حسام حسینزاده
طی روزهای گذشته مصاحبه رسول خضری، نماینده مجلس شورای اسلامی، پیرامون کولبری و کولبران در ایران به گفتوگوهای بسیاری دامن زده است. یکی از موضوعاتی که البته خضری در قالب یک جمله به آن اشاره کرد و به سادگی از آن گذشت مسئله کولبرانِ دانشآموز بود؛ کولبرانی که یا بعد از زمان مدرسه کولبری میکنند یا اینکه به کلی مدرسه را رها کردهاند و مشغول کولبری هستند. از زوایای متفاوتی میتوان به این مسئله نگریست و در ادامه تلاش میکنم یکی از مهمترینِ این زوایا را بازگو کنم، آن هم اهمیت شرایط زمینهای در ایجاد این مسئله است.
طی سالیان گذشته، تسلط رویکردهای حقوق بشری به مسئله کار کودکان باعث شده در مواجهه با این مسئله نگاهی زمینهمند نداشته باشیم و صرفا کلیشههایی مثل «هیچ کودکی نباید کار کند»، «کار کودکان ممنوع»، «جای کودک در مدرسه است»، «لغو کار کودک» و… را تکرار کنیم. چنین نظرگاهی بهطور عملی ما را از نگاهی زمینهمند به مسئله کار کودکان محروم میکند. کسی از این، سخن به میان نمیآورد که چقدر «واقعا» امکان امتناع از کار برای کودکانِ کار وجود دارد؟ در همین تهران که وضعیت حاشیهنشینانش به گمانم از حاشیهنشینان کشور (مرزنشینان) بهتر است، یک خانواده هفت نفره اگر تنها دو نفر از اعضایش ــ فرضا پدر و مادر ــ کار کنند و فرضا حداقل دستمزدی که یکسوم خط فقر است را بگیرند ــ که همان را هم نمیگیرند ــ یحتمل در عرض چند ماه تلف خواهند شد! در این شرایط اینکه شهر و در و دیوارش را پر کنیم از شعارهای شهرداری و بهزیستی و انجیاوها و… دردی دوا نمیکند، بارها دیده و شنیدهام که کودکان کار به این شعارها میخندند، میخندند چون به واقع برایشان خندهآور است. سادهتر بخواهیم بگوییم، او میداند که اگر کار نکند میمیرد و ما تصور میکنیم او این امکان را دارد که در هر لحظه «کار نکردن» را «انتخاب» کند. شکاف میان این تصور و واقعیت آنقدر عجیب است که هر دو سوی ماجرا را از درک سمت مقابل عاجز میسازد.