حسام حسینزاده
یکی از دغدغههای هر معلمی، دانشآموزانی هستند که در یادگیری همراه با کلاس پیش نمیروند و بهشکل معناداری از بقیۀ بچهها فاصله دارند. هرچند هیچوقت تن به ایدههای معمول ارزشیابی بچهها نمیدهم و تلاش میکنم واقعاً به الگوی «مقایسۀ هر دانشآموز با خودش» پایبند باشم اما کلاس ششم بهدلیل امتحانهای هماهنگی که در پایان سال از سوی آموزشوپرورش در برخی دروس اصلی (از جمله مطالعات اجتماعی) از بچهها گرفته میشود تا آمادگی آنان را برای ورود به متوسطۀ اول بسنجد، حکایتش اندکی متفاوت است. در واقع، وجود چنین آزمون هماهنگی، دست ردی به سینۀ شیوههای نوین ارزشیابی میزند که خودِ آموزشوپرورش هم علیالظاهر مدافعش است. وقتی همۀ بچهها با یک معیار و به یک شکل سنجیده میشوند، عجیب نیست که مدرسه و خانوادهها انتظار داشته باشند تا سطح خاصی از یادگیری برای همۀ بچهها محقق شود. شیوهای که در مدرسۀ ما برای جبران کاستیهای یادگیری بچهها مرسوم است، چیزی تحت عنوان «فرصت یادگیری» یا «تحقق یادگیری» است. خلاصۀ این شیوه آن است که برخی از دانشآموزان (به تشخیص معلم)، در بعضی از روزها یک زنگ پس از تعطیلی مدرسه هم در مدرسه میمانند تا با آنان جداگانه کار شود و به باقی بچهها برسند. از همان ابتدا، با این شیوه مشکل داشتم چراکه پیشفرض نهفته در آن را قبول نداشتم. وقتی باید بچهها را از کلاس (گروه همسالان) جدا کنیم و بهتنهایی یا در گروههای کوچکتر به آنان آموزش دهیم، یعنی یادگیری امری فردی پنداشته میشود نه فرایندی جمعی. این رویکرد با فهمی که من از آموزش داشتم و دارم، در تضاد بود.