بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

(ملاحظاتی درباب ترجمۀ یک شعار و پیامدهای سیاسی آن)

حسام حسین‌زاده

 

یونسکو هر ساله چند هفته مانده به ۵ اکتبر، روز جهانی معلم، شعار روز جهانی را به عنوان ابزاری وحدت‌آفرین برای معلمان سراسر جهان مشخص می‌سازد. فارغ از اینکه نهادهایی بین‌المللی چون سازمان ملل و تمامی زیرمجموعه‌های آن خود در شکل‌گیری و بازتولید نابرابری‌های امروز و وضعیت اسف‌بار بسیاری از ملت‌ها مستقیماً نقش دارند، می‌توان از این شعار و تفسیر درست آن به عنوان ابزاری برای تجمیع مطالبات معلمان جهان ذیل یک یا چند مسئلۀ واحد بهره برد.

به هر حال، امسال نیز همچون سالیان گذشته معلمان ترجمه‌هایی از شعار روز جهانی را در روزهای منتهی به ۵ اکتبر که همزمان بود با تجمع سراسری معلمان ایران در ۱۳ مهر دست به دست می‌کردند. ترجمه‌هایی که گاه نادرست و گاه «کمتر» درست بود و متأسفانه ترجمۀ «درست» این شعار چندان دیده و شنیده نشد. اما نخستین پرسش این خواهد بود که «درست» اینجا چه معنایی دارد؟ اگر کمی جسارت داشته باشیم، می‌توانیم پاسخی سرراست به این پرسش علی‌الظاهر دشوار بدهیم. ترجمه را اساساً نمی‌توان فارغ از زمینه‌های اجتماعی و سیاسی آن فهمید. در مورد شعار روز جهانی معلم که در ایران همزمان با تجمع سراسری معلمان هم بود، بی‌شک ترجمۀ «درست» آن ترجمه‌ای است که خود را در پیوند با همان امر سیاسی‌ای قرار دهد که معلمان مستقیم و غیرمستقیم به دنبال آن هستند. ساده‌لوحانه خواهد بود اگر تصور کنیم مطالباتی چون آموزش رایگان، بودجۀ عادلانه، رفع تبعیض و… مطالباتی غیرسیاسی هستند. در وضعیت سیاسی و اجتماعی امروز ایران، چه مطالبه‌ای می‌تواند سیاسی‌تر از توقف اجرای سیاست‌های نولیبرال در ساحات مختلف باشد؟ هیچ‌چیز! این سیاست‌ها امروز گسترده‌ترین هجمه‌ها به زیست اجتماعی ایرانیان را در دستور کار خود قرار داده‌اند، از وضعیت دستمزد کارگران و معلمان و… گرفته تا طرح‌هایی چون بیگارورزی برای دانشجویان، از پولی‌سازی و کالایی‌سازی آموزش عمومی گرفته تا آموزش عالی، از گسترش قارچ‌وار مدارس خاص تا صنعت کنکور، همه و همه ذیل همین دستور کار سیاسی و اقتصادی نولیبرال قابل تحلیل خواهد بود. فارغ از این مسائل، در جای‌جای این یادداشت و در دفاع از ترجمۀ «درست» این شعار، بخش‌هایی از پیام مشترک سازمان‌های بین‌المللی به مناسبت روز جهانی معلم را عیناً نقل‌قول خواهم کرد تا مشخص شود که مقصود آنان از به کار بردن این واژگان هم منظوری سیاسی بوده است، هرچند که این سازمان‌ها به دلیل ماهیت ارتجاعی‌شان و پیوند عمیقشان با سرمایه‌داری و کارویژه‌شان که همان حفظ وضع موجود است در بخش‌هایی از این پیام نیز مواضعی ارتجاعی را اتخاذ کرده‌اند، اما انتظار می‌رود معلمان ایران ضمن بهره‌گیری از بخش‌های قابل استفادۀ این پیام، بخش‌های قابل نقد آن را نیز زیر تیغ نقد خود برند.

حسام حسین‌زاده

هنری ژیرو، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

آکادمی در حال ورود به زمانۀ خطرناکی است. امروزه دانشگاهیان خود را در آغاز دورانی می‌بینند که در آن سیاست فراگیرتری که با برآمدن اقتدارگرایی بواسطۀ بنیادگرایی‌های مختلف – اقتصادی، مذهبی، سیاسی، و آموزشی – در ارتباط بوده، به عنوان یکی از نتایج سیاست در حال ظهور، محدود و سیاست‌زدودۀ نزاکت[۱] و تروما نادیده گرفته شده است. این بدان معنا نیست که رفتار غیرانسانی و اشکالِ زیان‌آور تروما اهمیتی ندارند و نباید مورد توجه قرار گیرند. آنچه نگران‌کننده است وقتی است که چنین حوادثی معنای خاص خود و ارتباطشان با نیروهای اقتصادی و سیاسی گسترده‌تر را از دست می‌دهند و جهانی و همه‌جانبه می‌شوند.

این دیدگاه تنگ‌نظرانۀ سیاسی، منجمد شده در زمان و فضا، عمدتاً در خدمت آسیب رساندن به سیاستی گسترده‌تر و قربانیان بی‌شمار آن است تا اینکه به چنین صدماتی در زمینه‌ای پاسخ دهد که واقعاً می‌توانند مورد توجه قرار گیرند. اگر سیاست نزاکت، انطباق را جایگزین می‌کند و امر شخصی را در برابر امر سیاسی قرار می‌دهد، سیاست تروما امر سیاسی را به امر درمانی تقلیل می‌دهد. در هر دو مورد، امر شخصی با جهان‌شمول کردن منافع تنگ‌نظرانۀ خصوصی‌شدۀ خود و خفه کردن مخالفان، انطباق و امر درمانی را به عنوان قابل‌قبول‌ترین عمل سیاسی عَلَم می‌کند و با این کار شکلی از خلوص سیاسی را برمی‌انگیزد که هر شکلی از پداگوژی گسست[۲] را از پای درمی‌آورد.

همانطور که جان و ژان کاماروف[۳] استدلال می‌کنند، تحت یک رژیم نولیبرال مدیریت عاطفی، «امر شخصی تنها سیاستی است که وجود دارد، تنها سیاست با مرجعی ملموس یا ظرفیت و ارزشی احساسی.»[۴] در چنین شرایطی، ظرفیت سیاسی گروه‌های حاشیه‌نشین برای روایت کردن خودشان اغلب بواسطۀ منتقدان مصنوعیِ چپ‌گرا و شبه‌نظامیان راست‌گرا خفه می‌شود، کسانی که ارتباط آسیب‌های نژادپرستی، سکسیسم، هوموفوبیا و امثالهم با ساختارهای وسیع‌تر سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی را رد می‌کنند.

آنچه که زمانی به عنوان رفتاری غیرمتمدنانه محکوم می‌شد اکنون به عنوان عامل ترومای تودۀ مردم مورد انتقاد قرار گرفته است – از این رو به حرکت از یک سرمایۀ فرهنگی ارتجاعی که انطباق را ارج می‌نهد به سرمایۀ فرهنگی‌ای مشروعیت می‌بخشد که درگیر ترس‌هایش بوده اما ادعا می‌شود بخشی از مبارزه علیه بی‌عدالتی است. در نهایت، چنین گفتمان‌هایی نه‌تنها ضدفکری، سیاست‌زدوده، و ذات‌گرا هستند، بلکه همچنین توانایی راست‌گرایان برای استفاده از دستگاه‌های فرهنگی عظیم خود در این راستا را تأمین می‌کنند که نشان دهند ترقی‌خواهان، اقتدارگرایانی هستند که در مقابل هر مفهومی از آزادی بیان قرار می‌گیرند. محافظه‌کارانی چون دیوید بروکس[۵] تنها به این دلیل در این گفتمان‌ها حضور دارند که بسیار مشتاقند چپ‌گرایان را همچون افراط‌گرایانی واقعی در جامعۀ امریکا معرفی کنند. وضع از این هم بدتر می‌شود. آنچه در گفتمان‌های نزاکت و ترومای خصوصی‌شده نادیده گرفته می‌شود آسیب‌های عظیم‌تر فقر، بی‌خانمانی، نژادپرستی، ویرانی‌های زیست‌محیطی، و زندانی‌سازی توده‌ها است. مورد اخیر در گفتمان‌هایی پاک می‌شود که درگیر نوعی آرامش‌گراییِ تسلی‌بخش و جهان‌شمول ساختن ترومای شخصی‌اند که نه‌تنها نیازمند سرکوب مخالفان یا پاکسازی تصاویر و گفتمان‌های مبهم، بلکه ایستادن در مقابل هر تلاشی برای اصلاحات ساختاری نظام‌مند است. با توجه به هجوم گسترده‌ای که امروزه توسط سیاست‌مداران راست‌گرا علیه همۀ بقایای مخالفان، استادان رسمی، و مفهوم دانشگاه به عنوان یک عرصۀ عمومی دموکراتیک در جریان است، اتخاذ چنین موضعی خطرناک است. دانشگاهیان و متحدان پیشروی آن‌ها نیاز به تلنگری جدی و در آغوش کشیدن مفهومی از امر سیاسی دارند که بواسطۀ آن، نیروهای اقتدارگرایی که طلیعۀ دورانی واقعاً تاریک هستند را افشاء کنند.

حسام حسین‌زاده

درک تامپسون، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

نام من درک است و [زمانی] یک کارورزِ بی‌مزد بودم.

با یک اعتراف شروع می‌کنم، چراکه کارورزیِ بی‌مزد امروز اگر یک رسوایی نباشد، دست‌کم چیزی ناعادلانه است. همانطور که خبرنگار نیویورک‌تایمز، استیون گرینهاوس[۱]، با بمب خبری خود این مؤسسه را در سال ۲۰۱۰ پایین کشید، ممکن است من هم به شرکت‌های مختلفی کمک کرده باشم تا قوانین را نقض کنند – حتی اگر آن [قانون] بدترین و شکستنی‌ترین قانون باشد.

از میان ۱۰ میلیون دانشجوی مقطع کارشناسی در ایالات متحده، بیش از ۷۵% دست‌کم یک دورۀ کارورزی را پیش از فارغ‌التحصیلی می‌گذرانند. نمی‌دانیم چه تعداد از این کارورزی‌ها بی‌مزد هستند. اما راس پرلین[۲]، نویسندۀ کتاب ملت کارورز[۳]، تخمین می‌زند حدود یک‌سوم آن‌ها بی‌مزد‌اند. او می‌گوید، «این [کارورزی] تنها بخشِ کاریِ اصلی است که می‌دانم اصلاً توسط دفتر آمار کار[۴] ردیابی نمی‌شود.»

حسام حسین‌زاده

درک تامپسون، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

آیا اکثر قریب به اتفاق کارورزی‌های بی‌مزد غیرقانونی هستند؟ تعداد قابل‌توجه پرونده‌هایی در سال گذشته که در آن‌ها کارورزان بی‌مزد از شرکت‌های بزرگ رسانه‌ای شاکی بوده و خواهان حدأقل دستمزد هستند، شاید پاسخ این پرسش باشد. در نخستین پرونده از این موارد، شرکت تولیدی چارلی رُز[۱] پذیرفت که دستمزد ۱۱۰ دلار در هفته را برای نزدیک به ۲۰۰ کارورز سابق خود بپردازد.

اخلاق کارورزی همانقدر تاریک است که اقتصادش روشن. صدها هزار نفر از جوانان – و افراد نه‌چندان جوان – امریکایی مایلند بدون دریافت دستمزد کار کنند و به جایش تجربۀ حضور در فعالیت روزانۀ یک شرکت را کسب کنند. مطمئنم از فهمیدن این شوکه خواهید شد که برخی کسب‌وکارها کارگران جوان را با دستمزد صفر دلار در ساعت به کار می‌گیرند.

شاید باید درست همین‌جا را مبداء تحلیل خود قرار دهیم – در واقع، برخی افراد [این کار را] می‌کنند – اخلاق کارورزی به اندازۀ بهانۀ همیشگی‌اش جالب نیست، «… اما ما می‌توانیم به شما تجربه بپردازیم!» قانونی در این کشور وجود دارد که می‌گوید کارورزی باید نوعی آموزش را شبیه‌سازی کند و کارورزان نباید به جای کارمندان مزدی به کار گرفته شوند، و یا جزئی از «سود فوری[۲]» کارفرما باشند. اگر تا کنون کارورزی کرده باشید، می‌دانید که نادیده گرفتن این قانون چقدر معمول است.

حسام حسین‌زاده

دین بیکر، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

در محافل سیاسی رایج است که ادعا می‌کنند بهبود کیفیت آموزش در شهرهای کوچک و مناطق فقیرنشین روستایی از گسترش شکاف فزاینده میان غنی و فقیر جلوگیری می‌کند. این دیدگاه نه‌تنها دربارۀ بالقوگی‌های بهبود اساسی آموزش برای کودکان خانواده‌های کم‌درآمد – و با درآمد متوسط – بدون تغییرات عمیق اقتصادی و سیاسی دچار توهم است، بلکه فهمی جداً اشتباه از رشد نابرابری در طول سه دهۀ گذشته دارد.

بنابراین، جای تعجب نیست که جنبش اصلاحات آموزشی در تلاش برای تقویت نتایج آموزشی برای کودکان آسیب‌پذیر شکست خورده است.

در این سطح، «اصلاح» آموزشی [امری] به شدت نوظهور است؛ اجماعی بنیادین که منجر به برنامه‌ریزی ملی روی آموزش در ۲۵ سال گذشته شده است. اینکه دستاوردهای آن تا چه اندازه بوده قابل بحث است، اما بی‌شک دستاوردهایی داشته که از مدارسِ مبارز دور نبوده است. کودکان در این مدارس هنوز هم در آزمون‌های استاندارد عملکرد ضعیفی داشته و چشم‌انداز شغلی بسیار ناچیزتری نسبت به کودکان حاضر در مدارس خصوصی یا عمومیِ ثروتمند دارند.

اما حتی اگر اصلاحات، آموزش را بهبود بخشیده باشد، بعید است در مورد نابرابری کار خاصی کرده باشد. افرادی که تحصیلات بیشتری دارند، به طور متوسط، بهتر از کسانی عمل می‌کنند که تحصیلات کمتری دارند؛ اما گسترش نابرابری در طول سه دهۀ گذشته عامل اصلی فاصله گرفتن افرادِ بیشتر تحصیل‌کرده از کمتر تحصیل‌کرده نبوده است. عامل اصلی آن بوده که گروه نسبتاً‌ کوچکی از افراد (تقریباً‌ یک درصد بالا) قادر بوده‌اند بخش عمده‌ای از دستاوردهای اقتصادی را به دست آورند، به دلایلی که ارتباط مستقیم کمی به آموزش دارد.

حسام حسین‌زاده

(مقاومت جهانی دانشجویان در مقابل دانشگاه نولیبرال)

حسام حسین‌زاده

 
سرمایه‌داری! این کلمۀ ممنوعه هنوز هم کلید فهم وضعیت معاصر است. فرقی ندارد کجای جهان باشید -ایران، امریکا، هند، ژاپن، چین، افریقای جنوبی و...- هرکجا که باشید سرمایه‌داری شما را پیدا کرده/می‌کند/خواهد کرد و شما را استثمار کرده/می‌کند/خواهد کرد. این شیوۀ استثمار می‌تواند در گذر تاریخ اشکال به ظاهر متفاوتی به خود بگیرد و منطق متفاوتی را خلق کند، نولیبرالیسم در واقع نام‌ویژۀ منطق معاصر سرمایه است. نولیبرال‌ها در سرتاسر جهان در تکاپواند تا به هر چیز/کسی صفت «نولیبرال» را اضافه کنند و با این داغ ننگ آن/او را بدل به «کالا» کنند. پای کالا که وسط باشد، پای «سود» هم وسط خواهد آمد و پای سود که وسط باشد، پای «رقابت» هم وسط خواهد آمد. نولیبرالیسم حتی چهرۀ چگوارا -این دشمن قسم‌خوردۀ خود- را هم بدل به کالا می‌کند.
و اما «دانشگاه»، این محیط جذاب برای هر شکلی از اقتدار. کدام اقتداری را می‌شناسید که دانشگاه را به حال خود رها کرده باشد؟ نهاد آموزش از یک سو از نظر ایدئولوژیک آنقدر مهم است که نولیبرالیسم نمی‌تواند آن را به حال خود رها کند، اما از سوی دیگر و مهم‌تر، این نهاد می‌تواند به تولید و انباشت سرمایه کمک کند و اصل داستان هم از همینجا آغاز می‌شود. امروز نولیبرالیسم به دنبال آن است که دانشگاه را به مثابۀ یک نهاد و یک کلیت همراه با همۀ اعضایش مورد استثمار قرار دهد. اساتید و دانشجویان و کارمندان همگی باید در این نقشۀ جدید، در ساخت این «دانشگاه نولیبرال» همکاری کنند و آنان که همکاری نکنند به حاشیه رانده خواهند شد، سرکوب خواهند شد.
حسام حسین‌زاده

کلودیا میچل و ژاکلین ریدوالش، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

هنگامی که هنرمند تصویری فرانسوی «کریسیتن بولتانسکی»[۱]، که به واسطۀ کارهایش به عنوان یک هنرمند بازیافتی شناخته شده است -کارهایی که در آن‌ها از تکه‌های لباس، دیگر اشیای فرهنگ مادی و عکس‌ها استفاده می‌کند- ۲۶۴ دانش‌آموز را به مدرسۀ  لالیسی در شیکاگو برای اینکه «یک شیء موردعلاقۀ زندگی‌شان» را انتخاب کنند دعوت کرد تا از آن عکاسی و در یک قطعۀ بزرگ هنری تلفیق شود، بسیاری از اشیایی که توسط دانش‌آموزان برای عکس گرفتن آورده شده بود متعلق به فرهنگ عامه بودند – ترانسفورمر، باربی، و چیزهایی از این قبیل. در طول این دورۀ چند روزه، بولتانسکی از هر اسباب‌بازی در مقیاس و از زاویه‌ای یکسان، زیر نور یک‌نواخت عکس گرفت. در حالی که بولتانسکی درگیر موقعیت‌یابی برخی اشیاء بود – برای مثال، ژست گرفتن یک حیوان پارچه‌ای یا قرار گرفتن یک باربی– اشیاء به گونه‌ای عکاسی می‌شدند که مواجهۀ یکسانی را دریافت می‌کردند؛ این دموکراتیزاسیون رابطۀ میان دوربین و شیء است و منجر به این می‌شود که هیچ شیءای برجسته نشود. اجرای کامل «اشیاء موردعلاقه[۲]» از ۲۶۴ قطعه عکس سیاه و سفید ۸.۵ در ۱۱ اینچی از اشیاء منحصر به فرد ساخته شده است. آنچه بسیار جالب توجه است، شیوه‌ای است که به واسطۀ آن همۀ این اشیاء موردعلاقه ظاهر صمیمی مشابهی دارند. حتی اشیاء تجاری که در ظاهر «در بسته»شان مدعی جدید بودن برندشان هستند، نمودی شخصی یافته‌اند. بدین ترتیب، هنرمند موفق به ثبت چیزی از رابطۀ میان کودک و شیء شده است.

به دلایل متعددی به اشیاء موردعلاقۀ بولتانسکی –که در دسامبر سال ۲۰۰۰ در موزۀ هنر مدرن نیویورک به عنوان بخشی از نمایشگاهی دربارۀ معصومیت کودکی نصب شده است- به عنوان اثری مهم و قابل توجه ارجاع می‌دهیم. اول از همه، هنرمند موفق شده است چیزی از رابطۀ شخصی و بسیار صمیمی میان کودک و شیء موردعلاقه‌اش را ثبت کند. در آن زمان، همانطور که در تحلیلمان از داستان اسباب‌بازی ۲ اشاره کرده‌ایم، اشیاء مادی خاص مثل عروسک «وودی گاوچران» یا یک اسباب‌بازی پارچه‌ای اغلب عمر مفید محدودی داشتند. چیزی که ممکن است بزرگسالان آن را رنجاننده بدانند – «چرا نوه‌ام نمی‌تواند با عروسک من که بسیار دوست‌داشتنی است بازی کند، نه آن باربی با بدن پلاستیکی سختش؟»، کودک «بدون پیش‌داوری و تعصب» به آن نگاه می‌کند. در واقع، وقتی یکی از والدین تلاش می‌کند یک پتوی ژنده و قدیمی را با پتویی نو جایگزین کند اغلب منجر به درگیری می‌شود. دلیل دوم برای توجهمان به کار بولتانسکی این است که او توانسته اشیاء بازی روزمره را به عنوان هنر تصویری به کار گیرد. نکتۀ نهایی آن است که بولتانسکی با استفاده از چشمی هنری، دیدگاهی هنری را همانطور که توسط نگاه خیرۀ[۳] یک کودک تجربه می‌شود، ثبت کرده است؛ موفقیتی که برای اکثر هنرمندان بزرگسال به عنوان نوعی چالش شناخته می‌شود.

حسام حسین‌زاده

حسام حسین‌زاده

 

شاید از اولین روزهای حضور در میدان علوم اجتماعی صحبت‌هایی دربارۀ این شنیده باشید که روش تحقیق و نظریه دو بال علوم اجتماعی هستند و داشتن تخصص در این دو حوزه کمک شایانی به موفقیت در این میدان می‌کند. دانشگاه‌های مختلف نگاه‌های متفاوتی به این دو حوزه دارند و علوم اجتماعی دانشگاه تهران از دیرباز به نظریه‌محوری معروف بوده است. اما در روش، به نظر می‌رسد دانشکدۀ علوم اجتماعی در طول این سالیان عملکرد چندان موفقی نداشته و نتوانسته به‌واسطۀ دوره‌های آموزشی خود متخصصین روش تحقیق را تربیت کند. دانشجویان جامعه‌شناسی در مقطع کارشناسی 9 واحد روش تحقیق باید بگذرانند که شامل روش تحقیق 1 (فلسفۀ روش)، روش تحقیق 2 (روش کمّی) و روش تحقیق 3 (روش کیفی) می‌شود و در دورۀ ارشد نیز 4 واحد که شامل روش تحقیق کیفی پیشرفته و روش تحقیق کمّی پیشرفته می‌شود و در دورۀ دکتری تنها 2 واحد روش تحقیق کیفی پیشرفته. اما همان طور که پیش از این گفته شد خلاءهای روشنی در این زمینه در میان فارغ‌التحصیلان دیده می‌شود که می‌توان با رجوع به کارهای پژوهشی فارغ‌التحصیلان کارشناسی و پایان‌نامه‌های تحصیلات تکمیلی به‌سادگی متوجه این ضعف شد. در ادامه تلاش می‌کنم از راهکاری عملی جهت کاربردی‌شدن این دروس صحبت کنم که حتی در حال حاضر هم به شکلی در دانشکده اجرا می‌شود اما مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

آنچه می‌خواهم از آن بگویم، تمرکز بر حوزه‌های روش‌شناختی خاص به‌جای کلی‌گویی و ترسیم طرح کلی است. همۀ ما می‌دانیم که در تمام واحدهای مربوط به روش (با کمی تغییر با توجه به استاد ارائه‌دهنده) ما با نوعی دانش دایره‌المعارفی روبرو هستیم. مجموعۀ گسترده‌ای از روش‌ها در هر کلاس تدریس می‌شوند و آن هم در بهترین حالت در قالب پاورپوینت و در بدترین حالت به‌صورت شفاهی توسط استاد و معرفی منابع آموزشی. در این الگو هر روش تحقیق در بهترین حالت دو یا سه جلسه از کلاس را می‌تواند به خود اختصاص دهد و در بدترین حالت حتی نیمه‌ای از یک جلسه را هم اشغال نمی‌کند. به نظر می‌رسد همۀ استادان و دانشجویان نسبت به این مسئله آگاه باشند که هیچ روش و تکنیک پژوهشی‌ای را نمی‌توان با 4 یا 5 ساعت کلاس تئوریک آموخت. حاصل این کلاس‌های پرتعداد و البته دهن‌پرکن چیزی نخواهد بود جز همان دانشجویان دایره‌المعارفی، کسانی که می‌توانند دربارۀ هر روش تحقیق بین ده دقیقه تا یک ربع ارائه دهند و تعاریف و جملات زیبایی در باب آن بگویند، اما وقتی از آنان بخواهید که گفته‌های خود را عملی کنند، از انجام آن بازمی‌مانند.

حسام حسین‌زاده

حسام حسین‌زاده

 

«این» روزهای دانشکده با «آن» روزها خیلی فرق کرده، به گمانم علوم اجتماعی دوباره دارد تبدیل به همان ماتم‌کده‌ای می‌شود که حدود 4 سال پیش وارد آن شدیم. اینکه دلیل این فراز و فرودهای عجیب چیست در این مجال چندان برایم اهمیت ندارد، اینکه علوم اجتماعی «آن» روزها چه شکل و شمایلی داشت هم چندان اهمیت ندارد، اما مهمتر از همه این است که علوم اجتماعی این روزها چه صورتی به خود گرفته. برای فهم «این» روزها داستانی را روایت می‌کنم که در آن عناصر پراکندۀ واقعیت را با کمک قوۀ تخیل به یکدیگر چسبانده‌ام تا شاید دقیق‌تر متوجه شویم که کجا ایستاده‌ایم.

وارد دانشکده می‌شوید، دانشکده‌ای که این روزها نفسش به زور بالا می‌آید. می‌روید سر کلاس، آقای دکتر را می‌بینید، همان آقای دکتری که حدود دو سال پیش با اعتراض گستردۀ دانشجویان و سفید دادن برگه‌های امتحان و مقاومت چند روزه، تدریس در دورۀ کارشناسی را کنار گذاشت. اما حالا که همه آن روزها را فراموش کرده‌اند او می‌تواند آرام و بی‌سروصدا بازگردد. شاید هم خانم دکتر را ببینید، همان خانم دکتری که دانشجویان آنقدر درسش را برنداشتند تا گروه مجبور شد آن را به دکتر اخراجی بدهد و خلاصه بعد از چند ترم مقاومت‌ها جواب داد، اما دیری نپایید که مافیاهای دوست‌داشتنی استاد جوان را کله‌پا کردند و حالا درس را برگردانده‌اند به صاحب اصلی‌اش، خانم دکتر! فراموش نکنید خیلی‌ها در این دانشکده «صاحب اصلی» خیلی چیزها هستند. مثلاً همین مدیرِ فلان گروه آموزشی که برمی‌گردد و می‌گوید: «سی سال است هیچ جمع دانشجویی‌ای را به رسمیت نشناخته‌ام و بعد از این هم نخواهم شناخت!» او را می‌شناسید؟ او - به عنوان نمودی از آن‌ها - صاحبِ اصلی گروه است. یا آن لباس شخصیِ معروف که گاهاً در حیاط دانشکده ظاهر می‌شود و به سیگار کشیدن دو نفر گیر می‌دهد و سریع فرار می‌کند تا دوباره نبینیمش و بلند شعار ندهیم «فلانی برو گم‌شو!»، او و دوستانش در حقیقت صاحب اصلی دانشکده هستند. حالا که صبح را به ظهر رساندید، پیش از صرف ناهار حتماً سری به لابی بزنید و با ترازویی که در لابی تعبیه شده خود را وزن کنید و سپس با دستورالعملی که روی دیوار نصب شده میزان اضافه‌وزن خود را محاسبه کنید. اگر اضافه‌وزن نداشته باشید و البته اندک پولی هم داشته باشید می‌توانید از بوفه یک غذای 7500 تومانی - که منطق محاسبۀ قیمتش در مقایسه با تهیۀ غذاها بسی عجیب است - سفارش دهید و از خوردن اندک برنجی که در بشقابتان قرار می‌دهند - به سبک رستوران‌های لوکس - و مخلفات دلنشینش لذت ببرید. اگر غذایتان زیاد آمد هم می‌توانید باقیمانده‌اش را در یکی از 80 سطل زباله‌ای که در همۀ جای دانشکده قد علم کرده‌اند بریزید! موقع انجام این کار به یاد داشته باشید حالا علوم اجتماعی تقریباً به ازای هر 10 دانشجو یک سطل زباله دارد و این تنها جلوه‌ای از آن دانشگاه بین‌المللی‌ای است که پدر مهربان دانشگاه سال‌هاست در هر جلسه‌ای پُزش را می‌دهند و از این صحبت می‌کنند که رویاهای بین‌المللی دانشگاه تهران کدام است. اما این تازه آغاز روز است.

حسام حسین‌زاده

(نقدی بر نقد علی‌مراد عناصری بر سیدمهدی اعتمادی‌فرد)

حسام حسین‌زاده

 

یک.

دوشنبه، 15 آذر 1395، در سالن مطهری دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران نشستی با عنوان «تأملی انتقادی در رابطۀ انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی» با حضور جبار رحمانی و سیدمهدی اعتمادی‌فرد برگزار شد. نشستی که سودای برگزاری آن از همان دو سه سال پیش که بحث‌ها بر سر تفاوت‌های این دو رشته بالا گرفته بود، در سر دانشجویان هر دو رشته بود و نفس برگزاری‌اش اتفاق مثبتی است. پیش از آغاز بحث باید بگویم که از محضر هر دو بزرگواری که صحبت کرده‌اند به‌عنوان دانشجو بهره برده‌ام و می‌برم؛ چراکه در کنکور کارشناسی انتخاب اولم جامعه‌شناسی و انتخاب دومم انسان‌شناسی بود و تا مدت‌ها درگیر این مسئله بودم که آیا انتخاب درستی کرده‌ام یا نه و به همین واسطه در بسیاری از کلاس‌های انسان‌شناسی هم شرکت می‌کردم. به گمانم مهم‌ترین مسئله‌ای که باید نسبت به آن آگاه باشیم این است که دانشجویان و اساتید علوم اجتماعی و مخصوصاً انسان‌شناسی، باید تلاش کنند تا باب این گفتگو بسته نشود؛ چراکه بسته‌شدن این باب به معنای غلتیدن دوبارۀ انسان‌شناسی به همان «ناکجاآباد»ی -در معنای دقیق کلمه- است که تاکنون در آن گرفتار بوده. می‌توان از مباحثی که در روز نشست طرح شد شاخه‌های بسیاری را برای گفتگو گشود، اما آنچه در ادامه سراغ آن خواهم رفت متنی از علی‌مراد عناصری است که در نقد بخشی کوتاه -در حد یک جمله- از صحبت‌های اعتمادی‌فرد نوشته شد، روی کانال انجمن علمی انسان‌شناسی به اشتراک گذاشته شد و اکنون در این شماره از نشریۀ ندا هم منتشر شده است. البته در این یادداشت تلاش می‌کنم با ارجاعاتی دقیق، ذهن خواننده را به آنچه پسِ ذهنم است، نزدیک کنم.

حسام حسین‌زاده