود جنبش فمینیستی قوی ای برای ایفای نقش نداشت (اما مقداری نوشتۀ انتقادی وجود داشت که از دست رفته است)، و فمینیسم به عنوان جنبشی سیاسی تا اواخر دهۀ 1960 میلادی دوباره ظهور نکرد.

حسام حسین‌زاده

حسام حسین‌زاده

 

شاید نوشتن از اتفاقات سه شنبۀ گذشته چندان مناسبتی نداشته باشد چرا که به اندازۀ کافی در نشریات دانشجویی به آن پرداخته شد. در یادداشت پیش رو تلاش می کنم نکاتی را ذکر کنم که دوستانمان در دیگر نشریات از بیان آن ها صرف نظر کرده اند!

اول. نباید فراموش کنیم که اتفاقات سه شنبۀ گذشته جنبه های مثبت و منفی ای را در بر داشت. تاکید بیش از اندازه بر این جنبه ها بیش از آنکه آن ها را دست رشته کند تاثیر دیگری ندارد، اما نیاز است هم دانشجویان و هم مسئولین دانشکده از اشتباهات خود در سه شنبۀ گذشته درس بگیرند و تلاش کنند در روزهای پیش رو آن اشتباهات را تکرار نکنند. دانشجو باید تلاش کند دغدغه های علمی و آموزشی خود را توام با احترام و اخلاق بیان کند و البته اساتید و مسئولین دانشکده نیز باید تلاش کنند بیش از این ها به دانشجو و دغدغه هایش احترام بگذارند، که فضای آکادمی بدون حضور دانشجو هیچ ارزشی ندارد و استاد بدون دانشجو معنایی ندارد.

دوم. در خلال اتفاقات روز سه شنبه و پس از آن موجی شکل گرفت که گمان می کرد انجمن علمی جامعه شناسی خود را کنار کشیده تا در گوشه ای امن به دنبال منافع شخصی خود با اساتید گروه باشد، هرچند که این موج بیش از اینکه حاصل استدلال و برخواسته از واقعیات باشد، از برساخت های ذهنی دوستان عزیزمان شکل گرفته بود که گمان می کنم با گذر زمان هم بنده و دوستانم و هم کسانی که در آن روز خود را در مقابل ما دیدند باید از اشتباهاتمان درس بگیریم و برای ایجاد همدلی دوباره میان دانشجویان گروه جامعه شناسی تلاش کنیم، اما نکتۀ قابل تامل این است که عده ای تلاش کردند بر این موج سوار شوند و با عمیق جلوه دادن شکاف بین دانشجویان و انجمن علمی به اهداف غیرعلمی خود دست یابند و در این راه هر کجا فضا را مهیا دیدند به دنبال تصفیه حساب های شخصی خود نیز بودند، البته که انجمن علمی جامعه شناسی و بدنۀ دانشجوییِ آن سوءتفاهم های پیش آمده را در روزهای پیش رو حل خواهد کرد و اجازه نخواهد داد عده ای از این آب گل آلود ماهی بگیرند.

حسام حسین‌زاده

برایان موریس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

کولاکوفسکی[1]، فیلسوف لهستانی، تاریخ مارکسیسم شناخته شده اش را با این کلمات آغاز می کند: «کارل مارکس فیلسوفی آلمانی بود.» درست است، مارکس در اوایل بیست سالگی در دانشگاه برلین فلسفه خواند، و علاقه وافری به فلسفه آلمان و به ویژه هگل داشت، اما نیاز است تاکید شود که مارکس را نمی توان به سادگی به عنوان متفکری فلسفی شناخت. شاید به عنوان روزنامه نگاری سیاسی، اقتصاددانی متبحر و سوسیالیستی انقلابی بهتر شناخته شود. مارکس حتی در معنایی مهم، انسان شناس بود، چرا که او همیشه متافیزیک های اسکلاستیک[2] را رد می کرد. او در واقع می تواند به عنوان یکی از پدران بنیانگذار انسان شناسی توصیف شود.

اما آنچه باید تصدیق کرد این است که مارکس خواننده ای کاملاً حریص بود، بی وقفه از هرچیزی که میخواند یادداشت بر می داشت. بنابراین او نه تنها به خوبی با فلسفه، اقتصاد، تاریخ و علوم طبیعی، بلکه با ادبیات و به خصوص اشعار آشیلوس[3]، شکسپیر[4] و گوته[5] نیز آشنا شد. مارکس در واقع ذهنی دانشنامه ای و عقلی بی قرار و پژوهنده داشت و مانند یک انسان شناس، به درک تمام جنبه های زندگی علاقه مند بود.

متفکر روشنگری آلمانی، ایمانوئل کانت[6] – مانند مارکس، کانت نیز بیش از فیلسوفی ساده بود – تعریف معروفی از انسان شناسی به عنوان مطالعه آنچه به معنای انسان بودن است ارائه داده است. این، در واقع، همان معنایی است که واژه انسان شناسی[7] در یونانی می دهد (آنتروپوس: انسانی، لوگوس: دلیل، زبان، مطالعه). انسان شناسی مارکس، همانطور که توماس پترسون[8] اظهار می کند، تا حد زیادی از عصر روشنگری به دست آمده است.

در واقع او مارکس را به عنوان «فرزند روشنگری» توصیف می کند. (2009: 39) این نوعی از انسان شناسی بود، در حالی که انتقادی، دیالکتیکی و تاریخی بود و شامل برخی از پایه های اصلی میراث روشنگری می شد. این پایه ها به این شرح بودند: اهمیت عقلانیت و استفاده از عقل، همراه با دانش تجربی؛ اذهان به وجود جهان طبیعی مستقل از شناخت و نمایش انسان؛ اهمیت اساسی آزادی انسان؛ انکار تمام ادعاهای دانش بر اساس توانایی و شهود عرفانی؛ و به رسمیت شناختن تاریخی نه تنها از طبیعت بلکه از انسانیت و زندگی و فرهنگ اجتماعی انسان.

حسام حسین‌زاده