بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

حسام حسین‌زاده

 

«این» روزهای دانشکده با «آن» روزها خیلی فرق کرده، به گمانم علوم اجتماعی دوباره دارد تبدیل به همان ماتم‌کده‌ای می‌شود که حدود 4 سال پیش وارد آن شدیم. اینکه دلیل این فراز و فرودهای عجیب چیست در این مجال چندان برایم اهمیت ندارد، اینکه علوم اجتماعی «آن» روزها چه شکل و شمایلی داشت هم چندان اهمیت ندارد، اما مهمتر از همه این است که علوم اجتماعی این روزها چه صورتی به خود گرفته. برای فهم «این» روزها داستانی را روایت می‌کنم که در آن عناصر پراکندۀ واقعیت را با کمک قوۀ تخیل به یکدیگر چسبانده‌ام تا شاید دقیق‌تر متوجه شویم که کجا ایستاده‌ایم.

وارد دانشکده می‌شوید، دانشکده‌ای که این روزها نفسش به زور بالا می‌آید. می‌روید سر کلاس، آقای دکتر را می‌بینید، همان آقای دکتری که حدود دو سال پیش با اعتراض گستردۀ دانشجویان و سفید دادن برگه‌های امتحان و مقاومت چند روزه، تدریس در دورۀ کارشناسی را کنار گذاشت. اما حالا که همه آن روزها را فراموش کرده‌اند او می‌تواند آرام و بی‌سروصدا بازگردد. شاید هم خانم دکتر را ببینید، همان خانم دکتری که دانشجویان آنقدر درسش را برنداشتند تا گروه مجبور شد آن را به دکتر اخراجی بدهد و خلاصه بعد از چند ترم مقاومت‌ها جواب داد، اما دیری نپایید که مافیاهای دوست‌داشتنی استاد جوان را کله‌پا کردند و حالا درس را برگردانده‌اند به صاحب اصلی‌اش، خانم دکتر! فراموش نکنید خیلی‌ها در این دانشکده «صاحب اصلی» خیلی چیزها هستند. مثلاً همین مدیرِ فلان گروه آموزشی که برمی‌گردد و می‌گوید: «سی سال است هیچ جمع دانشجویی‌ای را به رسمیت نشناخته‌ام و بعد از این هم نخواهم شناخت!» او را می‌شناسید؟ او - به عنوان نمودی از آن‌ها - صاحبِ اصلی گروه است. یا آن لباس شخصیِ معروف که گاهاً در حیاط دانشکده ظاهر می‌شود و به سیگار کشیدن دو نفر گیر می‌دهد و سریع فرار می‌کند تا دوباره نبینیمش و بلند شعار ندهیم «فلانی برو گم‌شو!»، او و دوستانش در حقیقت صاحب اصلی دانشکده هستند. حالا که صبح را به ظهر رساندید، پیش از صرف ناهار حتماً سری به لابی بزنید و با ترازویی که در لابی تعبیه شده خود را وزن کنید و سپس با دستورالعملی که روی دیوار نصب شده میزان اضافه‌وزن خود را محاسبه کنید. اگر اضافه‌وزن نداشته باشید و البته اندک پولی هم داشته باشید می‌توانید از بوفه یک غذای 7500 تومانی - که منطق محاسبۀ قیمتش در مقایسه با تهیۀ غذاها بسی عجیب است - سفارش دهید و از خوردن اندک برنجی که در بشقابتان قرار می‌دهند - به سبک رستوران‌های لوکس - و مخلفات دلنشینش لذت ببرید. اگر غذایتان زیاد آمد هم می‌توانید باقیمانده‌اش را در یکی از 80 سطل زباله‌ای که در همۀ جای دانشکده قد علم کرده‌اند بریزید! موقع انجام این کار به یاد داشته باشید حالا علوم اجتماعی تقریباً به ازای هر 10 دانشجو یک سطل زباله دارد و این تنها جلوه‌ای از آن دانشگاه بین‌المللی‌ای است که پدر مهربان دانشگاه سال‌هاست در هر جلسه‌ای پُزش را می‌دهند و از این صحبت می‌کنند که رویاهای بین‌المللی دانشگاه تهران کدام است. اما این تازه آغاز روز است. در ادامۀ روز مهمترین مسئله این است که هر چند ساعت یک‌بار به ترازوی موجود در لابی رجوع کنید و مطمئن شوید که غذایتان هضم می‌شود و جذب بدن نمی‌شود و به وزنتان اضافه نمی‌گردد، بقیۀ موارد بقول فلان استاد محبوب دانشکده - همان که صبح ژست اپوزیسیون می‌گیرد و احضاریۀ دادگاهش را منتشر می‌کند و شب روی آنتن زندۀ تلویزیون به کار امنیتی افتخار می‌کند - «اضافه‌کاری» است. پس به یاد داشته باشید که اضافه‌کاری نکنید! ادامۀ روز را یا سر کلاس همان خانم‌ها و آقایان دکتر حاضر شوید و شکر نعمت کنید، یا مثل یک فیلسوف-کنشگر اجتماعی بنشینید گوشه‌ای از دانشکده، سیگار دود کنید و به این فکر کنید که چقدر زندگی زیباست و نباید چندان سخت گرفت. مثلاً اگر رئیس دانشکده عوض شده و در این چند ماه نفهمیده‌اید که تفاوت رئیس کنونی و پیشین چیست، سخت نگیرید! یا اگر مدت‌ها زور زدیم و تحصن کردیم و همان آقای لباس شخصی اسممان را در دفتر خاطراتش نوشت و احضار شدیم و... تا جلسۀ ماهانۀ پرسش و پاسخ با آقای رئیس را گرفتیم و بعد آقا زد زیرش و حالا رئیس جدید هم با همان فرمان می‌زند زیرش و تن به هیچ مواجهۀ مستقیمی با عموم دانشجویان نمی‌دهد، سخت نگیرید! یا اگر هنوز نفهمیده‌اید چرا بعد از یکسال تلاش، نمایندۀ انجمن‌های علمی و شورای صنفی در جلسۀ شورای فرهنگی حضور ندارند اما مجوزهای برنامه‌های آنان برای تأیید – خلاف نص صریح آیین‌نامه‌ها – به این جلسه می‌رود، سخت نگیرید! راستی حواستان هست که پس از سال‌ها علوم اجتماعی بازهم «روز بدون زندانی» را به خود دید و به روال سابق آن را جشن نگرفتیم؟ سخت نگیرید! این‌ها همه اضافه‌کاری‌هایی است که باید از آن اجتناب کنید تا مبادا خاطر آقای رئیس، آقای اپوزیسیون‌نما، یا آن آقای لباس شخصی آزرده شود. بعد از همۀ این فکر و خیال‌های پوچ و بی‌معنی، روز را به پایان برده‌اید و می‌توانید راهی خانه یا خوابگاه شوید، همین!

بعید می‌دانم تیپ ایده‌آل روزهایی که «این» روزها در علوم اجتماعی می‌گذرد چیزی بهتر از آنچه باشد که در خطوط بالا وصف کردم، البته نمی‌خواهم مثل فسیل‌های تاریخ‌گذشته به شما وصیت کنم که فلان کار را بکنید یا نکنید، اما مهمترین نکته آن است که بدانید به کجا می‌روید. اگر در پی این بی‌کنشی و اهمیت‌ندادن به فضاهای رسمی و غیررسمی دانشکده هدف و فلسفه‌ای است که خیلی هم خوب، شاید مواجهۀ آنان که امروز «فعال دانشجویی» حساب می‌شوند با فضای کنونی حقیقتاً چنین مواجهه‌ای است. آنچه مهم است این است که «مواجهه» کنید، مثل برگ‌ها در مسیر باد نباشید. شاید اینکه در سال‌های گذشته در این دانشکده هفته‌ای ده شماره نشریه منتشر می‌شد، یا در اعتراض به فلان استاد کلاس و امتحان تعطیل می‌شد، یا در همدلی با فلان زندانیِ در اعتصاب غذا ظرف‌های غذایمان را می‌چیدیم کف سلف، یا در حمایت از کسانی که به کمیتۀ انضباطی احضار شده بودند بست می‌نشستیم کف ساختمان فولاد – همان ساختمان به ظاهر مخوف و امنیتی – یا وقتی اجازۀ ورود مهمان‌های برنامه‌ها را نمی‌دادند و می‌رفتیم دورشان حلقه می‌زدیم و به هر زوری بود می‌آوردیمشان توی دانشکده، یا بسیاری از این‌ها برمی‌گشت به اینکه اهداف اشتباهی داشتیم یا استراتژی‌های اشتباهی را انتخاب می‌کردیم. می‌توانید با همۀ این‌ها مخالف باشید یا حتی به آن بخندید، ولی بقول لنگفورد فراموش نکنید که سنت‌ها برای شکستن خلق شده‌اند، اما نه بدون دلیل!

 

 
پی‌نوشت: این متن بهمن 1395 در شمارۀ 36 گاهنامۀ ویرگول (شورای صنفی دانشجویان دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران) منتشر شده است.
حسام حسین‌زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی