پیتر توماس، ترجمۀ حسام حسینزاده
چه کسی واقعاً اقدام به پیگیری اکتشافات مارکس و انگلس کرده است؟ من ففط می توانم به گرامشی فکر کنم.[1]
این توصیه قابل توجه توسط لوییز آلتوسر در مورد اکتشافات گرامشی از «نظریه تاثیر خاص روبنا» در یکی از مقالات شاخص کتاب برای مارکس[2] با عنوان «تناقضات و تعین چند عاملی: یادداشت هایی برای یک تحقیق»[3] انجام شده است. آلتوسر به تعریف «جدید» گرامشی از مفهوم هژمونی به عنوان «مثالی قابل توجه از راه حل نظری مشکلات متقابل اقتصادی و سیاسی»[4] احترام گذاشته است. مطالعه سرمایه که در همان سال (1965) منتشر شده است، در ابتدا به نظر می رسید با ستایش و احترام از گرامشی سخن بگوید. آلتوسر گرامشی را با ارائۀ منسجم ترین فرمول ها از سنت «انسان گرایی و تاریخ گرایی انقلابی»، که از تجربۀ جنگ جهانی نخست و انقلاب روسیه ظهور یافته بود در ستون لوکزامبورگ[5]، مرینگ[6]، کورش[7] و لوکاچ[8] قرار داد.[9] او اذعان کرد که این سنت از «واکنشی حیاتی در مقابل مکانیسم و اقتصادگرایی بین الملل دوم متولد شد».[10] او «عمل بسیار ظریف و دقیق نبوغ» گرامشی، به ویژه «اکتشافات مفید او در زمینۀ ماتریالیسم تاریخی» را ستود.[11]
با این حال، خیلی زود مشخص شد که آلتوسر نه برای ستایش از گرامشی، بلکه برای به خاک سپردن او آمده است. با وجود داشتن سوء ظن عمیق و ترس از اشتباه در فهم، آلتوسر اقدام به اعلام قصد خود برای تدوین دقیق «شروط نظری» با توجه به آنچه او به عنوان «تفسیر گرامشی از ماتریالیسم تاریخی» توصیف می کند، کرد.[12] چنین شروطی، همانطور که آندره تُزل به آن اشاره کرده است، «مطلق» هستند.[13] برای حفاظت از «ساختار رسمی مارکسیسم-لنینیسم» – به ویژه تقسیم مارکسیسم به ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی – آلتوسر «بیرحمانه به نقد تاریخ گرایی فسلفی گرامشی» پرداخت.[14] آلتوسر استدلال می کند که تحلیلی دقیق نه صرفا از «کلمات» گرامشی بلکه از از «مفاهیم» ارگانیک او[15]، «منطق پنهان» انسان گرایی و تاریخ گرایی او را نشان می دهد.[16] این انسجام بنیادهای نظری و سیاسی مارکسیسم را تهدید می کند.
نقد آلتوسر بر تفسیر یکی از مهمترین متون دفترهای زندان تمرکز دارد. در اینجا، گرامشی تلاش می کند سهم مشخص خود را در مشاجرات اواخر دهۀ 1920 میلادی در رابطه با مارکسیست ارتدکسی ادا کند. این مشاجرات سرانجام، بدون شنیدن اظهارات گرامشی، منجر به تقدس مارکسیسم-لنینیسم ارتدکسی جدید شد. گرامشی استدلال می کند:
«شکی نیست که هگل گرایی (نسبتاً) مهم ترین انگیزه برای فلسفیدن نویسندگان ما است، به ویژه به این دلیل که تلاش کرده از تصورات سنتی ایدئالیسم و ماتریالیسم، در قالب سنتزی جدید که بدون شک از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و نشان دهندۀ لحظهای تاریخی در پژوهش فلسفی است، فراتر برود. بنابراین هنگامی که مانوئل[17] می گوید اصطلاح «حضور کامل» در فلسفۀ پراکسیس در قالب دریافتی استعاری استفاده شده است، این هیچ چیزی را نشان نمی دهد. در واقع اصطلاح حضور کامل در اینجا معنای خاصی را، که نه «وحدت وجود»[18] است و نه هیچ معنای متافیزیکی دیگر به دست می دهد، معنایی که جدید است و نیاز دارد تبیین شود. این فراموش شده که در این عبارت متعارف باید بر عبارت اول – تاریخی- تاکید شود، نه دومی که منشاء متافیزیکی دارد. فلسفۀ پراکسیس مطلقا «تاریخ گرایانه» و سکولار و اندیشه ای دنیاگرایانه است، اومانیسمی مطلق از تاریخ. این در طول این خط است که کسی باید ریسمان تصوری جدید از جهان را ترسیم کند.»[19]
آلتوسر بین معنای انتقادی و جدلی اولیه اصطلاح «تاریخ گرایی مطلق» و «انسان گرایی مطلق» – که به عنوان بازتابی صرف از مقالۀ مشهور گرامشی برای تبریک انقلاب اکتبر به عنوان «انقلاب علیه سرمایه داری»[20] درک شده – و «تفسیری نظری» که محتوای اندیشۀ مارکس را تحت تاثیر قرار داده، تمییز قائل شده است.[21] او اعتراض می کند که زمانی که گرامشی تاکید را بر روی صفت در اصطلاح «ماتریالیسم تاریخی» قرار می دهد، او را به سمت کم ارزش کردن «سرشت ماتریالیستی قاطعانۀ اندیشۀ مارکس» سوق می دهد.[22] در نتیجه موجب غفلت از تمایز اساسی بین ماتریالیسم تاریخی (که توسط آلتوسر به عنوان «نظریۀ علمی تاریخ» تعریف می شود) و ماتریالیسم دیالکتیکی (فلسفۀ مارکسیستی) می شود.[23]
به نوبۀ خود، این، گرامشی را به سمت مراجعۀ مکرر به نظریۀ دین کروچه، برای از بین بردن تمایز بین مارکسیسم و جهان بینی ها و ایدئولوژی های دیگر سوق می دهد.[24] آلتوسر استدلال می کند، آن چه مارکسیسم را از این جهان بینی های ایدئولوژیک متمایز می سازد، این که مارکسیسم به هر چیز فرازمینی ای پایان می بخشد و حضور کامل و دنیاخواهانه آن به شکلی علمی، است.[25] این کیفیت علمی با گسستی معرفت شناختی از پروبلماتیک ایدئولوژیک گذشته شکل گرفته است. این منجر به ایجاد علم کیفی جدیدی (ماتریالیسم تاریخی) شد که به نوبۀ خود برای بسط فلسفۀ کیفی جدیدی (ماتریالیسم دیالکتیکی) فراخوانده شده بود که قادر به دفاع از علم در مقابل خطر بازگشت ایدئولوژی بود.
گرامشی در به رسمیت شناختن این تمایز ناموفق بود، و علاوه بر این علم را تا سطح «موضوعی روبنایی و تاریخی» پایین آورد که در نهایت علم را به تاریخ، به عنوان ذات و اساس آن، تقلیل بخشید.[26] با این حال نمی توان به بیشتر از «رابطۀ نظریۀ علمی مارکسیسم و تاریخ واقعی با توجه به مدل رابطۀ بیان مستقیم» فکر کرد.[27] در نتیجه نظریۀ مارکسیسم از تاریخی که به طور طبیعی در آن ظهور کرده بود غیرقابل انفکاک بود.[28] ویژگی منحصر به فرد مارکسیسم – گفتار منحصر به فرد سه گانۀ آن از سیاست، فلسفه و علم - از بین رفت. «نظریۀ تاریخ» به «تاریخ واقعی» سقوط کرد، «ابژۀ دانش» با «ابژۀ واقعی» اشتباه شد و ماتریالیسم دیالکتیکی جای خود را به ماتریالیسم تاریخی داد.[29]
خطرناک تر از آن، «پروژه تلقی مارکسیسم به عنوان (مطلق) تاریخ گرایی به خودی خود واکنش زنجیره ای منطقاً لازم را که گرایش به تقلیل و برابرسازی کلیت مارکسیسم به کلیت دگرگون شدۀ هگل داشت، رها ساخت.»[30] در واقع، این درگیری محوری نقد آلتوسر بود: آنچه باعث ساخت «تاریخ گرایی مطلق» گرامشی شده، از نظر آلتوسر، این واقعیت است که لحظۀ «دانش مطلق» سیستم هگلی خودش «تاریخی» شده است.[31] لحظۀ ممتاز شفافیت توسط هگل برای آینده ای نامشخص حفظ شد و به شکل نهانی به زمان حاضر منتقل شده است، که هر کدام دارای «مقطع ضروری معاصر» هستند.[32] اعوجاج و جابجایی مناسب برای کلیت مارکسیست «سطوح و نمونه های مختلفی که بطور مستقیم یکدیگر را بیان نمی کنند»[33] (عناصر بی نهایت متنوع و نسبتا مستقل)، غیرقابل تصور می شود. فلسفه و علم (اما آلتوسر اعلام می کند که گرامشی «رابطۀ اندکی با علم» داشته است.)[34] بنابراین تنها می تواند مطالعه ای تجربی از یک ذات باشد، یا آنطور که آلتوسر استدلال می کند، قبول عبارت «روش شناسی تاریخی» که گرامشی از کروچه گرفته بود، تبدیل کرده و در نقدش از بوخارین به کار گرفته بود.[35]
پایه و اساس این سردرگمی، به نظر آلتوسر، تصوری ایدئولوژیکی از پراکسیس بود که آن را به تمام کنش های اجتماعی تعمیم می داد.
«کنش نظری، به طور کلی به از دست دادن همۀ ویژگی ها و تقلیل به کنش تاریخی تمایل دارد. دسته بندی ای که برای شمولیت فرم های عمل آوری به عنوان های مختلفی از جمله کنش اقتصادی، کنش سیاسی، کنش ایدئولوژیک و کنش علمی صورت گرفته است.»[36]
این اسلاید مفهومی توسط ادعایی ضمنی مبنی بر اینکه «کنش تاریخی و کنش نظری ساختاری مشابه و یکسان دارند» مجاز شمرده می شود.[37] اولی مقدم بر دومی گرفته شد و در واقع «راز» آن را (در معنایی فوئرباخی) ساخت، زمینی که از آن پدید آمده و حقیقتش همیشه در آن حاضر است. در روزی دیگر برگشت محکومیت افلاطونی از شاعران، تصور ناروای کلی گرامشی از پراکسیس، به طوری ضمنی فلسفه را به تقلیدی صرف از «ساختارهای تاریخی ضروری» تقلیل می دهد[38] - در واقع، ساختاری ضروری که خودش را در قالب فرم های فوق العادۀ چندگانه آشکار می سازد – که مقدم بر و تعیین کنندۀ آن است. تئوری مارکسیسم، بیش از اینکه تحلیلی علمی از شیوه های تولید سرمایه دارانه و شرایط مقدماتی سیاسی لازم برای نابودی آن باشد، به تقلیدی جعلی از عیوبی واقعی که در حال حاضر وجود دارد تقلیل یافته است. به این ترتیب نمی تواند دیدگاهی برای دیدن فراتر از آنچه هست ارائه دهد. این تبدیل شده به فرمی صرف برای خودآگاهی از زمان حال، که نمی تواند هیچ ادعایی مبنی بر تفاوتی کیفی نسبت به دیگر فرم های خودآگاهی کند.
نتیجۀ منطقی این تصور از پراکسیس، «در آخرین نمونه» از فیلسوف و سیاست مدار معادلۀ گرامشی بود.[39] این به نوبۀ خود در کم ارزش کردن فلاسفه – به ویژه سهم متمایزی که فلاسفۀ مارکسیست در بسط و پالایش نظریۀ مارکسیست پس از مارکس، و بکارگیری صحیح آن در شرایط واقعی ایفا کردند - نقش داشت. برای گرامشی:
«فلسفه (با فرض همۀ میانجی های لازم) محصول مستقیم فعالیت و تجربۀ توده ها از پراکسیس سیاسی-اقتصادی است، فلاسفۀ حرفه ای صدا و فرم مباحثۀ خود را صرفا به این «حس مشترک» فلسفه معطوف داشته اند، که در حال حاضر بدون آن ها به انجام می رسد و در پراکسیس تاریخی سخن می گوید – آن ها نمی توانند به شکل قابل توجهی آن را تغییر دهند.»[40]
فلاسفه به تلاش برای دسترسی ممتاز به واقعیت تاریخ ادامه داده اند. اما تنها پیشنهاد آلتوسر که همان سخن موجز ماقبل آخر تزهای فوئرباخ: «تنها کار فلاسفه تفسیر هست هاست، نه تغییر آن ها»، ارزشمند به نظر می رسد.
آخرین کشف است که در اذهان باقی می ماند. آلتوسر پیش از ارائۀ استنتاج غیرمنتظرۀ خود متوقف شد. «با وجود نبوغ تاریخی و سیاسی عظیم خود»[41]، پیمایش گرامشی از مسئله ای انسان گرایانه-تاریخ گرایانه که در گریز کامل از جبر احمقانه ای که بین الملل دوم ارتدکسی داشت، به نظر می رسید، بیشتر و شاید کمتر از «مسیری اشتباه[42]» نبود. به نظر آلتوسر، تاریخ گرایی مطلق گرامشی منجر به «بازگشت» می شود.
«با توجه به تصور ایدئولوژیک از تاریخ، مقولۀ حضور زمانی و مستمر، با هم سطح سازی علوم، فلسفه و ایدئولوژی به روابط و نیروهای تولید یکپارچه - در واقع احتساب آن ها به عنوان زیربنا - تبدیل به کنشی سیاسی-اقتصادی از تاریخ واقعی می شود. تناقض این استنتاج – که من بدون شک برای بیان آن مورد هجمه قرار می گیرم – که باید طرح شود این است که: از نقطه نظر مسئلۀ نظری آن، و نه از سبک و اهداف سیاسی آن، این ماتریالیسم انسان گرایانه و تاریخ گرایانه اصول نظری اساسی تفسیر اقتصادی و مکانیکی بین الملل دوم را بازکشف کرده است.»[43]
پاورقیها:
[1] Althusser 1969, p. 114.
[2] For Marx
[3] Althusser 1969, p. 113.
[4] Althusser 1969, p. 114
[5] Luxemburg
[6] Mehring
[7] Korsch
[8] Lukács
[9] Althusser and Balibar 1970, p. 120
[10] Althusser and Balibar 1970, p. 119
[11] Althusser and Balibar 1970, p. 126
[12] Ibid.
[13] Tosel 1995a, p. 9
[14] Ibid.
[15] Althusser and Balibar 1970, p. 126.
[16] Althusser and Balibar 1970, p. 131.
[17] Manual
[18] pantheists
[19] Q 11, § 27; SPN, p. 465.
[20] Cf. Gramsci 1977, pp. 34–7
[21] Althusser and Balibar 1970, p. 129.
[22] Ibid.
[23] Althusser and Balibar 1970, p. 130.
[24] Ibid.
[25] Althusser and Balibar 1970, p. 131.
[26] Althusser and Balibar 1970, p. 133.
[27] Althusser and Balibar 1970, p. 131.
[28] Althusser and Balibar 1970, p. 132
[29] Althusser and Balibar 1970, p. 137.
[30] Althusser and Balibar 1970, p. 132.
[31] Ibid.
[32] Ibid.
[33] Ibid.
[34] Althusser and Balibar 1970, p. 134.
[35] Althusser and Balibar 1970, p. 137; cf. Q 11, § 14; SPN, p. 436.
[36] Althusser and Balibar 1970, p. 134.
[37] Althusser and Balibar 1970, p. 135.
[38] Ibid.
[39] Althusser and Balibar 1970, p. 134.
[40] Ibid.
[41] Ibid.
[42] Holzweg
[43] Althusser and Balibar 1970, p. 138.
منبع:
Thomas, P. (1997), The Gramscian Moment: Philosophy, Hegemony, and Marxism, Leiden: Brill, pp. 1-6
پینوشت: این متن 15 دی 1393 در جامعهشناسی امروز منتشر شده است.