حسام حسینزاده
در مدارس ما چه خبر است؟ همراه داشتن سلاح سرد در بیرون از خانه (جز مدرسه): 16%، همراه داشتن چاقو و پنجه بکس در مدرسه: 14%، کتککاری در بیرون از خانه (جز مدرسه): 28%، کتککاری در مدرسه در یک سال گذشته: 26%، تجربۀ رابطۀ جنسی با میل خود: 30%، رابطۀ جنسی اجباری: 15%، اقدام به خودکشی در یک سال گذشته: 10%، تجربۀ کشیدن سیگار: 35%، تجربۀ کشیدن قلیان: 52%، تجربۀ مصرف الکل: 27%، تجربۀ مصرف حشیش: 5%، تجربۀ مصرف قرص اکس: 4%، تجربۀ مصرف تریاک: 3%، تجربۀ مصرف کریستال: 3%، تجربۀ مصرف متادون: 3%، تجربۀ مصرف کوکایین: 2%.
اینها تنها بخشی از آمارهای مربوط به رفتارهای روزمرۀ نوجوانان دبیرستانی شهر تهران بوده که حاصل پژوهش خسرو رشید با عنوان «رفتارهای پرخطر در بین دانشآموزان نوجوان دختر و پسر شهر تهران» در سال 1394 است. میتوانیم دل خوش کنیم به اینکه این آمارها مربوط به قشر خاصی از نوجوانان یا مربوط به یک شهر خاص است، اما واقعیات اجتماعی یکی پس از دیگری خود را به صورت ما میکوبند. بر اساس یافتههای پژوهش سلیمانینیا و همکارانش یک دهه پیش از این، در سال 1384، در مقالهای با عنوان «نقش سلامت روان در ظهور رفتارهای پرخطر نوجوانان»، مصرف الکل با 22% فراوانی، شایعترین رفتار پرخطر در میان نوجوانان «کشور» بوده است و پس از آن کشیدن سیگار (21%)، رفتار جنسی ناایمن (20%)، خشونت (10%)، مصرف مواد مخدر (10%)، و اقدام به خودکشی (6%) قرار دارند.
حالا آیا میتوانیم به این دل خوش کنیم که این آمار و ارقام مربوط به مدرسه است و جامعه جای بهتری است؟ یا اینکه اینها مربوط به نوجوانان است و وضعیت جوانان و میانسالان یا خردسالان و کودکان چیزی سراسر متفاوت خواهد بود؟ همۀ ما نیک میدانیم که پاسخ به هر دوی این پرسشها منفی است. مدرسه تنها بخشی از جامعۀ بزرگتر و بازنمایانگر مناسبات و مسائل آن در ابعادی کوچکتر است و نوجوانی نیز در پیوند با دیگر دورههای زندگی و در وضعیتی ساختاری قرار دارد. مسئلۀ اصلی اما آنجاست که چرا مدرسه –آنجا که همواره وعدۀ سعادت میداد- نهتنها نتوانسته در چنین وضعیتی مداخلهای مثبت کند، بلکه این روزها خبرهای بدتری نیز از آن میشنویم. حالا مدرسه نهتنها نجاتبخش ما از جامعهای پرآسیب و پرخطر نیست بلکه گویی خود بدل به جایی خطرناکتر شده است. از کدام به کدام باید پناه ببریم؟ این پرسش هرچند ظاهری طنزآلود دارد اما در باطن آن مسئلهای جدی و البته هولناک جای خشک کرده است.
بیمقدمه سراغ اصل مطلب میرویم، چرا مدرسه بدل به چنین جایی شده است؟ چون صادق نبودهایم. به شکل تصادفی وارد یک مدرسه شوید و از یکی از مسئولین آن بپرسید آیا به نظرشان آمارهای ذکر شده در این نوشته دربارۀ دانشآموزانشان صادق است. میتوان حدس زد پاسخ قریب به اتفاق آنان منفی است و از این سخن به میان خواهند آورد که این مدرسه با باقی مدارس فرق دارد. حالا یک تاکسی بگیرید و راهی وزارت آموزش و پرورش شوید. در تاکسی میتوانید از نفر کناری یا حتی راننده دربارۀ تجارب خودشان در مدرسه بپرسید، یحتمل خاطرات آنان بخش قابل توجهی از دادههای پژوهشی را تأیید میکند. از تاکسی پیاده شده و وارد وزارتخانه شوید و تلاش کنید تا آماری از رفتارهای پرخطر دانشآموزان به دست آورید. وقت بگذارید، یک روز، دو روز، یک هفته، یک ماه، یک سال! نتیجهای نخواهید گرفت و کسی پاسخی به شما نمیدهد و البته اگر زیادی ممارست کنید ممکن است برخوردهای جدیتری هم با شما صورت گیرد. ناامید از همهجا، به عنوان آخرین راه، سراغ اسناد بالادستیِ آموزش و پرورش بروید، شاید در آنها رد پایی از این مسائل و چارهاندیشی و سیاستگذاری دربارۀ آنها یافتید. سند اول، سند دوم، سند سوم، سند دهم، سند صدم! حتی یک کلمه هم در این باره وجود ندارد. دوباره سراغ اصل مطلب میرویم. مدرسه بدل به چنین جایی شده چون نپذیرفتیم و هنوز هم نمیپذیریم که چنین جایی است. تصور کنید یک بیمار، بیماریِ کشندۀ خود را انکار کرده و تلاشی برای درمان نمیکند، آیا بیماری بواسطۀ این انکار، او را به حال خود رها میکند؟
اولین قدم برای مواجهه با هر مسئلهای، پذیرش آن است. ما هنوز نپذیرفتهایم که نوجوانانمان الکل و سیگار و مواد مخدر مصرف میکنند و بسیاری از آنان رابطۀ جنسی را تجربه کردهاند و انکارهای دیگری از این دست. چون نپذیرفتهایم، هیچ آموزشی هم در نظام آموزش و پرورش در زمینۀ خودمراقبتی نمیدهیم –مگر آموزشهای تاریخگذشته که نوجوانان را مداوماً در کلاسهای درس به خنده میاندازد. انکارِ ما زمان را نگه نمیدارد، همهچیز زیر پوست مدرسه و البته جامعه در جریان است. آیا ممکن است مدرسه بدل به یکی از خطرناکترین مکانها شود و خانوادهها ترجیح دهند فرزندانشان را از آن محروم کنند؟ بستگی دارد به اینکه تا کجا به خودمان دروغ بگوییم!