بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

من انتظار دارم...

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۸، ۰۸:۱۲ ب.ظ

حسام حسین‌زاده

 

امسال یکی از برنامه‌هایی که در طول تابستان برای روزهای ابتدایی سال تحصیلی طراحی کردیم این بود که به هریک از دانش‌آموزان در همان یکی دو روز نخست سال فرصتی داده شود تا پشت میز معلم بنشینند و دربارۀ خودشان صحبت کنند تا امکانی برای آشنایی بچه‌ها باهم و البته آشنایی ما با بچه‌ها باشد. قرار بود در طول صحبت هر دانش‌آموز، معلم نیز پشت میز او بنشیند. دربارۀ جزئیات مطالب صحبت چندانی نکردیم و به نتیجۀ واحدی نرسیدیم، برایمان مهم بود که این تغییر جایگاه رخ دهد و هم بچه‌ها میز معلم را تجربه کنند و هم معلم میز بچه‌ها را تجربه کند. از آنجایی که معرفی معلم در مدرسۀ ما شکل تقریباً ثابتی دارد و هر معلم در ابتدای سال باید در شش محور (من کیستم؟ چه مواضعی دارم؟ چه انتظاراتی دارم؟ چه انتظاراتی ندارم؟ چه کارهایی انجام می‌دهم؟ چه کارهایی انجام نمی‌دهم؟) دربارۀ خودش، انتظاراتش و فعالیت‌هایش صحبت کند، به‌نظرم رسید می‌توان از همین شکل برای دانش‌آموزان هم بهره برد. پس از اینکه خودم را در این شش محور معرفی کردم و به پرسش‌های دانش‌آموزان پاسخ دادم، از آنان خواستم که یکی‌یکی پشت میز من بنشینند و ابتدا خودشان را معرفی کنند، سپس فعالیت‌هایی که در اوقات فراغت انجام می‌دهند را بگویند و در انتها، انتظاراتشان از خودشان، بچه‌ها و معلم را با کلاس در میان بگذارند. البته محور دوم را اختیاری کردم تا اگر کسی دوست نداشت دربارۀ اوقات فراغتش صحبت کند، چنین حقی داشته باشد.

از همان ابتدا، پس از اینکه دو سه تا از بچه‌ها پشت میزم نشستند و مطالبشان را مطرح کردند، به شکل جالبی تمرکز همه به سمت محور آخر رفت. یعنی انگار توافقی جمعی و بین‌الاذهانی شکل گرفته بود که هرکس خیلی سریع و گذرا به معرفی خودش و گفتن از اوقات فراغتش بپردازد و در عوض، بیشتر دربارۀ انتظاراتش از خودش، بچه‌ها و من صحبت کند. انتظارات از من تقریباً یک محور بیشتر نداشت: مشق. همه می‌خواستند کم مشق بدهم و از برخی معلمان سال‌های گذشته گلایه می‌کردند که زیاد مشق می‌دادند. البته در هر مورد، از آنان می‌خواستم مثالی برای مشقِ کم و مشقِ زیاد بزنند تا متوجه معیارهایشان بشوم. در اغلبِ مثال‌هایی که زدند حق با آن‌ها بود، میزان مشقی که از آن گلایه داشتند واقعاً هم تعجب‌آور بود. خلاصه به همه اطمینان دادم که هرگز نه با چنین حجمی مشق می‌دهم و نه از مشق به‌عنوان شیوۀ تنبیه استفاده می‌کنم. انتظاراتشان از خودشان هم محدود بود. نه بدین معنا که همه به چند انتظار خاص از خودشان اشاره کنند، بدین معنا که اکثر بچه‌ها این محور را نادیده می‌گرفتند یا خیلی کلیشه‌ای از آن می‌گذشتند و مثلاً می‌گفتند «از خودم انتظار دارم خوب درس بخونم». چند نفری اما مفصل و با جزئیات به انتظاراتشان از خودشان اشاره کردند که برایم جالب بود. این اولین موهبت این سبک از معرفی و شروع سال بود. مشخص بود در اصطلاح روان‌کاوانه «فَرامنِ» قوی‌ای دارند و تلاش می‌کنند خودشان به زندگی خود سامان ببخشند. این‌دست از بچه‌ها اغلب به‌طور خودکار عمل می‌کنند و نیاز به هیچ تلاش مضاعفی از سوی معلم نیست. این‌ها نه‌تنها می‌توانند با ثبات قابل‌قبولی در عملکرد آموزشی‌شان سال تحصیلی را به پایان برسانند بلکه در موقعیت‌های حساس و بحرانی مهم‌ترین یاوران معلم هستند چراکه هرکجا منطقِ کلاس کور شود و همۀ گروه همسالان بر سر موضعی غیرعقلانی به توافق برسند، این‌ها هستند که فضا را می‌شکنند و موضعی مخالف با همه می‌گیرند و به همه یادآوری می‌کنند که باید کمی بیشتر فکر کنند. دو سه نفری هم از چارچوب پرسش خارج شدند و گفتند «از ایران و امریکا انتظار داریم امسال دیگه مسئله‌شونو حل کنن» یا «از مامانم انتظار دارم این‌قدر بهم گیر نده» و امثال آن. البته همین خارج‌شدن‌ها هم برایم معنادار بود و نشان‌دهندۀ چیزی درون شخصیت این بچه‌ها و شرایط زندگی‌شان بود.

اما جذاب‌ترین بخش ماجرا انتظاراتشان از هم‌کلاسی‌ها بود. در میان همان دو سه نفر اولی که پشت میزم نشستند، یک نفر به این اشاره کرد که ظاهرش در طول سال‌های گذشته توسط بچه‌ها مسخره می‌شده و انتظار دارد این رفتار تکرار نشود. هرچند در معرفی ابتدایی‌ام دربارۀ تمسخر و تحقیر و قلدری صحبت کرده بودم و با همه اتمام حجت کرده بودم که نسبت به این مسائل هیچ‌گونه روامداری‌ای ندارم و به جدی‌ترین شکل ممکن برخورد می‌کنم و از آنان خواسته بودم از صحبت‌کردن دربارۀ این مسائل امتناع نکنند و نگذارند که پنهان بمانند اما تصور نمی‌کردم بچه‌های ده، یازده سالۀ کلاس پنجم با چنین جسارتی از خودشان و تمسخرها و تحقیرهایی که شده‌اند، صحبت کنند. با جسارتی که اولین‌نفر به خرج داد گویی سد شکسته بود. می‌توانم بگویم حدود 20 نفر از 25 نفر کلاس به مصداق‌هایی که در برخورد دیگران ناراحتشان می‌کرد اشاره کردند و از بچه‌ها خواستند که چنین رفتارهایی را امسال تکرار نکنند. صحبت هر نفر از این بچه‌ها که تمام می‌شد، خطاب به کلاس می‌گفتم «فلانی از ما خواست که امسال فلان کار رو انجام ندیم، هممون متوجه منظورش شدیم؟» و تأیید جمع را می‌گرفتم. اگر هم چیزی در درخواست او مبهم بود یا کسی هنوز قانع نشده بود که چرا نباید آن کار انجام شود، درباره‌اش جمعی گفت‌وگو می‌کردیم. در بعضی از موارد، پیش از اینکه تأیید کلاس را بگیرم، خودم توضیح بیشتری دربارۀ مسئلۀ طرح‌شده می‌دادم تا بچه‌ها متوجه شوند که دقیقاً چرا آن رفتار «غیرانسانی» است.

این را یادم رفت بگویم که همیشه در معرفی ابتدای سال تلاش می‌کنم این تفکیک میان رفتارهای «انسانی» و «غیرانسانی» را روشن کنم. شیطنت، انجام‌ندادن تکلیف و بسیاری از کارهای رایج میان بچه‌ها را جزء رفتارهای «انسانی» دسته‌بندی می‌کنم و به همه می‌گویم که در مواجهه با این رفتارها سعی می‌کنم نهایت خویشتنداری را داشته باشم. اما رفتارهایی مثل تحقیر، تمسخر، توهین، قلدری، بی‌تفاوتی به رنج دیگران و... را جزء رفتارهای «غیرانسانی» دسته‌بندی می‌کنم و به همه می‌گویم که حتی رخ‌دادن یک مورد از این رفتارها را از سوی دانش‌آموزانم در مدرسه نمی‌پذیرم، چه در برخورد با بچه‌های کلاس خودشان باشد و چه در برخورد با سایر بچه‌ها. معمولاً در حین توضیح این دسته‌بندی، مثال‌هایی از تجارب زیستۀ خودم در کودکی یا اتفاقاتی که در طول معلمی‌ام در مدارس مختلف شاهدش بوده‌ام می‌زنم تا همدلی بچه‌ها برانگیخته شود و از نظر احساسی درگیر موقعیت شوند. سعی می‌کنم با مثال‌های متفاوت کاری کنم که اکثر بچه‌ها از نظر حسی خود را در جایگاه قربانیان این موقعیت‌ها قرار دهند. امسال هم مانند دفعات پیش در چندین مثال، اشک در چشمان بچه‌ها جمع شد. چون خودم سال‌ها در مدرسه مورد قلدری قرار گرفته‌ام، سعی می‌کنم اکثر مثال‌ها را از خودم بزنم تا بچه‌هایی که همان موقع مورد قلدری هستند، راحت‌تر بتوانند در آینده با من دربارۀ این مسئله حرف بزنند. امسال (اواخر آذرماه) وقتی به بهانۀ کتابی که خوانده بودیم، داشتم از مسخره‌کردن لهجه‌ام توسط هم‌کلاسی‌هایم می‌گفتم و حس‌وحالی که خودم در آن روزها داشتم و در خلوتم به چه چیزهایی فکر می‌کردم، از آن لحظاتی بود که اشک در چشمانشان جمع شده بود و می‌گفتند «آقا آدرسشونو بده بریم بزنیمشون». البته برایشان توضیح دادم که به‌نظرم مقصر آن اتفاقات بیشتر از آنکه هم‌کلاسی‌هایم باشند، مسئولین مدرسه بودند. اگر آن‌ها برای بچه‌ها این مسائل را توضیح می‌دادند و قوانین سفت‌وسختی برای جلوگیری از این اتفاقات می‌گذاشتند، حتماً می‌توانستند جلویش را بگیرند. همۀ بچه‌ها طوری به داستان من واکنش نشان می‌دادند که گویی این اتفاق هرگز در مدرسۀ خودشان و حتی از سوی خودشان رخ نداده است. این مسئله را به رویشان آوردم و گفتم که به‌نظرم حتماً اینجا هم چنین مسائلی وجود دارد. چند نفر از بچه‌ها که در طول سالیان گذشته از شهرهایی غیر از تهران به این شهر آمده بودند، جرئت به خرج دادند و همان لحظه شروع کردند به روایت‌کردن تجربه‌شان از این مسئله درون مدرسه. ابتدا، بچه‌ها کمی متعجب شدند که خودشان هم در گذشته درگیر این مسائل بوده‌اند اما واکنششان مثل همیشه خیره‌کننده بود، چند نفری در همان لحظه بابت مسخره‌کردن لهجۀ آن‌ها در گذشته عذرخواهی کردند. 

برگردیم به بحث اصلی و آن جلسات ابتدایی، خلاصه اینکه بچه‌ها با صراحتی باورنکردنی داشتند دربارۀ انتظاراتی از این دست حرف می‌زدند و من در دلم قند آب می‌شد. مثال‌هایی از رایج‌ترین انواع تمسخر و تحقیر در مدرسه مداوماً در صحبت‌هایشان شنیده می‌شد، چیزهایی مثل مسخره‌کردن نام یا نام خانوادگی، مسخره‌کردن قد و وزن، رنگ پوست یا مو، حالت چهره و امثال آن. یکی از جالب‌ترین صحبت‌ها را دانش‌آموزی انجام داد که وقتی پشت میزم نشست با سری پایین و صدایی آرام گفت: «من از اون چند نفری که خودشون می‌دونن، انتظار دارم اون چیزی که خودشون می‌دونن رو دیگه نگن بهم». داد بچه‌ها رفت هوا که «آقا ما که نفهمیدیم چی گفت»، «آخه از کجا بدونیم با کیاست؟»، «از کجا بدونیم منظورش چیه؟» و... . کلاس را ساکت کردم و گفتم: «من که متوجه منظورش شدم. حتماً اون چند نفر هم متوجه منظورش شدن. فلانی انتظارش اینه که اون چند نفری که خودشون می‌دونن کی‌ان، اون چیزی که خودشون می‌دونن چیه و فلانی رو ناراحت می‌کنه، دیگه بهش نگن، متوجه منظورش شدیم؟» همه با بی‌میلی «بله» را گفتند. دلیل این مداخله‌ام آن بود که احساس کردم گروه همسالان خواسته یا ناخواسته دارد از همین موقعیت هم برای آزاردادن او بهره می‌برد. پس از کلاس، آن دانش‌آموز را کنار کشیدم و به او گفتم «نمی‌خوام بدونم اون آدما کیا بودن اما خیلی دوست دارم بدونم حرفی که می‌زدن چی بوده، البته اگه دوست نداری می‌تونی بهم نگی» و او هم با چند ثانیه تأمل گفت «هی اسم فلانیمو می‌گن». فهمیدم ماجرا چیزی از همان جنس همیشگی است. زمان دانش‌آموزی ما هم این‌طور بود که اگر کسی از بچه‌ها اسم اقوام کسی (به‌ویژه زنان و دختران) را می‌فهمید، در عرض چند ساعت همۀ مدرسه پُر می‌شد از آن اسم. به او گفتم «ازت می‌خوام اگه یک بار دیگه این اتفاق تکرار شد، همون موقع بیای و بهم بگی، قبوله؟» او هم پذیرفت و ماجرا تمام شد. البته در ادامۀ سال تحصیلی وقتی چند بار دیگر هم پیش آمد که بچه‌ها به گفتن نام اقوامشان توسط باقیِ بچه‌ها اعتراض کردند، یک‌بار سر کلاس با زبان طنز دربارۀ این ماجرا صحبت کردم و گفتم فکر کنید اسم عمۀ من «کلثوم» هست و شما از این ماجرا مطلع می‌شوید. سپس چند دیالوگ نمایشی را با لحن‌های متفاوت گفتم که نشان‌دهندۀ مضحک‌بودن این ماجرا بود که احساس کنیم تا نام فک‌وفامیل کسی را می‌فهمیم، باید آن را به همه بگوییم و همه‌جا تکرار کنیم. بچه‌ها هم از خنده ریسه می‌رفتند اما وقتی در انتهای این شبه‌نمایش صورتم را جدی کردم و خطاب به کلاس گفتم «خجالت‌آوره واقعاً!» همه ساکت شدند و خنده از لبانشان رفت. پس از آن روز، دیگر نه خودم شاهد چنین مسئله‌ای بین بچه‌های کلاس بودم و نه کسی گزارشی در این رابطه به من داد.

معرفی بچه‌ها و گفتن از علایق و انتظارتشان چیزی حدود چهار زنگ (45 دقیقه‌ای) زمان برد و البته نتیجه‌اش دست‌کم برای خودم بسیار رضایت‌بخش بود و امیدوارم برای بچه‌ها هم همین طور بوده باشد. خلاصه اینکه به‌نظرم این شیوه یکی از بهترین شیوه‌ها برای شروع سال تحصیلی است. هرچند که پیش از شروع بحث و اظهارنظرهای دانش‌آموزان، حتماً باید شرایط زمینه‌ای فراهم باشد و همه بدانند که اولاً چه رفتارهایی آزاردهنده هستند و چرا نباید انجام شوند؛ دوماً چرا باید به‌جای سکوت در مقابل این رفتارها، از آنان صحبت کنیم و سوماً، اگر کسی شروع به صحبت دربارۀ این مسائل کرد، چطور باید با همدلی با او برخورد کنیم و شرایط و احساساتش را درک کنیم. اگر آمادگی‌های لازم میان بچه‌ها وجود نداشته باشد، خودِ این جلسات می‌توانند نتیجه‌ای کاملاً عکس بدهند و بدل به فرصتی برای آزارِ بیشترِ آزاردیدگان شوند.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی