بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

تماشای زندگی، تمرین دیدن

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ

حسام حسین‌زاده

 

دو سالی می‌شود که درگیر کارنامۀ سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هستم. بخشی از این درگیری ذهنی را هم اردیبهشت‌ماه گذشته در همایش سالانۀ انجمن جامعه‌شناسی ایران در قالب نوشتاری با عنوان «گره‌گاه‌ها در خاستگاه سینمای کودک ایران» ارائه کردم. اما همیشه به‌دنبال فرصتی بودم تا بتوانم این فیلم‌ها (مخصوصاً فیلم‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰) را با بچه‌های خردسال ببینم و پیگیر واکنش‌ها و نظراتشان باشم. پیش از این فقط با دانش‌آموزانم در مقاطع متوسطه پروژه‌های تماشای فیلم را پیش برده بودم و یکی دو باری که تلاش کردم فیلم‌های قدیمی کانون را همراهشان ببینم، دادشان به آسمان رفت که «آقا این دیگه چیه؟»، «چرا کیفیت تصویرش اینجوریه؟»، «چرا اینجوری حرف می‌زنن؟ آدم نمی‌فهمه چی می‌گن» و خلاصه از کرده پشیمانم کرده بودند. چند هفته پیش اما فرصتی مهیا شد تا همراه دانش‌آموزان دورۀ دوم ابتدایی (یعنی پایه‌های چهارم، پنجم و ششم) در مدرسۀ خودمان به تماشای فیلم بنشینیم. از آنجایی که در تصوراتم این پروژه را پروژه‌ای ادامه‌دار می‌دیدم و امیدوار بودم بچه‌ها پایه باشند تا بازهم با هم این دست فیلم‌ها را ببینیم، دورۀ اول آن را معطوف به آثار کانون در دهۀ پنجاه (یعنی آغاز نهادیِ سینمای کودک ایران) در نظر گرفتم. بنا شد سه فیلم ساز دهنی (۱۳۵۲) ساختۀ امیر نادری، مسافر (۱۳۵۳) ساختۀ عباس کیارستمی و مدرسه‌ای که می‌رفتیم (۱۳۵۹) ساختۀ داریوش مهرجویی را همراه یکدیگر تماشا کنیم. سه جلسه را برای تماشای این سه فیلم در نظر گرفتم و جلسۀ چهارم را به گفت‌وگو دربارۀ فیلم‌ها اختصاص دادم، یعنی بنا شد چهار هفتۀ پیاپی (یکشنبه‌ها) جمع شویم و فیلم ببینیم یا دربارۀ فیلم‌ها گپ بزنیم.

زمانی که پوستر برنامه روی تابلوهای مدرسه قرار گرفت، تصور می‌کردم در بهترین حالت چیزی بین ۱۰ تا ۲۰ دانش‌آموز استقبال می‌کنند که البته همین تعداد هم برایم خوب و خواستنی بود. اما در نهایت استقبال دانش‌آموزان خیلی بیشتر از این حرف‌ها شد و چیزی حدود ۴۰ نفر ثبت‌نام کردند. باورم نمی‌شد که چنین اقبالی نشان داده‌اند. هر موقع در زنگ‌های تفریح با دانش‌آموزانی برخورد می‌کردم که می‌فهمیدم ثبت‌نام کرده‌اند، برایشان توضیح می‌دادم که «این فیلما قدیمی‌انا! کیفیت تصویرشون مثه این فیلمای مارول و اینا نیستا! فارسی رو هم با لهجه صحبت می‌کنن توش شاید سختتون باشه بفهمین! مطمئنید میخواید بیاید؟» و اکثراً واکنششان این بود که «آره، آره، میخوایم بیایم» اما بازهم پیش خودم می‌گفتم «نه‌بابا اینا حرفمو جدی نگرفتن وگرنه چرا باید بچه‌های این نسل بیان این فیلمارو ببینن؟» واکنش بچه‌های متوسطه‌ام باعث شده بود به این نتیجه برسم که این فیلم‌های قدیمی برای نسل جدید جذابیت چندانی ندارد و داشتم جلوی علاقه نشان‌دادن بچه‌ها مقاومت می‌کردم.

