بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

بَلْ‌وا

وبلاگ شخصی حسام حسین‌زاده

... شاید «وبلاگ‌نویسی» شکل بهتری برای اندیشیدن و گفت‌وگو باشد!

(نیمه‌شب‌ها؛ حوالی ترمینال‌های تهران)

حسام حسین‌زاده

 

نخستین‌بار حدود دو سال پیش بود که در گفت‌وگویی دوستانه متوجه شدم دانشجویانی که تابستان‌ها برای یافتن کار از شهرستان‌ها به تهران می‌آیند، تا زمان یافتن کاری با سرپناه، شب‌ها را حوالی ترمینال‌ها و در اتوبوس‌های تندروی شهری به صبح می‌رسانند. شنیدن خاطرات این شب‌گردی‌های جسورانه شورانگیز بود. به‌نظرم جالب می‌آمد؛ حتی می‌توانست شاعرانه هم باشد. شبی تا صبح در نوسان میان ترمینال شرق و غرب، شاید جرقه‌ای باشد برای تولید متون تأثیرگذاری که هر روز در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم؛ اما دو سال طول کشید تا دست بر قضا و از سر استیصال، گذرم به نیمه‌شب‌های حوالی ترمینال‌های تهران بیافتد و بفهمم که واقعیت، آن‌قدرها هم شاعرانه و شورانگیز نیست.

 

شب و تهران و مرگ

در شب‌های سرد زمستان، تهران شهری خواستنی نیست. هرچقدر روزهایش برای جنب‌وجوش و زندگی است، شب‌هایش برای سکون است و مرگ. ساعت که نزدیک نیمه‌شب می‌شود، کم‌کم خیابان‌ها خلوت می‌شوند و ساکنان شهر حالا دیگر در خانه‌هایشان آرام گرفته‌اند. عابری اگر در خیابان دیده شود، یحتمل با عجله به‌سوی خانه‌اش روانه است. اما چشم که بچرخانیم، انگار عدۀ دیگری آهسته‌آهسته وارد شهر می‌شوند؛ ساکنان خیابان. ساکنان شبانۀ خیابان‌های تهران تنوع بعضاً آزاردهنده‌ای دارند.

این شبِ دراز را باید از کجا شروع می‌کردم؟ از تقاطع کشاورز و کارگر؛ لاله! گشت نیروی انتظامی، در فواصل زمانی مشخص، از خیابان‌های مجاور عبور می‌کند و البته هدفش صرفاً تأمین امنیت خیابان است. چند متر آن‌طرف‌تر درون پارک، گعده‌های جوانانی که نخ‌ها را دست‌به‌دست می‌کنند، هنوز هم دیده می‌شود. زنان و مردان چای‌فروشِ نیمه‌شب‌ها از راه رسیده‌اند و بساطشان را اطراف پارک پهن می‌کنند و آمادۀ گذراندن شب می‌شوند. چای‌فروشان شب، متفاوت از چای‌فروشان روز هستند و گروه دوم چند ساعت پیش پارک را ترک کرده‌اند. از این گروه‌های حاشیه‌ای که بگذریم، ساکنان اصلی خیابان، کارتن‌خواب‌ها هستند که شب‌ها آزادی بیشتری برای رفت‌وآمد در شهر دارند. این سیر و سیاحت اولیه، هنوز یک ساعت هم زمان نبرده و سرمای شب کم‌کم آزاردهنده می‌شود و چای هم دیگر جواب نمی‌دهد. احساس می‌کنم برای اینکه علاوه بر زنده‌ماندن، فردا صبح توان رفتن سر کار را هم داشته باشم، باید جای گرم‌تری پیدا کنم و حتی شده اندکی بخوابم. پای پیاده، راهی میدان انقلاب می‌شوم تا با اتوبوس‌های تندرو به ترمینال شرق بروم؛ چون دورتر است و زمان بیشتری برای خوابیدن دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۸
حسام حسین‌زاده

حسام حسین‌زاده

 

وارد یکی از کلاس‌های ششم شدم و مثل همیشه، بدون مقدمه، شروع کردم به پخش‌کردن برگه‌های ارزیابی هفتۀ پیش و سطح هرکس را روی برگه نوشته بودم. هرچند هیچوقت اصراری نداشتم و ندارم که همۀ دانش‌آموزان نمرات یکدیگر را بدانند اما همیشه سعی می‌کنم جلوی میل فزایندۀ دانش‌آموزان به پنهان‌کردن عملکردشان مقاومت کنم و به آنان بفهمانم که باید تبعات رفتارشان را بپذیرند، چه تبعات خوبی باشد و چه تبعاتی بد. بر همین اساس، همیشه خیلی عادی برگه‌ها را بین بچه‌ها پخش می‌کنم و برگۀ هرکس را به دست خودش می‌دهم. اوایل سال تعداد بیشتری از بچه‌ها به محض دریافت برگه پنهانش می‌کردند اما رفته‌رفته با گذشت زمان و توضیحاتم در این رابطه، این تعداد کمتر و کمتر می‌شد و بچه‌ها هم به این درک رسیده بودند که می‌توانند بدون آزردن یکدیگر از نمرۀ هم مطلع شوند.

پس از پخش‌کردن برگه‌ها بدون فوت وقت درسم را شروع کردم. هنوز چند دقیقه از آغاز کلاس نگذشته بود که یکی از بچه‌ها با اشارۀ چشم متوجهم کرد که یکی از دانش‌آموزانم در حال گریه‌کردن است و تلاش می‌کند من متوجه ماجرا نشوم. من هم با اشارۀ چشم به دانش‌آموز اصطلاحاً «مُخبر» فهماندم که سرش به کار خودش باشد چون از همان ابتدا با همه‌شان توافق کرده بودم که تحمل نمی‌کنم کسی «آمار» کس دیگری را به من بدهد و سعی می‌کردم تا آخرین لحظه بر این اصل پایبند باشم. مثلاً یک بار سر یکی از کلاس‌های پنجم یکی از دانش‌آموزان که اصطلاحاً شاگرد زرنگی هم بود از جایش بلند شد و گفت «آقا فلانی هروقت شما از کنارش رد می‌شید، پشت سرتون ادا در میاره!» فلانی یکی از بچه‌های شروشوری بود که پیش از آن هم فهمیده بودم هنوز نتوانسته‌ام ارتباط خوبی با او بگیرم. با جدیت به شاگرد زرنگ کلاس تذکر دادم که این مسئله به او ربطی ندارد و چیزی است بین من و فلانی و تا زمانی که فلانی این کار را به دور از چشمانم می‌کند، یعنی نمی‌خواهد من متوجه کارش شوم و تو حق نداری آن را به اطلاعم برسانی. فلانی هر موقع که بخواهد می‌تواند جلویم ادایم را درآورد تا بتوانیم با هم درباره‌اش حرف بزنیم. هرچند شاید در نگاه اول این برخورد چندان مناسب نیاید اما من همیشه بهترین جواب‌ها را از آن گرفته‌ام. همین فلانی از آن به بعد کم‌کم رابطه‌اش با من بهتر و بهتر شد.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۸
حسام حسین‌زاده

چهارمین همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران

عنوان کلی: چهارمین همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران (زمان‌بندی)

برگزارکننده: انجمن جامعه‌شناسی ایران

مکان برگزاری: دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران

عنوان پنل: تأملی بر «مفهوم کودکی»: پژوهشی تاریخی و نظری

زمان برگزاری: چهارشنبه، 29 خرداد 1398، ساعت 14 تا 16

صوت: دارد (45 مگابایت)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸
حسام حسین‌زاده

نقد کتاب «فرهنگ و دولت رفاه»

برگزارکننده: مؤسسۀ عالی پژوهش تأمین اجتماعی

مکان برگزاری: مؤسسۀ عالی پژوهش تأمین اجتماعی

زمان برگزاری: سه‌شنبه، 21 خرداد 1398، ساعت 10 تا 12

صوت: ندارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸
حسام حسین‌زاده

حسام حسین‌زاده

 

روز گذشته نشریۀ دانشجویی چشمه در شمارۀ سیزدهم خود در قالب مطلبی با عنوان «دلالان چپ‌گرا در تجارت‌خانۀ علوم اجتماعی» به شیوه‌ای ظاهراً افشاگرانه از تفاهم‌نامۀ همکاری اتحادیۀ انجمن‌های علمی دانشجویی علوم اجتماعی کشور با مؤسسۀ عالی پژوهش تأمین اجتماعی پرده برداشت، شمارۀ قراردادهای من و چند تن دیگر از دانشجویان علوم اجتماعی که در قالب پروژه‌های مختلف با این مؤسسه همکاری داشته‌ایم را منتشر کرد و مدعی شد همۀ این همکاری‌ها در قالب همان تفاهم‌نامه بوده و هدف همۀ این فعالیت‌ها چیزی نیست جز کمک به سرمایۀ انحصاری برای پیشبرد اهدافش و احتمالاً بازتولید وضع موجود. عده‌ای دیگر از «رفقا» که از این افشاگری تاریخی سر ذوق آمده بودند، آن متن را با شور و شعفی مضاعف دست‌به‌دست کردند. به هر حال، دربارۀ آن متن چند نکتۀ روشنگر به‌نظرم می‌رسد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده

(از سمپوزیوم علوم اجتماعی تا نمایشگاه «دانشگاه»)

حسام حسین‌زاده

 

«خواهرخواندگی» مفهومی است که بیش از همه برای شهرها کاربرد دارد. شهرهای زیادی در سرتاسر جهان با یکدیگر پیمان خواهرخواندگی می‌بندند که نشانی از اتحاد و همبستگی است؛ اتحاد و همبستگی برای دفاع از منافع مشترک. هرچند این پیمان میان شهرها بیشتر جنبۀ صوری دارد اما می‌توانیم به خواهرخواندگی حوزه‌های دانش بیاندیشیم. دانش‌هایی که می‌توانند منافع مشترکی را دنبال کنند. پافشاری بر مرزهای رشته‌ای و دانشی هرچند در سطح فلسفی قابل‌دفاع و شاید ضروری باشد اما در سیاستِ عملی چیزی نیست مگر نوعی تاکتیک برای حفظ وضع موجود؛ با هدف جلوگیری از هم‌نشینی و گفت‌وگوی مجموعه‌های دانش و افرادی که به‌سادگی می‌توانند به آرمان‌هایی برسند که میانشان مشترک است. گرایشات انتقادی در بسیاری از حوزه‌های دانشی حتی نیازی به تلاش برای رسیدن به منافع مشترک ندارند، آن‌ها همین حالا هم در نظریاتشان بینش‌های مشترکی را دنبال می‌کنند و رویاهای مشترکی در سر دارند. اردیبهشت 1398 از دو جهت برایم نویدبخش بالقوگی‌های موجود میان هنر و علوم اجتماعی بود؛ نخست، تجربۀ دومین سمپوزیوم کشوری آثار دانشجویی علوم اجتماعی که در آن شاهد مشارکت جدی‌تر اهالی هنر نسبت به سال گذشته بودیم و دوم، نمایشگاه و نشست‌های «دانشگاه» که تلاشی مضاعف برای ایجاد و تقویت پیوندهای بینادانشی است.

نخستین باری که ضرورت این ارتباط برایم معنا یافت سال تحصیلی 95-94 بود. جلسات هم‌اندیشی و گفت‌وگو میان بخشی از فعالان نشریاتی دانشکدۀ علوم اجتماعی و دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران در آن سال با نظم به‌نسبت خوبی برگزار می‌شد و در جریان آن جلسات بود که فهمیدم چقدر این هم‌نشینی می‌تواند راهگشا باشد. همیشه محور انتقادات بچه‌های هنر به نشریات ما ضعف فرمی‌مان بود و محور انتقادات ما به نشریات آن‌ها نیز ضعف محتوایی. هر دو طرف این مجادله هم انگار به‌نوعی حق داشتند. چند ماه بعد، در بهمن 1394 که سومین جشنوارۀ نشریات دانشجویی دانشگاه تهران با وقفه‌ای یازده ساله برگزار شد، ضرورت این ارتباط بیش از پیش برایم آشکار شد. نشریات دانشکدۀ علوم اجتماعی در آن جشنواره هشت رتبۀ اول، دو رتبۀ دوم و پنج رتبۀ سوم کسب کردند و نشریات دانشکدۀ هنرهای زیبا نیز پنج رتبۀ اول، پنج رتبۀ دوم و نه رتبۀ سوم. از مجموع 46 مقام جشنواره، 33 مقام به نشریات این دو دانشکده رسیده بود و جالب بود که اکثر جوایز نشریات علوم اجتماعی معطوف به محتوا بود و اکثر جوایز نشریات هنرهای زیبا معطوف به فرم. چرا نگویم که از آن زمان تا به امروز بارها به این فکر کرده‌ام که اگر می‌توانستیم نشریات مشترکی را میان علوم اجتماعی و هنرهای زیبا شکل دهیم احتمالاً چه نتایج درخشانی به بار می‌آورد، رویایی که البته هرگز به واقعیت نپیوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده

نمایشگاه دانشگاه

برگزارکننده: نمایشگاه و نشست‌های «دانشگاه»

مکان برگزاری: پلتفرم سه

زمان برگزاری: دوشنبه، 23 اردیبهشت 1398، ساعت 18:30 تا 21

صوت: دارد (35 مگابایت)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده

بن دیویس، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

مقدمۀ ترجمۀ فارسی

چند سالی از انتشار کتاب نه‌ونیم تز دربارۀ هنر و طبقه[1] (2013) گذشته است و کمی بیش از آن (2009) از پخش متن حاضر در قالب جزوه در مقابل یک گالری هنری می‌گذرد. گذر زمان تا حدودی معنای این متن را برایم تغییر داده است. اکنون کمی روشن‌تر از گذشته می‌بینم که صورت‌بندی‌هایش چقدر خاص است و چگونه متأثر از زمان و مکانی بسیار محدود و تاریخی مشخص شکل گرفته است: سنت آوانگارد و بانفوذ اروپایی-امریکایی؛ اقتصاد سیاسی ایالات متحده؛ حتی نگرانی‌های کاملاً محلی دربارۀ دنیای هنرِ بیش‌ازحد تجاریِ نیویورک در ابتدای دهۀ 2010. 

اما اگرچه گذر زمان باعث شده این متن محلی‌تر به‌نظر برسد، معنایش را نیز گسترش داده است. متنی که در طول یک آخر هفته در قالب یک جزوه، بدون اندیشیدن به امتداد زندگیِ پس از خلقش نوشتم، حیات خود را یافته است. در طول سال‌هایی که از نخستین انتشار آنلاینش می‌گذرد، پیام‌هایی از مردم سراسر جهان دریافت کرده‌ام که این متن را سودمند یافته‌اند. زمینه‌های جدید معانی جدیدی بدان بخشیده‌اند.

برای خودم، نظریۀ محوری‌اش (تلاش برای فهم چگونگی اندیشیدنمان دربارۀ «هنر» از طریق لنز نظریه‌های مارکسیستیِ طبقه) همچنان شیوه‌ای بسیار کارآمد برای فهم معنای هنرمندبودن است. این متن به من کمک کرده است تا تمایز نوع خاص کار هنری را بدون توسل به اسطوره‌سازی‌های رمانتیک بفهمم، اهمیتش را دریابم در حالی که محدودیت‌هایش را درک می‌کنم.

اگرچه این متن اکنون خاص‌تر به‌نظر می‌رسد اما معنایش برای خودم هم گسترش یافته است: همچنان که جامعه تناقضات، معضلات و چالش‌های جدیدی برای اندیشیدن دربارۀ هنر و کنشگری اخلاقیِ متناسب با آن در جهان ساخته است، این متن به نوشته‌هایم به شیوه‌هایی جدید، در زمینه‌های جدید، شکل داده است. گسترش نظریه‌ای که اینجا ارائه شده، همچنان برایم مبنایی برای شیوه‌های جدید اندیشیدن دربارۀ نحوۀ ارتباط هنرمندان با اقتصادِ در حال تغییر، نحوۀ ارتباط آنان با فناوری‌های جدید و چگونگی ارتباطشان با (انواع مختلف) سیاست است.

باید اعتراف کنم نمی‌دانم نه‌ونیم تز در ایران، با سنت‌های متمایزش در هنرهای تجسمی و مبارزات بسیار خاص خودش، چگونه خوانده خواهد شد. با این حال، عمیقاً به هم‌نشینی و گفت‌وگو در مبارزه باور دارم: در زمانه‌ها و فرهنگ‌های مختلف، می‌توانیم از یکدیگر تکنیک‌ها، ایده‌ها و استراتژی‌های جدیدی بیاموزیم که در مبارزه‌مان هدایتگرمان خواهد بود. اگر این متن که در جایی دور و شرایطی غریب نوشته شده است، به هر طریقی، به‌نظرتان مناسب می‌رسد، عمیقاً خوشحالم و کمی به آن افتخار می‌کنم. با ادای احترام به همۀ هنرمندان، اندیشمندان و سازمان‌دهندگانی که در آشفتگیِ کنونی تلاش می‌کنند راهی به جهانی مشترک و بهتر بسازند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده

رامسین کانن، ترجمۀ حسام حسین‌زاده

 

متأسفانه واژۀ بهتری برای «مارکسیسم» وجود ندارد. مشهور است که خود مارکس زمانی گفت اگر برخی تفاسیر خاص و اشتباه از نظریاتش دربارۀ ماتریالیسم تاریخی و سرمایه‌داری «مارکسیستی» است، او «یک مارکسیست» نیست. بخشی از مشکل آنجاست که نظریات و فرایندهایی که مارکس به خلقشان کمک کرده بسیار عظیم‌تر از آن هستند که تحت یک «ایسم» واحد جمع شوند. مارکس یک فیلسوف (و نوعی مورخ) اقتصاد سیاسی بود که تولید و تجارت را در پیوند با قوانین، آداب‌ورسوم و نظام‌های انسانی مطالعه می‌کرد و نظریاتش به بسیاری از رشته‌ها و حوزه‌های دیگر همچون اقتصاد، جامعه‌شناسی، تاریخ، ادبیات، سیاست عملی و امثال آن کمک کرد.

نزدیک‌ترین قیاسی که به ذهنم می‌رسد چیزی است که امروزه «داروینیسم» می‌نامیم، نظریات چارلز داروین، زیست‌شناس قرن نوزدهمی. داروین زیست‌شناسی، دیرینه‌شناسی، ژنتیک یا هر یک از رشته‌ها و حوزه‌هایی که از «داروینیسم» متأثر شدند را ابداع نکرد. در واقع، افرادی که امروزه هنوز خود را «داروینیست» می‌دانند در بسیاری از جنبه‌های «داروینیسم» کلاسیک (نظریات و نتیجه‌گیری‌های داروین و شاگردان نزدیکش) کاملاً تجدیدنظر کرده یا آن را رد کرده‌اند. از زمانی که داروین دربارۀ منشاء انواع و تبار انسان را منتشر کرد، اگر نه هزاران، صدها دانشمند و فیلسوف نظریات داروین را گسترش داده و اصلاح کرده‌اند (اصطلاحاً «سنتز مدرن»). بدیهی است که این کار ضروری بود چراکه در طول عمر داروین هیچ درک عمیقی از ژنتیک مولکولی وجود نداشت.

سودمند است که به مارکسیسم نیز این‌گونه بیاندیشیم. مارکسیسم طرحی دقیق و جزئی برای چگونگی خلق سوسیالیسم نیست. مارکسیسم فلسفۀ اخلاق نیست، به آن معنا که فیلسوفان روشنگری و فرزندانشان (همچون جان رالز) تلاش کرده‌اند تا از اصول اولیه نظام‌هایی اخلاقی (moral) بسازند و تعیین کنند چه چیز بیشتر «عادلانه» است. این نوع مواجهه ما را به خیزشی جدی رهنمون نمی‌سازد.

مارکس با تحلیلش از جامعۀ انسانی به ما درکی از قوانینی داد که چگونگی توسعۀ جامعه تابع آن‌هاست و اینکه چگونه می‌توانیم روند تاریخ را بفهمیم. نظریات او دربارۀ ازخودبیگانگی و مبارزۀ طبقاتی ما را از دلایل رنج انسان و موانع شکوفایی‌اش آگاه کرد. این همان «ماتریالیسم تاریخی» است که قوی‌ترین موضوع کار اوست. ماتریالیسم تاریخی به بیان ساده این نظریه را بیان می‌کند که جوامع انسانی چگونه بر اساس نظم «نیروهای مولد» توسعه می‌یابند و آیندۀ یک جامعه در نهایت به نظم‌یابی این نیروها برمی‌گردد. مردم در قالب طبقه به این نظام تولید «مرتبط» خواهند بود. بنابراین، تضاد هسته‌ای در جامعه میان طبقاتی است که در دو سوی مخالف نظام‌های تولید قرار گرفته‌اند و این وجه دیالکتیکی نظریۀ اوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده

(جدال شاعران در بزم «ارتباطات»)

حسام حسین‌زاده

 

شنبۀ گذشته (14 اردیبهشت 1397) انجمن علمی «دانشجویی» ارتباطات دانشگاه تهران به مناسبت روز جهانی ارتباطات نشستی با عنوان «*تلویزیون#» برگزار کرد که مهمانانی از «عصر جدید» رسانۀ ملی داشت. احسان علیخانی، سید بشیر حسینی و آریا عظیمی‌نژاد همراه چند تن از اساتید گروه ارتباطات دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران در این نشست حضور داشتند تا به‌اصطلاح به «نقد جدی» این شوی تلویزیونی بپردازند. نخستین نقطۀ اوج برنامه دُرافشانی‌های شومن تراز انقلاب اسلامی، سید بشیر حسینی، استاد دانشگاه امام صادق (ع) در نقد دانشکدۀ علوم اجتماعی و دانشجویان آن بود. گویی حسینی از «اخمو بودن» دانشجویان این دانشکده دل‌آزرده شده بود و انتظار داشت حالا که افاده‌های او در رسانۀ ملی به مذاق فرهنگ عامه خوش آمده و هوادارانش برایش صفحاتی در فضای مجازی زده‌اند، در دانشکدۀ علوم اجتماعی هم برایش «بوس» و «قلب» بفرستند.

همزمان که حسینی روی سن سالن ابن‌خلدون یکه‌تازی می‌کرد، بخشی از دانشجویان حاضر در سالن درافشانی‌های او را برنمی‌تابیدند و لحظه‌به‌لحظه به خشمشان افزوده می‌شد. حسینی در حالی داشت اخم چهرۀ دانشجویان علوم اجتماعی را نقد می‌کرد که دوستانش تنها چند روز پیش از آن برنامه یکی از دانشجویان آن دانشکده (مرضیه امیری) که دست بر قضا روزنامه‌نگار هم بود را بازداشت کرده بودند. در نهایت، صبر دانشجویان طاق می‌شود و یکی از آنان پشت تریبون پرسش و پاسخ دانشجویی می‌رود و نمایش دلنشین اهالی ارتباطات و تلویزیون را تنها با آوردن نام «مرضیه امیری» برهم می‌زند. مدافعان «نقد جدی و علمی» اما خیلی زود نقاب از چهره برمی‌دارند و نمی‌توانند حتی چند دقیقه (حدود سه دقیقه) شنیدن صدایی متفاوت را از تریبونشان تحمل کنند. پیش از همه، عبدالله بیچرانلو، معاونت آموزشی دانشکدۀ علوم اجتماعی و استاد گروه ارتباطات این دانشکده به سمت دانشجوی پشت تریبون می‌رود و تصمیم می‌گیرد به هر طریق، دقیقاً به «هر» طریق، میکروفون را از او بگیرد. اما نباید از بیچرانلو به‌سادگی بگذریم، استاد «متین» و «اخلاق‌مدار» ارتباطات که همیشه سر کلاس‌هایش به فرودستی و چوپانی‌کردنش در جوانی می‌نازد، حالا می‌خواهد به همۀ ما بفهماند که چرا او از آنجا به اینجا رسیده و بسیاری دیگر همانجا جان داده‌اند. او هم مثل شاگردانش در دانشکده و دوستانش در رسانۀ ملی نقابش را برداشته تا چهرۀ دلنشینش را بر همگان آشکار کند. به چهرۀ بیچرانلو فکر می‌کنم، آینده‌ای بهتر از برخی فرزندان طبقۀ کارگر آلمان که آرزوی شکنجه‌گری برای نازی‌ها و برافروختن آتش کوره‌ها را در سر داشتند، برای او نمی‌بینم. او عاقبت مانند دیگر خائنان به مردم فرودست رسوا خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۸
حسام حسین‌زاده