بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

(در ستایش سیاست رهایی‌بخش)

حسام حسین‌زاده

 

زامبی –این «دیگریِ» اخلاق‌ستیز، نیمه‌نیچه‌ای و خودمدار که «بیش‌مرده» است اما هنوز در مقام نمودگار مرگ و قساوت به زندگی ادامه می‌دهد- استعاره‌ای مناسب برای نوعی جدید از اقتدارطلبی است که سیاست امروزین ایالات متحد را قبضه کرده است. در این نوع اقتدارطلبی، ارضای بی‌مهار خویشتن به هنجار مصوب بدل می‌شود و مسائل عمومی در قالب خشم و جنون خصوصی مضمحل می‌گردند. قاعدۀ بازار به بیش‌مرده مجال می‌دهد تا قدرتی بی‌سابقه را در جامعۀ امریکا به کار گیرد و فرهنگ مدنی و سیاسی را تقریباً یکسره در خدمت سیاستی بازسازی کند که به تقسیم‌بندی دوست و دشمن دامن می‌زند، همچنان که دموکراسی به فضاحت سرمایه‌داری کازینویی بدل می‌شود –یعنی به حد اعلای سرشکستگی‌ای.

هنری ژیرو[۱]

 

این یادداشت نه دربارۀ زامبی‌ها که دربارۀ سیاست رهایی‌بخش است. اما این سیاست می‌خواهد رهایی از چه کسانی را برایمان به ارمغان بیاورد؟ زامبی‌ها! اینجا تلاش می‌کنم مختصات اصلی سیاست رهایی‌بخش را به بحث بگذارم. مبنای این بحث، کتاب پداگوژی برای رهایی: گفت‌وگوهایی دربارۀ دگرگونیِ آموزش(۲) اثر پائولو فریره و ایرا شُر است. فریره و شُر آنجا مستقیماً دربارۀ سیاست رهایی‌بخش کلام چندانی به زبان نمی‌آورند، اما با کمی تعمق در پس استدلال‌هایشان می‌توان رگه‌هایی از چیستی و چگونگی سیاست رهایی‌بخش را یافت.

۱) گفت‌وگو: سرآغاز هر شکلی از رهایی، گفت‌وگو است. ما در فضا-زمان‌های متفاوت با مسائل مشابهی دربارۀ جایگزین‌های رهایی‌بخش روبرو هستیم. آنگاه که همۀ طرفین درگیر در این وضعیت، درگیر شکلی از گفت‌وگو شوند، یعنی گفت‌وگو کارآمد بوده است. گفت‌وگو تحقق سیاسی‌اش را درون خودش دارد. اما اینکه آیا می‌توانیم خوانندگان و ناظران گفت‌وگو را به میدان بیاوریم، به پویایی هر گفت‌وگو بستگی دارد. «گفت‌وگو به خودی خود آفریننده و بازآفرین است.» هر سوژۀ سیاسی در تعامل با مخاطبان خود در سطحی وسیع‌تر خود را بازآفرینی می‌کند. به یک معنا، در گفت‌وگو هرکس «خوانندۀ» دیگری است. به همین دلیل از خلال گفت‌وگو می‌توانیم خودمان را تغییر دهیم. در گفت‌وگو باید بتوانیم خوانندگانمان را پریشان کرده و آنان را با اندکی تردید روبرو کنیم. آنگاه گفت‌وگو ابزاری خواهد بود برای تحقق سیاست رهایی‌بخش.

۲) به چالش کشیدن فرهنگ توده‌ای: سوژه‌ها در سیاست رهایی‌بخش، «مشکلی برای نظم» خوانده می‌شوند. آن‌ها باهوش‌تر از چیزی هستند که جامعه به آنان اجازه می‌دهد. با آن‌ها به‌مثابۀ احمق رفتار می‌شود و آنان علیه این حمایت می‌شورند. در فرهنگ توده‌ای، ساده‌لوحانه تجارب شخصی‌مان را به دیگران تحمیل می‌کنیم. در حالی که هر کس از جایگاه اجتماعی خودش باید دانش را به‌طور انتقادی بازکشف کند. در فرهنگ توده‌ای، بی‌اطلاع از آزادی، در حال رونویسی و تقلیدیم. زیبایی و خلاقیت –در معنای سیاسی‌شان- هرگز با سرسپردگی به نظم موجود به دست نمی‌آیند. هر شکلی از روابط اقتدارگرایانه مانع آزادی موردنیاز برای خلاقیت می‌شود.

۳) رابطه‌ای متفاوت با دانش و جامعه: «دگرگونی تنها مسئلۀ روش‌ها و تکنیک‌ها نیست.» مسئلۀ سیاست رهایی‌بخش، صرفاً تغییر برخی روش‌های سنتی به روش‌های مدرن نیست. «مسئله رابطه‌ای متفاوت با دانش و با جامعه است.» سیاست رهایی‌بخش از دیوار فضا-زمان‌های ظاهراً منفک فراتر می‌رود و در کنار نقد روش‌های سنتی، نظام سرمایه‌داری را نقد می‌کند. برای عمل کردن در هر محیطی، باید ماهیت نظام‌مند آن محیط و جایگاهش در تصویر کلی توسعۀ سرمایه‌داری –در سطح بین‌المللی و داخلی- را بفهمیم. وگرنه همچون احمقان باید از طبقۀ حاکمِ در قدرت بخواهیم بر ضد خودش عمل کند. از دیدگاه آنان، وظیفۀ اصلی همه بازتولید ایدئولوژی مسلط است. اقتدارهای مسلط ما را تنها نمی‌گذارند و دائماً بر ما نظارت می‌کنند. تنها با شناخت دقیق محیط‌ها می‌توانیم در امان باشیم. روابط میان بخش‌های مختلف جامعه نه رابطه‌ای مکانیکی، بلکه رابطه‌ای تاریخی است، رابطه‌ای دیالکتیکی و متناقض. پس وظیفۀ دیگری هم در این میدان وجود دارد، تقبیح و تلاش علیه بازتولید ایدئولوژی مسلط. این وظیفۀ کسانی است که رویای سیاسی‌شان رهایی‌ست. سوژه‌های دگرگونی کسانی هستند که رویایشان بازکشف، بازآفرینی یا بازسازی جامعه است. بازتولید ایدئولوژی غالب از خلال غیرشفاف ساختن واقعیت پیش می‌رود، «تا افراد را از دستیابی به آگاهی انتقادی باز دارد». این نگاه نمی‌پذیرد که واقعیت در تاریخ ساخته شده و در فرایندی تاریخی می‌تواند تغییر کند. واقعیت برای مرتجعان، «کالایی ثابت» است. وظیفۀ ما اما روشن کردن واقعیت است، «البته این وظیفه‌ای بی‌طرف نیست، همانطور که دیگر وظایف بی‌طرف نیستند.» برای شفاف ساختن واقعیت، باید فضا-زمان‌ها را با سیاست رهایی‌بخش اشغال کنیم. کسانی که به کمک ایدئولوژی غالب، واقعیت را مبهم می‌سازند، همراه جریان شنا می‌کنند و آنان که رفع ابهام می‌کنند، خلاف جریان! شنا کردن خلاف جریان به معنای خطر کردن است. باید انتظار داشته باشید که تنبیه شوید و منتظر هدیه نباشید.

۴) محدودیت‌های فرصت: زمانی که سوژه‌های سیاسی می‌بینند عملشان به ایجاد انقلابی که انتظارش را داشتند منجر نمی‌شود، ناامید می‌شوند. در واقع آنان درکی ایده‌آلیستی از سیاست رهایی‌بخش دارند. چیزی را از عملشان انتظار دارند که آن عمل قادر به انجامش نیست. در کشف نهاییِ محدودیت‌های کنشگریِ سیاسی آنان ممکن است شروع به انکار هر تلاشی کنند و به دام نقد سلبی بیافتند. گاهاً به فرد تقریباً بیماری بدل می‌شوند که صرفاً دیالکتیکی فکر می‌کنند اما نمی‌توانند دیالکتیکی عمل کنند! آن‌ها به تلاش برای شناخت چگونگی عملکرد جامعه و چگونگی عملکرد قدرت در جامعه ادامه می‌دهند، اما نمی‌توانند آن را در عملشان به کار گیرند. ما نیاز داریم محدودیت‌های فرصت‌های سیاسی را بشناسیم، بر محدودیت‌ها غلبه کنیم و خود را به فراتر از آن گسترش دهیم. سیاست رهایی‌بخش سیاستی دموکراتیک است، سیاستی آشکارکننده، سیاستی به چالش کشنده، عمل انتقادی خوانش واقعیت همراه با فهم چگونگی عملکرد جامعه در سطوح مختلف.

۵) مخاطرات دگرگونی: فعالان سیاسی معمول همواره می‌خواهند احساس متخصص بودن کنند، پس تلاش برای بازآفرینی خودشان همواره نوعی تهدید محسوب می‌شود. اینکه همه بدانند آنان هم ممکن است اشتباه کنند، می‌تواند باعث کاهش اقبال عمومی نسبت به آنان شود یا دست‌کم احترام‌شان را خدشه‌دار کند. در مقابل، سیاست رهایی‌بخش هرگز جایی برای مشهور یا پولدار شدن نبوده است. بسیاری از فعالان سیاسی تحت‌تأثیر کارهای خوبی که می‌توانند در این نوع سیاست‌ورزی، حتی به عنوان خدمتی عمومی، انجام دهند پا به این عرصه می‌گذارند. سیاست رهایی‌بخش در پیوند با عشق به دانش (یادگیری) و ازخودگذشتگی برای ترقی بشر معنادار است. اما عدۀ بسیاری هم از این سیاست فاصله می‌گیرند، چرا که مخاطرات مخالفت را فهمیده‌اند. «آن‌ها از برجسته شدن به عنوان رادیکال،مانند افرادی که قایق را تکان می‌دهند، می‌ترسند.» کسانی که سلطه را –در هر سطحی- به چالش می‌کشند از نظر فردی نمایان‌تر و البته آسیب‌پذیرتر می‌شوند. اگر به جای اینکه با خیال راحت درون اجماعِ موجود (نظم مستقر) باشید، در موضع مخالف هستید، خطرات زیادی شما را تهدید می‌کند. حتی در برخی موارد ممکن است به هدفی برای گروه‌های محافظه‌کار افراطی –حافظان نظم موجود به هر قیمتی- بدل شوید. نباید فراموش کنیم، به‌طور کلی سیاست‌های نولیبرال با افزایش فشار بر مردم، میل به خطر کردن را در میان آنان کاهش داده است. تفاوتی هست میان مردمی که هنوز می‌ترسند و می‌توانند در آینده ترسشان را مدیریت کنند و کسانی که گویی برای حفظ وضع موجود ترس را اشاعه داده و همه را در مقابل این ترس –چه ترس از تغییر باشد چه ترس از سرکوب- ناتوان نشان می‌دهند.

۶) ترس یک انتزاع نیست: وقتی از ترس صحبت می‌کنیم، دربارۀ چیزی واقعی و بسیار معمول صحبت می‌کنیم. ترس منجر می‌شود با شفافیتی بسیار زیاد دربارۀ انتخاب‌هایمان بازاندیشی کنیم. هرچه در رابطه با انتخاب‌ها و رویاهایمان شفاف‌تر باشیم، دلایلمان برای ترسان بودن را هم بهتر می‌فهمیم، چراکه شروع به پیشبینی عواقب اعمالمان می‌کنیم. عمل سیاسی که منتقدانه آگاهی سوژه‌ها را به چالش می‌کشد، ضرورتاً در مخالفت با برخی اسطوره‌هاست که واقعیت را تحریف می‌کنند. «آن اسطوره‌های تحریف‌کننده از ایدئولوژی مسلط در جامعه [یا اجتماع] بیرون می‌آیند.» وقتی اسطوره‌های نظم موجود را به چالش می‌کشیم، گویی که قدرت مسلط را به چالش کشیده‌ایم. در این جدال‌ها وقتی خودمان را در ترسی واقعی حس می‌کنیم، باید محدودیت‌هایی برای این ترس ایجاد کنیم تا فلجمان نکند. ترس ابزار زنده بودن است و نباید پنهان شود، اما نباید اجازه داد ترس‌هایمان ما را ناموجه و بی‌حرکت سازند. سیاست رهایی‌بخش حقِ داشتنِ ترس را به رسمیت می‌شناسد، اما باید محدودیت‌هایی برای آن ایجاد کنیم. باید مراقب بود که ترسمان را عقلانی‌سازی نکنیم. نباید نام دیگری بر آن نهیم و آنگاه احساس کنیم نمی‌ترسیم. «لحظه‌ای که شروع به عقلانی‌سازی ترستان کنید، شروع به انکار رویایتان می‌کنید.» می‌ترسید، چون رویایی در سر دارید. اگر رویایتان حفظ وضع موجود باشد، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد، مگر اینکه از نیروهایی بترسید که علیه وضع موجود مبارزه می‌کنند. در چنین بزنگاهی ترستان را انکار نمی‌کنید چون در محافظت از وضعیت کنونی –در سطح جامعه یا در سطح یک جنبش- قدرت نخبگان را پشت خود دارید. به هر حال، باید روشن کنیم که ترس از رویای سیاسی‌مان نشأت می‌گیرد و انکار ترس انکار رویایمان است.

۷) خودنمایی قهرمانانه: قهرمان‌گرایی و خودنمایی قهرمانانه اغلب همنشین رادیکال بودن است. در قهرمان‌گرایی، در فدا کردن خود، جذبه‌ای وجود دارد که بسیاری از مردمی که خواهان تغییر رادیکال هستند جذب آن می‌شوند. ممکن است افراد احساس کنند مجبورند قهرمانانه عمل کنند و نشان دهند که هیچ ترسی ندارند. این تمایل باعث می‌شود آنچه احساس می‌کنند را انکار کنند و کاری که انجام می‌دهند را تحریف. ممکن است تصور کنند داشتن ترس آنان را به افرادی نالایق بدل می‌کند. اما باید بدانیم که ترس نشانۀ آن است که کارِ دگرگونی را به درستی انجام می‌دهیم. یعنی درگیر ستیزه‌ای برای تغییر اجتماعی هستیم. با ستیزه در تاریخ و تحریک واکنش و خطرِ اجتناب‌ناپذیر در حال وارد ساختن رویایمان به واقعیت هستیم. یک فعال سیاسی باید مداوماً بگوید نمی‌توانم این کار را انجام دهم چون می‌ترسم، اما همزمان به ترسش اجازه ندهد که مانع انجام آن کار شود!

۸) استراتژی و تاکتیک: اگر تصور کنیم استراتژی همان رویای سیاسی‌مان است، تاکتیک‌ها تنها میانجی‌ها، شیوه‌ها، روش‌ها، راه‌ها و ابزارهایی برای تحقق این رویا، برای مادی کردن استراتژی هستند. تفکیک میان استراتژی و تاکتیک هرگز ممکن نیست. «تاکتیک‌ها اجازۀ نقض استراتژی را ندارند.» به همین واسطه هرگز نمی‌توانیم در سیاست رهایی‌بخش برای مادی کردن رویاهایمان تاکتیک‌هایی اقتدارگرایانه داشته باشیم. تاکتیک‌های اقتدارگرایانه برخاسته از رویایی اقتدارگرایانه هستند و غیر از این نمی‌تواند باشد. گاهی می‌فهمیم که از نظر تاریخی امروز نمی‌توانیم عمل خاصی را انجام دهیم چون به سادگی سرکوب می‌شویم. این یعنی ترسمان توسط اصول فعالیت سیاسی‌مان «اهلی» شده است. اگر می‌دانیم که غیرممکن است در یک لحظه ۱ کیلومتر راه برویم، پس ۸۰۰ متر می‌رویم و صبر می‌کنیم تا باقی‌اش را فردا برویم. اما چگونه می‌فهمیم که تا کجا باید ترسمان را محدود کنیم و از کجا نباید این کار را انجام دهیم؟ با عمل سیاسی این را می‌آموزیم، با تجربه کردن، با تنبیه شدن! در کنار تلاش برای تغییر، نحوۀ انجام عمل و محدودیت‌های آن را می‌آموزیم. وقتی محدودیت‌های واقعی در عرصه‌های اجتماعی را می‌آموزیم، دربارۀ اینکه در وضعیت کنونی چه میزان از عمل می‌تواند انجام شود به حدی از دانش واقعی دست می‌یابیم. اگر بتوانیم واقعیت را خوب مطالعه کنیم، توهم سرکوب ما را فلج نمی‌کند، تنبیه شدنمان به خاطر مخالفت شجاعانه را برجسته نمی‌کنیم، در عوض شرایط واقعی سیاست‌مان را امتحان و مداخلات‌مان درون آن محدودیت‌ها را طراحی می‌کنیم. این بدان معناست که فعالان سیاسی باید نگرشی بسیار تجربی را در اعمالشان دنبال کنند. فاجعه زمانی رخ می‌دهد که محدودیت‌های واقعی را نادیده بگیریم و عملی ستیزه‌جویانه را سازماندهی کنیم که در انتزاع و تئوری «درست» است اما در عمل به جز تنبیهات متعدد از سوی نظم حاکم، آوردۀ سیاسی ندارد. فریره در این باره مثالی می‌زند که به نظر ذکرش خالی از لطف نیست. «در سال ۱۹۷۳ زمانی که یک فعال نژادپرست شروع به سخنرانی در دانشگاهمان کرد، گروه کوچک ما از دانشجویان و استادان فعال می‌خواست رویداد را مختل کنند. من این بحث را مطرح کردم که اکثریت دانشجویان از چنین عملی حمایت نخواهند کرد و [این عمل] به جای اینکه ما را متحد سازد، [باعث می‌شود] رؤسای لیبرال دانشگاه پس از این ستیزه‌جویی، بیشتر [به جلو] پیش بروند. به‌طور شگفت‌انگیزی در متقاعد ساختن دیگران شکست خوردم و گروه ستیزه‌جویان سخنرانی را مختل کرد. عواقب بعدی شکافی میان چپ‌گرایان و رؤسای لیبرال بود که منجر به اخراج برخی استادان رادیکال شد. به علاوه، به خاطر اینکه چپ‌گرایان سخنرانی را تعطیل کردند، به جای آنکه مسئلۀ دانشگاه بشود نژادپرستی، شد آزادی بیان. این [عمل] یک قدم به جلو و سه قدم به عقب بود، به لطف تشخیصی غلط از محدودیت‌ها. محدودیت‌هایی که بعداً‌ برگشت نشان داد که می‌توانیم نژادپرست را درگیر بحثی عمومی کنیم، مشاجره را به نفع خود به پایان برسانیم و آگاهی دربارۀ ماهیت نژادپرستی را افزایش دهیم.» [۳]

۹) عمل کردن به رغم ترس: لحظه‌ای که شروع به مخالفت می‌کنیم خود را فاش می‌کنیم. خود را برای «رویایی» که می‌خواهیم و علیه «رویایی» که توسط اقتدارها و حامیان‌شان ساخته‌شده افشاء می‌کنیم. باید بدانیم بدون خطر کردن امکان زندگی کردن وجود ندارد. برای هر شکلی از عمل، نخستین چیزی که باید انجام شود شناخت فضایی است که بنا داریم در آن عمل کنیم. باید نوعی پژوهش روی آن محیط انجام دهیم و «نقشۀ ایدئولوژیک» آن را تهیه کنیم. با انجام این کار می‌فهمیم در لحظات خاص روی چه کسانی می‌توانیم حساب کنیم. «تنها عمل کردن بهترین راه خودکشی است. مواجهۀ عاشقانه با شیر ناممکن است!» باید بدانیم در هر محیطی روی چه کسانی می‌توانیم حساب کنیم و با چه کسانی باید بجنگیم. با دانستن این‌ها، می‌توانیم شروع کنیم به بودن با دیگران و جمع‌هایی را تشکیل دهیم. احساس تنها نبودن، ترس را کاهش می‌دهد. اگر نتوانیم ترسمان را کنترل کنیم، نابودمان خواهد کرد. برای کنترلش باید رابطه‌ای میان تجربۀ فردی و زمینۀ سیاسی بزرگ‌تری که در آن هستیم ایجاد کنیم. مقایسۀ وضعیتمان با مشکلات کشور باعث می‌شود بتوانیم ترسمان را کنترل کنیم. پلیس برزیل زمانی یکی از کارگران که از فریره سواد آموخته بود و حالا خود بدل به سوادآموز کارگران و خوانواده‌هایشان شده بود را مداوماً جهت بازجویی و اعمال فشار بازداشت و احضار می‌کرد. در نهایت رئیس پلیس با صراحتی قابل توجه به او گفت: «ببین، به من گفته‌اند که تو نیمی از مردم محله‌ای که در آن زندگی می‌کنی را می‌شناسی و نیمی از مردم تو را می‌شناسند. چرا اینجا را ترک نمی‌کنی؟ چرا پائولو فریره را فراموش نمی‌کنی؟ چرا از اینجا دور نمی‌شوی و در محلۀ دیگری زندگی نمی‌کنی که کسی را نشناسی؟ چرا زندگی جدیدی را شروع نمی‌کنی؟» کارگر سوادآموز در پاسخ به رئیس پلیس گفت: «اه، آقای رئیس، بله من نیمی از مردم محله‌ام را می‌شناسم. اما چطور می‌توانم در حالی محله‌ام را ترک کنم که هنوز نیمۀ دیگر را نشناخته‌ام؟» [۴]

فعالان سیاسی ستیزه‌جو باید بدل به «شهروندان نهادی» در پیوند با محیط فعالیتشان شوند تا اقتدارها نتوانند به سادگی آنان را ریشه‌کن کرده یا بیگانه توصیفشان کنند. علاوه بر ترسیم «نقشۀ ایدئولوژیک» که به این پیوستگی کمک می‌کند، روش سیاسی کمک‌کنندۀ دیگر «اعتبار انحراف» نام دارد. یعنی قبول برخی وظایف بی‌خطرِ نهاد تا به عنوان بخشی مشروع از صحنۀ سیاست شناخته شویم. به‌طور مثال، فریره در مدرسه و دانشگاه فعالیت‌هایی چون خرید کتاب برای کتابخانه، برنامه‌ریزی برای چگونگی تزیین ساختمان، داوری مسابقۀ مقالات دانش‌آموزی یا دانشجویی، تجدیدنظر در نمرات و… را از مصادیق فعالیت‌هایی می‌داند که اعتبار انحراف به ارمغان می‌آورد. درست است که جامعه و زیرنظام‌های آن همچون آموزش اقتدارگرا هستند اما این بدان معنا نیست که هر قطعۀ کوچکی هم توسط اقتدار تسخیر شده است. یک فعال سیاسی نه یک خارجیِ مطلق است و نه یک داخلیِ مطلق، یک پا در زندگیِ نهاد (محیط فعالیت) دارد و یک پا خارج از آن.

۱۰) مقاومت توده‌ای در مقابل سیاست رهایی‌بخش: مردم دربارۀ آینده‌شان نگران هستند. سیاست رهایی‌بخش چگونه می‌خواهد آینده‌ای مطلوب را برایشان تضمین کند؟ فعالان سیاسی اغلب خودشان را در حال ترسیم رویای جامعه‌ای می‌یابند که به اندازۀ سال‌های نوری دور از جهان عامۀ مردم است. این باعث می‌شود ستیزه‌جوییِ توده‌ها زنده شود. آنان سیاست رهایی‌بخش را همانقدر فریب‌کارانه می‌بینند که دست راستی‌ترین سیاست‌ها را، چه بسا بیشتر! مردم دغدغۀ معیشت و شغل و پول دارند. این دغدغه‌های آنان نیست که جامعه را به این روز انداخته، بلکه این جامعه است که مردم را شیفتۀ این‌ها کرده است. شرایط تاریخی و بسیار درهم‌تنیده‌ای وجود دارد که انتظارات مردم را می‌آفریند. اینکه مردم انتظار داشته باشند دربارۀ آینده به‌طور کلی و اقتصاد، معیشت، شغل و درآمد به‌طور خاص به آنان توضیح بدهیم، انتظار واقع‌گرایانه‌ای است. فعال سیاسی رهایی‌بخش رویاهایی در سر دارد که شاید کاملاً متفاوت از رویاهای عامۀ مردم باشد، او حق ندارد وظایفش را به شیوه‌ای غیرمسئولانه به انجام برساند. باید بدانیم که در سیاست رهایی‌بخش راهی به جز توجه به انتظارات تودۀ مردم نداریم، اما به‌جای اینکه در مسیر پرداختن به این انتظارات ایدئولوژی حافظ وضع موجود را بسط دهیم، تلاش می‌کنیم ایدئولوژی‌ای را فاش کنیم که به بسیاری از انتظارات آنان شکل داده است. تفاوت فعالان رهایی‌بخش با واپس‌گرایان دقیقاً در همین است که آنان (واپس‌گرایان) دانشی را عرضه می‌کنند که انعقاد ایدئولوژی مسلط بر آگاهی مردم را تقویت می‌کند. اما مضحک‌ترین انتظار را کسانی دارند که معتقدند جامعه باید به‌طور خود به خودی همراه آنان شود و اگر به انتظارات تودۀ مردم –اکثریت مردم- بپردازند از مواضع مترقی‌شان عقب‌نشینی کرده‌اند. مضحک است! چطور ممکن است پیش از دگرگونی کلیت جامعه، انتظار داشته باشیم مردم دانش و اعمالی که برای بقاء به آن نیاز دارند را انکار کنند؟

۱۱) اصول اخلاقیِ دگرگونیِ آگاهی: سیاست رهایی‌بخش هرگز نه می‌تواند مردم را دست‌کاری کند و نه آنان را تنها بگذارد. مقابل دست‌کاری، بی‌بندوباری و بی‌توجهی نیست، انکار مسئولیت هدایت‌گرانۀ سیاست رهایی‌بخش نیست. سیاست رهایی‌بخش نقش هدایت‌گرانه را ضروری می‌پندارد. منظور از هدایت‌گری موضع از بالا به پایین «تو باید این یا آن کار را انجام دهی» نیست، بلکه هدایت به‌سوی اندیشیدن جدی دربارۀ برخی موضوعات است که باعث می‌شود مردم به چگونگی وجود یک ابژه فکر کنند. این موضعی بسیار دموکراتیک است چون بدون اقتدارگرایی، همزمان برای هدایت‌گری و آزادی تلاش می‌کند. این سلطه نیست. سلطه زمانی رخ می‌دهد که بگوییم «تو باید این یا آن را باور کنی چون من می‌گویم.» دست‌کاریِ فرهنگ اسطوره‌هایی دربارۀ واقعیت می‌سازد. واقعیت را انکار می‌کند، واقعیت را جعل می‌کند. این جعل و انکار فقط توسط اقتدار متمرکز در سطح جامعه رخ نمی‌دهد، بلکه خرده‌اقتدارها در سطح اجتماعات نیز این جعل و انکار واقعیت را پیش می‌برند. در واقع، دست‌کاری یعنی تلاش برای اینکه دیگران را متقاعد کنیم یک میز، یک صندلی است! ماهیت هدایت‌گرانۀ سیاست رهایی‌بخش نه در عاملان آن که در خودِ عملِ سیاسی است. سیاست واپس‌گرایانه اهداف، محتوا و قدرت سیاسی را در انحصار خود نگه می‌دارد و سیاست رهایی‌بخش در پی بازگرداندن این‌ها به مردم است. فعالان سیاسی رهایی‌بخش به جای آنکه کاری «برای» مردم انجام دهند، «همراه» آنان کاری انجام می‌دهند. در سیاست رهایی‌بخش ما چیزی برای پیشکش کردن نداریم –برخلاف آنچه بسیاری از سیاست‌های ظاهراً مترقی مدعی آن هستند. تنها زمانی چیزی را به مردم می‌دهیم که چیزی را با آن‌ها مبادله کنیم. این یک رابطۀ دیالکتیکی است. فعالان سیاسی رهایی‌بخش مردم را به چالش می‌کشند تا آزادی و قدرت واقعی خود را بشناسند. مردم ممکن است زمانی که از آنان خواسته می‌شود دربارۀ چنین موضوعات دشواری فکر کنند، نمی‌خواهند دربارۀ آن فکر کنند و می‌خواهند انکارش کنند چون از آزاد شدن و به عهده گرفتن مسئولیت آزادی‌شان می‌هراسند. سیاست رهایی‌بخش ما را دعوت می‌کند به اینکه بدانیم چه چیزی از ما پنهان شده و چگونه در انکار آزادی‌مان همدستی می‌کنیم. سیاست رهایی‌بخش می‌خواهد محدودیت‌های سلطه را در جامعه‌ای افشاء کند که در آن سیستم خود را شکست‌ناپذیر نشان می‌دهد.

۱۲) حق به چالش کشیدن نابرابری و سلطه: شاید تا اینجای کار محکوم شویم به اینکه به شکلی عوام‌فریبانه از «مردم» صحبت می‌کنیم و به آنان و آگاهی‌شان احترام می‌گذاریم. اما این احترام مرزهای روشنی دارد که از عوام‌فریبانه بودن نجاتش می‌دهد. احترام به آگاهی «مردم» -در گسترده‌ترین و مبهم‌ترین معنایش!- بدان معناست که دچار اقتدارگرایی نشویم، نه بدان معنا که حق به چالش کشیدن فرهنگ توده‌ای را نداریم. فعالان سیاسی حق دارند با مواضع نژادپرستانه و جنسیت‌زده و… تودۀ مردم مخالفت کنند. به این خاطر که فعال سیاسی رهایی‌بخش هستیم، مجبور نیستیم این توهم را به مردم بدهیم که همیشه حق با آن‌هاست. سیاست رهایی‌بخش نمی‌تواند و نمی‌خواهد که بی‌طرف و خنثی باشد. ادعای بی‌طرفی در سیاست ادعایی نامحترمانه و توهین‌آمیز است. اگر دربارۀ موافقت یا عدم موافقتمان چیزی نگوییم، به دیگران بی‌احترامی کرده‌ایم و ایدئولوژی مسلط را در آرامش تنها گذاشته‌ایم. «آگاهی ورقی سفید نیست» و جامعه میدان بی‌طرف برابری اجتماعی نیست. اعتراف نکردن یا به چالش نکشیدن نابرابری در جامعه در واقع همدستی با واقعیت پنهان است. «واقعیتِ مبهم با نگه‌داشتن پرده‌ای در مقابل چیزی که مردم نیاز دارند ببینند تا تغییر را آغاز کنند، آنان را ناتوان می‌سازد.» سیاست بی‌طرفانه نامی دیگر برای سیاست ابهام است و سیاست ابهام نامی دیگر برای سیاست رام‌کننده. آنچه سیاست رهایی‌بخش منتقدش بوده، تحمیل مواضع بر دیگران است. اما سیاست رهایی‌بخش هرگز نمی‌تواند در مقابل مسائل اجتماعی ساکت بماند. مسئلۀ تضاد اجتماعی اینجا مهم است. در نهایت، تضاد باعث خلق آگاهی می‌شود. تضاد شرایط را برای دگرگونی مهیا می‌کند. شنا خلاف جریان به معنای پذیرفتن خطر تنبیه از سوی قدرتمندان است. بنابراین، فعال سیاسی رهایی‌بخش باید فضائلی در خویش بیافریند، کیفیاتی که هدایایی از سوی خداوند نیستند و حتی از خواندن کتاب نیز حاصل نمی‌شوند، هرچند مطالعۀ کتاب مهم است. او باید از خلال آفرینش، خود را بازآفرینی کند، در خودِ عملِ واقعیِ سیاسی، محدودیت‌های عینی کنشش را بیاموزد، نسبت به فرصت‌ها روشن شود، نه خیلی در پس محدودیت‌های ترس ضروری بماند و نه خیلی فراتر از آن برود. سیستم با ترساندن ما بیش از آنچه لازم است، مجبورمان می‌کند فرصت‌های واقعی برای دگرگونی را نادیده بگیریم. باید مراقب باشیم زمانی که یک کیلومتر در مقابلمان گشوده است، تنها یک یا دو متر پیش نرویم.

۱۳) ساختن آیندۀ ممکن: در پایان، باید دربارۀ‌ تخیل و نقش آن در انتقال «رویای» دگرگونی به واقعیت صحبت کنیم. در جامعه‌ای زندگی و عمل می‌کنیم که منابع گسترده‌ای در اختیار سیستم است تا اسطوره‌های خود را بسازد: رادیو، تلویزیون، روزنامه‌ها و مجلات، مدارس، ورزش، موسیقی، صحنه‌های نمایش. فرهنگ مسلط ابزارهای زیادی برای شکل‌دهی به شیوۀ تفکر مردم دربارۀ گذشته، حال و آینده دارد. این جنگ فرهنگی بر سر آگاهی است، بر تخیلات مردم نظارت می‌شود تا قدرت سیاسی‌شان محدود گردد. نظم موجود تا زمانی که بر تخیل سیاسی سلطه داشته باشد، می‌تواند سلسله‌مراتبش را در آینده امتداد دهد. فرهنگ توده‌ای، برای جلوگیری از دگرگونی اجتماعی، آگاهی را با اسطوره‌ها و تصاویری احاطه می‌کند که توانایی تخیل جایگزین‌ها را از بین می‌برد. «انتظار اینکه سیستم کنونی برای همیشه امتداد پیدا کند نوعی از ناامیدی توده‌ای است که برای نخبگانِ در قدرت کارآمد است.» تخیل می‌تواند تمرینی باشد برای اخراج ایدئولوژی مسلط و گشودن فضایی در آگاهی برای تفکر مترقی. پیام‌آوران رهایی مردانی با ریش‌های کثیف و زنانی دیوانه نیستند. آنان قویاً در زمان حال بوده و پاهایشان روی زمین محکم است و پیشبینی آینده برایشان بدل به چیزی عادی می‌شود. زمان حال را به خوبی می‌شناسند و می‌توانند آیندۀ ممکن را تصور کنند. «تخیل در این سطح شانه به شانۀ رویاها است.» فریره سال‌ها پیش در گینه‌بیسائو در حال صحبت با مردمی بود که از نزدیک با امیلکار کابرال –رهبر انقلابی گینه- در جریان مبارزۀ انقلابی کار کرده بودند. زنی برای فریره خاطره‌ای تعریف کرد که نشان‌دهندۀ امکان فراروی از فردا بدون ایده‌آل‌گرایی ساده‌لوحانه بود. این اتوپیاگرایی به‌مثابۀ رابطه‌ای دیالکتیکی میان محکوم ساختن «حال» و فراخواندن «آینده» است. مسئله آن است که رویا ممکن است یا نه؟ اگر کمتر ممکن است، مسئله برای ما آن است که چطور آن را بیشتر ممکن کنیم. آن زن گفت: «یکبار با گروهی از ستیزه‌جویان در نشستی با رفیق کابرال بودم. او با ما صحبت می‌کرد و تلاش می‌کرد جنبش رهایی‌بخش رو به پیشرفت را ارزیابی کند. پس از یک ساعت مباحثه، پس از روشن شدن برخی نکات، ناگهان چشم‌هایش را بست و به ما گفت: حالا بیایید رویاپردازی کنیم. سپس با چشمان بسته شروع به صحبت کرد. او دربارۀ آنچه صحبت کرد که بعد از استقلال در گینه‌بیسائو باید باشد. او حتی به سمت برخی جزئیات سازمان کشور، بوروکراسی، آموزش و مردم رفت در حالی که دیگران با سکوت گوش می‌کردند. بعد از سی یا چهل دقیقه از چنین صحبت‌هایی در رویا، به صحبتش پایان داد. یکی از ستیزه‌جویان خطر کرد و سؤالی از او پرسید، او پرسید: رفیق کابرال این یک رویا نیست؟ کابرال چشمانش را باز کرد، به او نگاه کرد و با لبخند گفت: بله این یک رویاست، یک رویای ممکن. و جلسه را با گفتن این حرف پایان داد: چه فقیر است انقلابی که رویا ندارد.» [۵]

 

پاورقی‌ها:

[1] ژیرو، هنری. ۱۳۹۶. سیاست و فرهنگ زامبی: در عصر سرمایه‌داری کازینویی. ترجمۀ فواد حبیبی و بهمن باینگانی. تهران: نشر اختران. ص. ۱۷.

[2] فریره، پائولو، و ایرا شُر. ۱۳۹۵. پداگوژی برای رهایی: گفت‌وگوهایی دربارۀ دگرگونی آموزش. ترجمۀ حسام حسین‌زاده. تهران: نشر اینترنتی رهایی.

[3] پیشین: ۹۴-۹۳.

[4] پیشین: ۱۰۴.

[5] پیشین: ۲۸۲-۲۸۱.

 


 

پی‌نوشت: این متن آبان 1397 در شمارۀ هشتم نشریۀ دانشجویی اردیبهشت منتشر شده و 3 دی 1397 در میدان بازنشر شده است.

حسام حسین‌زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی