دین بیکر، ترجمۀ حسام حسینزاده
در محافل سیاسی رایج است که ادعا میکنند بهبود کیفیت آموزش در شهرهای کوچک و مناطق فقیرنشین روستایی از گسترش شکاف فزاینده میان غنی و فقیر جلوگیری میکند. این دیدگاه نهتنها دربارۀ بالقوگیهای بهبود اساسی آموزش برای کودکان خانوادههای کمدرآمد – و با درآمد متوسط – بدون تغییرات عمیق اقتصادی و سیاسی دچار توهم است، بلکه فهمی جداً اشتباه از رشد نابرابری در طول سه دهۀ گذشته دارد.
بنابراین، جای تعجب نیست که جنبش اصلاحات آموزشی در تلاش برای تقویت نتایج آموزشی برای کودکان آسیبپذیر شکست خورده است.
در این سطح، «اصلاح» آموزشی [امری] به شدت نوظهور است؛ اجماعی بنیادین که منجر به برنامهریزی ملی روی آموزش در ۲۵ سال گذشته شده است. اینکه دستاوردهای آن تا چه اندازه بوده قابل بحث است، اما بیشک دستاوردهایی داشته که از مدارسِ مبارز دور نبوده است. کودکان در این مدارس هنوز هم در آزمونهای استاندارد عملکرد ضعیفی داشته و چشمانداز شغلی بسیار ناچیزتری نسبت به کودکان حاضر در مدارس خصوصی یا عمومیِ ثروتمند دارند.
اما حتی اگر اصلاحات، آموزش را بهبود بخشیده باشد، بعید است در مورد نابرابری کار خاصی کرده باشد. افرادی که تحصیلات بیشتری دارند، به طور متوسط، بهتر از کسانی عمل میکنند که تحصیلات کمتری دارند؛ اما گسترش نابرابری در طول سه دهۀ گذشته عامل اصلی فاصله گرفتن افرادِ بیشتر تحصیلکرده از کمتر تحصیلکرده نبوده است. عامل اصلی آن بوده که گروه نسبتاً کوچکی از افراد (تقریباً یک درصد بالا) قادر بودهاند بخش عمدهای از دستاوردهای اقتصادی را به دست آورند، به دلایلی که ارتباط مستقیم کمی به آموزش دارد.
داستان کلاسیک آموزش و نابرابری اغلب گرفتار امتیاز دانشگاهی/غیردانشگاهی است: نسبت دستمزد کسانی که مدرک دانشگاهی دارند به کسانی که ندارند. این امتیاز در دهۀ ۱۹۸۰ افزایش شدیدی را در رابطه با مردان و زنان تجربه کرد. طبق اطلاعات مؤسسه سیاست اقتصادی[۱] امتیاز دانشگاهی برای مردان از از ۲۰.۰۲% در اوج چرخۀ تجاری سال ۱۹۷۹ به ۳۴% در اوج چرخۀ تجاری سال ۱۹۸۹ رسید. برای زنان، امتیاز از ۲۵% در ۱۹۷۹ به ۴۰% در ۱۹۸۹ رسید.
جالب توجه است که بیشترین افزایش، بهویژه برای مردان، در طول سالهای اوج بیکاری در ابتدای دهه بوده است. افزایش شکاف دستمزد دانشگاهی/غیردانشگاهی اغلب به تکنولوژی و به خصوص استفادۀ فزاینده از کامپیوتر در محل کار مربوط است. اما بیشترین افزایش در امتیاز دانشگاهی زمانی رخ داد که کامپیوترها وارد محل کار شدند.
اگر زمانبندی افزایش شکاف در دهۀ ۱۹۸۰ به خوبی با داستان تکنولوژی منطبق نباشد، روند دستمزد در دو دهۀ اخیر به سختی با این تصویر جور درمیآید. رشد امتیاز دانشگاهی در دهۀ ۱۹۹۰ نسبت به دهۀ ۱۹۸۰ بسیار کمتر بود – اگرچه این دورۀ رونق تکنولوژی بود، وقتی که فناوری اطلاعات منجر به شتاب قابلتوجهی در میزان رشد بهرهوری شد. پس از افزایش تقریباً چهارده درصدی در چرخۀ تجاری دهۀ ۱۹۸۰، امتیاز دانشگاهی برای مردان از ۱۹۸۹ تا اوج چرخۀ تجاری سال ۲۰۰۰ تنها ۸% رشد کرد. برای زنان، این امتیاز پس از افزایش پانزده درصدی در دهۀ ۱۹۸۰، در چرخۀ دهۀ ۱۹۹۰ به میزان ۷.۹% رشد کرد.
دهۀ ۲۰۰۰ هم چندان با داستان تکنولوژی و نابرابری سازگار نبود، چراکه دیگر حتی مدارک دانشگاهی هم نمیتوانستند در دستاوردهای رشد سهمی داشته باشند. برای مردان، امتیاز [دانشگاهی] حد فاصل سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۱ تنها ۲.۸% افزایش یافت. این برابر با افزایش ۲.۴ درصدی دستمزد برای فارغالتحصیلان مرد حد فاصل سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۲ بود. در طول این دوره، امتیاز دانشگاهی برای زنان تنها ۰.۸% رشد کرد، همراه با افزایش ۰.۷ درصدی دستمزد فارغالتحصیلان زن حد فاصل سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۲. حتی اگر به بخشهایی از بازار کار هم نگاه کنیم که در آن تقاضای ویژۀ شدیدی را داشتهایم، این وضعیت صادق است. میانگین دستمزد ساعتی برای فارغالتحصیلان دانشگاهی که در حرفههای کامپیوتری و ریاضی مشغول به کار هستند از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۱ تنها ۵.۳% افزایش داشته است – کمتر از یکسوم میزان بهرهوری در طول این دوره.
الگوهای دادهها نشان میدهد نابرابری مسئلۀ دستاورد بیشترْ تحصیلکردگان به ضرر کمترْ تحصیلکردگان به دلیل گرایشاتِ تکنولوژیکِ اجتنابناپذیر نیست. بلکه داستان این بوده که گروه کوچکی از کارگران که وضعیت خوبی دارند – مثلاً کسانی که در امور مالی کار میکنند، دکترها، و مدیران اجرایی ردهبالا – قادر بودهاند با ضرر رساندن به تقریباً هرکس دیگری، دستاوردهایی داشته باشند. این الگوی نابرابری تأثیر اندکی از بهبود نتایج آموزشی برای یکچهارم یا حتی نیمۀ پایینی توزیع درآمد میپذیرد.
البته، این به معنای مخالفت با تلاشها برای بهبود آموزش نیست. تقریباً همیشه اینطور بوده که وضع کارگرانِ بیشتر تحصیلکرده، هم از نظر دستمزد ساعتی و هم نتایج اشتغال، بهتر از کارگرانِ کمتر تحصیلکرده بوده است. نرخ بیکاری و عدم اشتغال برای کسانی که تحصیلات کمتری دارند، به میزان قابلتوجهی بالاتر است.
آموزش راهی روشن برای تحرک فراهم میکند. مطمئناً پیشرفت مثبتی است اگر کودکان خانوادههای کمدرآمد فرصت حرکت به سوی طبقۀ متوسط را داشته باشند، حتی اگر این شاید بدین معنا باشد که کسی از طبقۀ متوسط در جهت مخالف حرکت کند.
و آموزش به دلایلی فارغ از کار و درآمد ارزشمند است. در واقع، مهارتهای یادگیریِ بنیادین و تفکر انتقادی بخشهایی ضروری از زندگیِ شایسته هستند. تا زمانی که کودکانی داریم که به مدرسه میروند بدون اینکه این مهارتهایشان پیشرفت کند، [این] شکستی عظیم برای جامعه است. هر جامعۀ عادلانهای اولویت زیادی برای اطمینان از این مسئله قائل است که همۀ کودکان این دست مهارتهای پایهای را پیش از ترک مدرسه میآموزند.
با این حال، مشخصاً [این] بدین معنا نیست که بهبود قابلتوجه در کیفیت آموزش و دستیابی به آن، تأثیر چشمگیری بر نابرابری خواهد داشت. این اتفاق نیازمند تغییرات ساختاری عمیقتر در اقتصاد است. به عنوان مسئلهای عملی، با توجه به نتایج ضعیف اصلاحطلبان آموزشی، پیشرفت قابلتوجه در نتایج برای کودکان خانوادههای کمدرآمد – و با درآمد متوسط – احتمالاً نیازمند تغییرات ساختاری عمیق در جامعه نیز است.
پاورقیها:
* این مقاله، فصلی از کتاب کنش طبقاتی: راهنمای فعالین معلمی است که پروژۀ مشترک مجلۀ ژاکوبن و هستۀ مرکزی اتحادیۀ معلمان شیکاگو است.
[۱] Economic Policy Institute
منبع:
https://www.jacobinmag.com/2014/04/unremedial-education/
پینوشت: این متن 14 شهریور 1396 در اولدوز منتشر شده است.