به هر حال، روزها گذشت و اولین یکشنبه از راه رسید. وقتی از پله‌ها پایین می‌رفتم، پیش خودم می‌گفتم «حالا درسته کلی ثبت‌نام کردن ولی حتماً جوگیر شدن، الان می‌رم می‌بینم ده نفرن». وقتی وارد کلاسی شدم که بنا بود فیلم آنجا روی پرده پخش شود، بازهم پیش‌پنداشت‌هایم شکست خورد. تقریباً تمام کسانی که ثبت‌نام کرده بودند، حاضر بودند. بدون فوت وقت، نمایش ساز دهنیِ امیر نادری را شروع کردیم. راستش امیر نادری کارگران موردعلاقه‌ام در کانون است و آثارش را بیش از هر کارگردان دیگری دوست دارم. ساز دهنی را دست‌کم ده‌باری دیده بودم و آمار دقیق تماشایش از دستم در رفته بود اما بازهم با شور و شوق دوست داشتم تماشایش کنم. اکثر زمان را انتهای کلاس می‌نشستم تا راحت‌تر بتوانم واکنش‌های بچه‌ها را زیر نظر داشته باشم، می‌دیدم که واقعاً دارند قصه را دنبال می‌کنند و باورم نمی‌شد. دو سه بار که لهجۀ جنوبی و زیبای ادای کلمات طوری بود که تقریباً مطمئن بودم اکثر بچه‌ها چیزی متوجه نشده‌اند، نمایش را در حد چند ثانیۀ کوتاه متوقف کردم و برایشان گفتم که چه کلماتی بین شخصیت‌ها ردوبدل شد. وقتی به سکانس پایانی فیلم رسیدیم که به نظرم یکی از سکانس‌های شاهکار امیر نادری است، بچه‌ها ناخودآگاه شروع کردند به تشویق «امیرو» و من شگفت‌زده شدم. این دومین‌بار بود که در تجارب تماشای فیلمم همراه بچه‌ها، بچه‌ها چنین واکنشی به یک فیلم نشان می‌دادند. نخستین‌بارش در متوسطۀ اول بود، زمانی که من، دنیل بلیک ساختۀ کن لوچ را تماشا کردیم و پس از پایان فیلم، بچه‌ها «دنیل» را ایستاده تشویق کردند (این تجربه را به‌شکل مفصل در پارۀ «اگه کسی نباشه عدالتو اجرا کنه چی؟» شرح داده‌ام). حالا هم بچه‌هایم در ابتدایی برای «امیرو»ی نادری کف می‌زدند. این اتفاق دیگر در طول تماشای دو فیلم بعدی تکرار نشد. برایم جالب بود که برخلاف انتقاداتی که در دهۀ پنجاه به خاطر این پایان‌بندی به نادری می‌شد، بچه‌ها این‌چنین از آن استقبال کرده بودند. پس از پایان فیلم برگه‌های کوچکی را میان بچه‌ها پخش کردم که متن زیر رویش نوشته شده بود:

پرسش‌هایی برای اندیشیدن به فیلم «ساز دهنی»
۱. خودتان را بگذارید جای عبدلو، دیدیم که در ابتدای فیلم چگونه بقیه آزارش می‌دادند، اگر صاحب ساز دهنی می‌شدید از آن برای تسلط بر دیگران استفاده می‌کردید؟ چرا؟ 
۲. خودتان را بگذارید جای امیرو، اگر مثل او عاشق ساز دهنی بودید، چه کار می‌کردید؟ چرا؟
۳. خودتان را بگذارید جای بچه‌هایی که شاهد آزار و تحقیر امیرو توسط عبدلو بودند، آیا واکنشی نشان می‌دادید؟ چرا؟
۴. خودتان را بگذارید جای کارگردان فیلم، فیلم را چه طور تمام می‌کردید؟ با انداختن ساز دهنی به دریا یا طوری دیگر؟
۵. به نظر شما امروزه چه چیزهایی در زندگی ما مانند ساز دهنی در زندگی بچه‌های فیلم هستند و آدم‌ها از آن‌ها برای تسلط بر دیگران استفاده می‌کنند؟ این چیزها چه شباهتی به یکدیگر دارند؟ 
* نیازی نیست پاسخ این پرسش‌ها را بنویسید، فقط به آن‌ها فکر کنید. اگر هم دوست داشتید، می‌توانید با دوستانتان که فیلم را تماشا کرده‌اند، دربارۀ پاسخ‌هایتان صحبت کنید.

بدین ترتیب تماشای فیلم اول به پایان رسید. بعد از پایان جلسه، می‌دیدم که اکثر بچه‌ها با چهره‌ای راضی کلاس را ترک می‌کنند و گاهی با یکدیگر دربارۀ فیلم کلماتی را ردوبدل می‌کنند. سر ذوق آمده بودم اما باز هم ته ذهنم تصور می‌کردم هفتۀ بعد نیمی از آن‌ها نخواهند آمد. چون پیش از اینکه از کلاس بیرون بروند، تأکید کردم که فیلم هفتۀ آینده سیاه و سفید است! فکر کنم کار همان بخش ناامید شخصیتم بود که تصور می‌کرد بچه‌ها نمی‌دانند چه چیزی انتظارشان را می‌کشد و ممکن است حوصله‌شان سر برود.

روزها گذشت و یکشنبۀ بعدی هم از راه رسید. دست بر قضا، تقریباً تعدادشان مساوی با جلسۀ قبل بود. البته سه چهار نفری از آمدن منصرف شده بودند و سه چهار نفر جدید با اصرار خواسته بودند از جلسۀ دوم به جمع ما اضافه شوند و من هم وقتی علاقه‌شان را دیدم، اجازه دادم. از آنجایی که مسافرِ کیارستمی ضرباهنگ متفاوتی با ساز دهنیِ نادری دارد و تصویرش سیاه و سفید است و لهجۀ ملایری بچه‌ها هم گاهی فهمیدنش سخت می‌شود، حدس می‌زدم تماشایش کمی برای بچه‌ها چالش‌برانگیز باشد. همین طور هم بود، از واکنش‌هایشان احساس می‌کردم در برخی از لحظات ارتباطشان با فیلم قطع می‌شود اما به محض تغییر سکانس، دوباره به خود می‌آمدند و قصه را دنبال می‌کردند. این دفعه مجبور شدم پنج، شش باری نمایش را متوقف کنم و در حد همان چند ثانیه به بچه‌ها بگویم که چه کلماتی میان شخصیت‌ها ردوبدل شده است. البته در کنار همۀ این‌ها، اینکه موضوع فیلم به شکل مستقیمی به فوتبال مرتبط بود و اکثر پسربچه‌های دبستانی عاشق فوتبال هستند، باعث می‌شد علاقه‌مندانه‌تر داستان را دنبال کنند. این فیلم هم به انتهایش رسید و این‌بار برگۀ دیگری به بچه‌ها دادم که عنوان و پانویسش از همان الگوی قبلی پیروی می‌کرد اما پرسش‌هایش از این قرار بود:

۱. به نظر شما، مادر قاسم کار درستی کرد که ماجرای گم‌شدن یا دزدیدن پولش را به مدیر مدرسه گفت و باعث آن برخورد میان مدیر و قاسم شد؟ چرا؟
۲. قاسم برای اینکه بتواند هزینۀ سفرش به تهران را جور کند، کارهای خطرناکی کرد و دروغ‌های زیادی گفت، به نظر شما کارش درست بود؟ آیا حاضرید برای رسیدن به آرزویتان همچون قاسم عمل کنید؟
۳. خودتان را بگذارید جای اکبر (دوست قاسم)، اگر دوست صمیمی‌تان می‌خواست چنین مسیر دشوار و خطرناکی را برای رسیدن به آرزویش طی کند، همین‌قدر او را همراهی می‌کردید یا جلویش را می‌گرفتید؟
۴. به نظر شما، آن‌همه سختی‌ای که قاسم کشید تا بتواند خودش را به استادیوم برساند که همان آرزویش بود، ارزشش را داشت؟
۵. دیدیم که هرچند قاسم خود را به استادیوم رساند اما خواب ماند و نتوانست بازی را تماشا کند، به نظر شما قاسم در نهایت شکست خورد یا پیروز شد؟

هفتۀ سوم از راه رسید و نوبت آخرین فیلم بود. دیگر برایم تعجبی نداشت که همان تعداد بچه‌ها حاضر باشند. مدرسه‌ای که می‌رفتیم به خاطر کیفیت بهتر صدا و تصویرش و البتۀ فارسیِ تهرانیِ بچه‌هایش، اصطلاحاً بیشتر در چنگ بچه‌ها بود. دیگر نیازی نبود فیلم جایی متوقف شود چون بچه‌ها متوجه ماجرا می‌شدند. از طرفی، اینکه داستان درون مدرسه می‌گذشت و بچه‌ها همگی کم‌وبیش تجاربی داشتند که بتوانند با شخصیت‌های فیلم هم‌ذات‌پنداری کنند، باعث می‌شد با اشتیاق کافی پیگیر فیلم باشند. دیگر حالا همه‌چیز روی دور افتاده بود، انگار بچه‌ها در تماشای فیلم حرفه‌ای‌تر شده بودند. نه سروصدایی تولید می‌کردند، نه وسط فیلم حرف می‌زدند، انگار حالا بهتر می‌دانستند دقیقاً برای چه چیزی اینجا جمع شده‌ایم. پس از پایان این جلسه هم برگۀ جدیدی را به سیاق همان برگه‌های پیشین در اختیارشان گذاشتم. برایشان توضیح دادم که جلسۀ بعد بناست چه کاری بکنیم. این را هم بگویم که هر هفته وقتی برگۀ مربوط به پرسش‌ها را در اختیارشان می‌گذاشتم، همان موقع می‌گفتم که هفتۀ آخر دربارۀ کدام یک از پرسش‌های مربوط به این فیلم صحبت می‌کنیم. چون می‌شد حدس زد که وقت کافی برای گفت‌وگو دربارۀ همۀ پرسش‌ها نیست، تصمیم گرفته بودم برای هر فیلم یک پرسش (پرسش آخر هر برگه) را انتخاب کنم که احساس می‌کنم می‌شود به‌واسطۀ آن، هستۀ اصلی فیلم را شکافت. پرسش‌های مدرسه‌ای که می‌رفتیم هم این‌ها بودند:

۱. به نظر شما، کاوه و دوستانش کار درستی کردند که برای برگزاری تئاترشان با ناظم و حامیانش درگیر شدند؟ یا باید بیخیال تئاتر می‌شدند و دردسر درست نمی‌کردند؟
۲. اگر جای کاوه بودید، از چه راه یا راه‌هایی برای دفاع از حقتان استفاده می‌کردید؟ در روزنامه دیواری مدرسه مقاله می‌نوشتید یا کار دیگری می‌کردید؟
۳. اگر جای آقای صدیقی (معلم حامی بچه‌ها) بودید، حاضر بودید برای حمایت از دانش‌آموزان شغل و آیندۀ خودتان را به خطر بیاندازید و در مقابل ناظم قرار بگیرید؟
۴. اگر بخواهید مدرسۀ «عدل آفاق» را با مدرسۀ خودتان مقایسه کنید. به نظر شما، چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی میان این دو مدرسه وجود دارد؟
۵. به نظر شما، بچه‌ها (دانش‌آموزان) برای اینکه بتوانند از حق خود دفاع کنند حتماً نیاز به حمایت و همراهی بزرگ‌ترها دارند یا بدون حمایت و همراهی آنان هم می‌توانند این کار را انجام دهند؟ چرا و چگونه؟

بالاخره جلسۀ آخر از راه رسید. حدس می‌زدم که در این جلسه ریزش قابل‌توجهی داشته باشیم. در چنین جلساتی، معمولاً وقتی نیاز است افراد خودشان صحبت کنند یا متنی را بخوانند و آمادۀ صحبت دربارۀ آن متن شوند، جلسه با ریزش شرکت‌کنندگان روبه‌رو می‌شود. این ماجرا محدود به کودکان و نوجوانان هم نیست، در تجاربی که با بزرگسالان هم داشته‌ام بارها شاهد این ماجرا بوده‌ام. به همین واسطه، این جلسه با نصف حاضرین جلسات قبل برگزار شد، یعنی چیزی حدود ۲۰ نفر. پرسش‌های آخرِ مربوط به هر فیلم را در زمان مشخصی به بحث گذاشتیم و شیوۀ بحث هم بارش افکار بود. یعنی از دانش‌آموزان می‌خواستم که به‌نوبت نظراتشان را دربارۀ هر پرسش بگویند و من نکته یا نکات اصلی نظرشان را روی تخته می‌نوشتم. البته صحبت‌کردن اجباری نبود و اگر کسی می‌خواست، می‌توانست کل جلسه را در سکوت بگذراند. هرچند که برای هر سه پرسش، تقریباً همۀ حاضرین دست‌کم یک‌بار اظهارنظر کردند و برخی که مشتاق‌تر بودند، این امکان را داشتند تا برای دفعات دوم و سوم هم وارد گفت‌وگو شوند. علاوه بر این، از آنان می‌خواستم که پرسش‌ها را از بستر فیلم جدا کنند و به زمان حال بیاورند و در زندگی خودشان به آن پاسخ دهند تا بتوانند احساسات و احوال شخصیت‌های فیلم را بهتر درک کنند و راحت‌تر متوجه عمق لحظات بشوند. پاسخ‌های بچه‌ها به پرسش‌ها شگفت‌زده‌ام کرد. آن‌ها با توجه خوبشان به فیلم‌ها و البته ایده‌گرفتن از یکدیگر موقع گفت‌وگو، تقریبا در مورد هر سه فیلم توانستند یا مستقیماً به ایدۀ محوری فیلم برسند یا اشاره‌های دقیق و نزدیک به آن بکنند. بعد از اینکه بچه‌ها دربارۀ هر پرسش نظراتشان را می‌گفتند، من تلاش می‌کردم در عرض چند دقیقۀ کوتاه جمع‌بندی‌ای از صحبت‌هایشان ارائه دهم و با اشاره به لحظه‌ها یا دیالوگ‌هایی از فیلم که توجه‌شان را جلب نکرده بود، دربارۀ ایدۀ محوری هر فیلم صحبت کنم. نتیجۀ این جلسه هم برخلاف تصورم بود چون بچه‌ها دقت بالایی در درک معانی و توجه به سکانس‌ها و دیالوگ‌ها داشتند و تا حد خوبی متوجه پیام‌های اصلی فیلم شده بودند. در واقع آن سه فیلم فقط بهانه بودند و ابزار، بنا بود بچه‌ها از خلال تماشای آن‌ها هم یاد بگیرند که چطور باید به تصاویر (چه عکس و چه فیلم) نگاه کنند و هم اینکه بتوانند میان آن‌ها و زندگی امروز خودشان ارتباط برقرار کنند. در طول این سال‌ها که تجربۀ تماشای تصویر با بچه‌ها در پایه‌های مختلف را داشته‌ام، همیشه تنها دغدغه‌ام این بوده که دریابند هر اثری می‌تواند لایه‌های متفاوتی برای درک‌کردن داشته باشد و نمی‌شود با یک‌بار دیدن یک تصویر یا یک فیلم به این نتیجه رسید که دیگر نیازی نیست آن را ببینیم. معمولاً موردی که در کلاس‌هایم استفاده می‌کنم، انیمیشن‌های کوتاه معروف هستند. اغلبِ بچه‌ها این انیمیشن‌ها را دیده‌اند و وقتی شروع به پخششان می‌کنم، اعتراض می‌کنند که تکراری است. اما کافی‌ست یک‌بار دربارۀ یکی از همین انیمیشن‌ها برایشان صحبت کنم و معانی پنهان در صحنه‌های مختلف را با آن‌ها به اشتراک بگذارم، بعد از آن نه‌تنها به فیلم و انیمیشن تکراری اعتراض نمی‌کنند بلکه وقتی متوجه می‌شوند بازهم یک اثر تکراری را آورده‌ام، همه حواسشان را جمع می‌کنند تا بتوانند متوجه جزئیات جدیدی از آن بشوند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی