پیتر آرونسون، ترجمۀ حسام حسینزاده
هستۀ سرسخت یک مفهوم
هم به عنوان کلمه و هم به عنوان مفهوم، تاریخ در وسیعترین معنای آن تا حدی به خودِ گذشته و تا حدی به روایات مربوط به عرصههای مختلف جهان، طبیعی و نیز فرهنگی، معطوف است. میتواند در قالب ظهور و سقوط ملتها و نیز آداب و رسوم عجیب، ویژگیهای طبیعی، و زندگی حیوانات باشد. تاریخ دانشی کاربردی و مفید است.
این طیف وسیع از معانی، همراه با رابطۀ اجرایی و معاصر دانش تاریخی، تداعی همۀ دغدغههای نظریای است که در حال حاضر متفکران غربی را به خود مشغول کرده، و بواسطۀ این عامل اضافی که گذشته دیگر وجود ندارد پیچیده شده است. دربارۀ رویدادهایی که پیش از زمان ما اتفاق افتاده است چه چیزی میتوانیم بدانیم؟ چرا باید بدانیم؟ چرا و برای چه کسی باید گذشته را روایت کنیم؟ این پرسشها ریشه در پایداری موضوعیت تفکر تاریخی، و معماهای سرسخت آن دارد.[1]
تز نخست من این خواهد بود که مفهوم تاریخ هستهای بسیار کلی و سرسخت از دانش رسمی و مکتوب دربارۀ جهان دارد. چارچوب این مفهوم کلی مجموعهای از گفتگوهای ضروری، سازنده، و سرسخت را در قالب انواع مختلفی از تاریخ، علمی و دیگر انواع، در خود جای میدهد. تز دوم من این خواهد بود که بخش عظیمی از این پیشرفت تاریخنگارانه درون این پارامترهای پایدار صورت گرفته است، تأکید بسیار زیاد بر تغییر در سنت تاریخنگارانه نتیجۀ تمرکز بر فرایندهای تحولی و استراتژی (موفق) حرفهایسازی درون رشتۀ تاریخ است. اثرات این دوگانگی بواسطۀ عبارات پیش پا افتادهای همچون «هیچچیز جدیدی زیر آفتاب نیست» و «تاریخ هرگز خود را تکرار نمیکند» و همچنین پارادایمهای نظری متنوع گرفته شده است. اینجا آنها بهمثابۀ اجزایی پایدار از کلیتی سازنده و متناقض عرضه خواهند شد، نه بهمثابۀ ابهامی که باید بواسطۀ تصفیۀ نظری برطرف شود.
افراد و حرفهایهای مختلفی خودشان را به عنوان دارندۀ یک حرفه، و کسانی در نظر میگیرند که به رسمیت شناخته شدهاند تا اعتبار عمومی را بواسطۀ تفسیر شخصیشان از تاریخ تفویض کنند. نهادهایی مانند موزهها، رشتههای علمی، و حالات مختلف حفظ، ارائه، و میانجیگری به ثبات و تصویب ابزارهایی خدمت کردهاند که بواسطۀ آنها سنتها امتداد مییابند. به عنوان برساختی فرهنگی، روایات تاریخی منبعی مشترک هستند، تا آنجا که مدعی اعتباریاند که فراتر از نظرات شخصیِ صرف میرود.[2]
به عنوان یک میدان پژوهش، تاریخ به دنبال تولید دانش مستحکم است، و بر اساس روشهای خود ادعا میکند ضامنی برای حقیقت تاریخی است.[3] سنجشهای زیباییشناسانه، اخلاقی، و فایدهگرایانه تهدیدی برای عینیت است. تاریخچۀ نگارش تاریخ به این شیوه به تاریخ چگونگی جایگیری محدودیتها در اعتبار نامناسب سنجشهایی تبدیل شده که به عنوان زوال الزامات مدرکیِ تحلیل بینالاذهانی دیده شدهاند. مهمترین پیشرفت در نگارش تاریخ در قرن نوزدهم به تحولات روششناختی گره خورده بود، که به نوبۀ خود همزمان با عصری بود که در آن تاریخ تبدیل به صورت فراگیر دانش برای مطالعۀ فرهنگ شد.
چیزی که میتواند توضیح داده شود، میتواند تغییر نیز داده شود. تاریخ بهطور همزمان به سوژه و ابژه تبدیل شد، هم برای خودش و هم برای ما انسانها. دیالکتیکی که بدین وسیله ایجاد شد، با توجه به راینهارت کوزلک[4] و بسیاری دیگر، چیزی مخصوص دوران مدرن است.[5] ادعای اصلی آنها این است که گسستی در طول انقلاب فرانسه و عصر روشنگری رخ داده است. جایی که سابقاً تاریخ مجموعهای از روایات مهم را معنا کرده است، مفهوم تاریخ خود را به عنوان ابژه و سوژۀ خودش رها کرده است. در شرح آنها، این همواره مورد توجه بوده که «بدون تاریخ، هیچ خاطرهای نیست، هیچ اشتراکی نیست، نقشآفرینیِ گروههای اجتماعی یا واحدهای عملکرد سیاسی، چراکه (همۀ اینها) فقط میتوانند در رسانۀ خاطرات مشترک، یکجا نمود بیابند». با این حال اینطور نبود، تا عصر روشنگری که تاریخ تبدیل به مفهومی همتراز و جایگزین، با نیروهایی چون سرنوشت، خدا، خشونت، و عدالت شد – خلاصه، یک مفهوم اجتماعی بنیادین که قادر به توضیح فرایندها، پیشرفت، توسعه، و ضرورت بود. در بحث بسیار ارزشمند خود از رابطۀ «فضای تجربه» و «افق انتظارات»، خود کوزلک به فهم ما از تاریخ به عنوان یک فعالیت یا عمل کمک میکند. این جنبه از استدلال وی را، در زمینۀ کنونی مفیدترین جنبه یافتم.
با این حال، هیچیک از این دو استدلال که سازنده باقی مانده است تا بر تغییراتی که توسط روشنگری ایجاد شده تمرکز کند، یا اینکه پیشرفت تنها با تمرکز بر مسائل روششناختی حاصل میشود، مرا متقاعد نکرده است. این دیدگاه اساساً کاربردهای مهم تاریخ را که منشایی دیگر دارند نادیده میگیرد. با تمرکز انحصاری بر تحولات روششناختی (در حقیقت، تنها تعداد انگشتشماری از روشها که در واقع استفاده شده است)، فضا برای خوداندیشی در تاریخنگاری حرفهای به شدت محدود شده است، و فضا برای اندیشۀ اخلاقی، زیباییشناسانه، و فایدهگرایانه به بازیگرانی خارج از حوزۀ دانشگاهی واگذار شده است.
هدف کلی این مقاله گشودن فضایی برای تفکری تاریخی-نظری است که میتواند حالات بازنمایی تاریخی را در خود جذب کند که در زمینۀ وسیعتری از فرهنگ تاریخی خلق شدهاند، گسترش چیزی که تا حد زیادی مطالعۀ محدود پیشرفتهای روششناختی و نوشتههای مورخان متعارف است توسط کسانی که در زمینۀ تاریخنگاری علمی یا فلسفۀ تاریخی کار میکنند.
تاریخ عملی ارتباطی است، و در دو معنا، صورت جمعی دانش است. ابژۀ آن همواره جمعی است حتی زمانی که توسط یک فرد، یا بهطور غیرمستقیم، با مطالعۀ دیگران بازنمایی میشود، همچون تاریخ پارسها که هرودوت[6] نوشته است. تاریخ مدعی کاربردی جهانشمول است، حداقل برای گروهی که دیدگاه روایت به نفع آنها، سوژۀ خواندن تاریخ مکتوب، است. فصاحت و بلاغت این نوع نیازمند یک جمع است. از این قرار این اتفاق مشخصاً از پنیکس[7] آغاز شده است، مکان دیدار علمای بلاغت و مردم، نهچندان دور از آکروپلیس[8] در آتن، جایی که نخستین مورخان در صدد متقاعد ساختن مخاطبان خود نسبت به ضرورت عمل (اتحاد و مبارزه)، بواسطۀ رنسانس دولتشهرها و آرمانهای آموزشی دانشگاه هومبولت، تا جوامع مجازی نسل اینترنت بودند. با وجود توسعهنیافته بودن، دیدگاه تاریخ رسانه – و عمومی – دربارۀ تاریخ میتواند الهام گرفته از صف نظریهپردازان معاصر تاریخ باشد. تاریخ دربارۀ چیزی، برای کسی، به دلایل مختلف گفته شده است. زمانی که مخاطبان از بردگان به سرفها و از سرفها به شهروندان یا مصرفکنندگان تغییر کردند، این تغییرات شرایطی که تحت آن تاریخ نیاز است، باید، و میتواند نوشته شود را نیز تغییر دادند.
حوزهها و ابزارهایی که بیش از صد سال پیش توسط مورخان به منظور تحکیم وضعیت حرفهایشان به کار گرفته شده، امروزه نیاز دارد با روابط بیشتری برای ارتباط با جامعه و مردم تکمیل شود. مجلات تخصصی، کنفرانسها، و رتبهبندی پیشرفتهای حرفهای نیاز دارند که در گفتوگویی انتقادی و خوداندیشانه به نیازهای جامعه متصل شوند و آنها را توسعه دهند. در حال حاضر، چشماندازهای استراتژیک سیاست پژوهش تنها برای پژوهش فناوری ارزش قائل میشود، و سیستم ارزشیابی شایستهسالارانه را بر اساس تمرکزی خاص بر سیستمهای نوآوریِ بهدقت مفهومیشده و مبادلات حرفهای درونرشتهای در سطح بینالمللی انطباق میدهد. این نشانهای شوم برای کسانی است که فرهنگ را مطالعه میکنند و برای جامعهای که نیاز به رشتههایی دانشگاهی با ریشههای پیشامدرن، جامع، و جاهطلبیهای عملی، و تعاملی حیاتی با وضع نامساعد انسان دارد.
چیزی که من پیشنهاد میکنم – به عبارت دیگر، موضوعسازیای پویا از معمای تاریخی است که میتواند روایات تاریخی و از این رو ارتباط و گفتوگوی مربوط به دورههای طولانیتر از زمان و برای زمینههای مختلف بسازد – قصد دارد ارزیابیای تاریخی-نظری از ابعاد اخلاقی و زیباییشناسانه را ممکن سازد که میتواند تاریخ را انعکاسیتر (و در نتیجه علمیتر) سازد، و ما را تجهیز کند تا با قدرت بیشتر ارتباط آن برای تولید دانش را برجسته سازیم.
من با توجه به این نکته آغاز خواهم کرد که شباهتهای متعددی بین مجادلات معاصر در نظریۀ فرهنگی و بحث و تبادل نظر مشابه در اوایل دورۀ مدرن و عهد باستان وجود دارد. این ریشهها، به نوبۀ خود، از این واقعیتاند که مفهوم تاریخ اهمیتی بسیار کلی دارد، که آن را تبدیل به نوعی کیسۀ کهنه حاوی هر مسئلۀ معرفتشناختیای میکند که در جهان وجود دارد. من این گزاره را بر این واقعیت بنا مینهم که این مسائل، که برای مدتی بسیار طولانی مورد بحث قرار گرفتهاند، باید به عنوان معماهایی سازنده فهم شوند که سزاوار تقویت شدناند، تا نقض شدن. هدف دربرگرفتن دیدگاههای انسانی و اجتماعیای است که متکی بر رابطهای معتبرتر و چندبعدی با محیط انسانی هستند، و بیش از رشتۀ دانشگاهیِ بسیار تخصصی ما قادر به درککردناند. این نهاد ارتباطی نیازمند خلق نقشهای بیشتر است، که کاربردهایی کلیدی در خلق تاریخ خواهند شد. تقسیم کار قدیمی در علوم انسانی، که درون یک طرح ارزیابی ملی یکپارچه شده بود، باید توسط چارچوبی پیچیدهتر جایگزین شود که پاسخگوی تبادل نظرهای مجدد و در حال انجام ارزش، هویت، و اتوپیا در سطح فردی، محلی، و جهانی باشد.
تمرکز انحصاری بر تغییر و تجدید برای پنهان کردن تداوم اساسیای است که مشخصۀ تاریخ به عنوان مفهوم و رشته است. بواسطۀ پیوستگیهای برجسته در قالب معماهای سرسخت، نمایش سوژه و روایت تاریخی از دیدگاهی ممکن میشود که برای مدتی طولانی در آکادمی سرکوب شده است.
معماهای سازنده
به عنوان یک مفهوم، تاریخ بازتاب و بازنمایی رویدادهایی از گذشته است. هرچند صورت آنها، تجسم مجموعهای از معماهای سرسخت است، تنشهایی که ناشی از عدم انسجام فکری نیست بلکه بیشتر ناشی از پیششرطهای معرفتشناختی، پدیدۀ زمان به خودیخود، و شخصیت گذرای وجود انسان است. استفادۀ از این معماها بهمثابۀ پسزمینهای برای خواندن بازنماییهای تاریخنگارانه اعم از یونانیان باستان تا دورۀ خود ما، مدعیام که آنها به درجات مختلف، در هر دوره برجسته و وابسته بودهاند. این رویکرد برای فهم ارتباط پویای بازنماییهای تاریخی ممکن است قادر به تجدیدنظر در شیوهای باشد که تاریخ در زمان ما استفاده میشود.
1. واقعیت یا بازنمایی. به چه معنا گذشته وجود دارد؟ آیا گذشته یک واقعیت روشن مستقل دارد، یا تلاشهای دیرتر از موعد ما برای تفسیر باقیماندۀ آن درواقع گذشته را میآفریند؟ برای دههها، مباحثات میان نظریهپردازان فرهنگی شکل مبارزهای را به خود گرفته است میان اکثریت مورخان، که از رویکردی واقعگرایانه نسبت به دانش دفاع میکنند، و موضع پستمدرنیستیِ تحریکآمیز که بر رابطۀ سیال و نامطمئن دانش با هر چیزی فراتر از گفتمان اصرار دارد. میان آنها، موضعی برساختگرایانه بر قدرت سازندۀ دانش تأکید دارد در حالی که با این وجود تأکید میکند که آن بواسطۀ «چیزی» برساخت شده است. مواضع مختلف با مباحثات هستیشناسانۀ دیرینه میان ماتریالیستها و ایدئالیستها منقطع شدهاند.[9]
2. علم یا هنر. پاسخها به پرسش قبلی منجر به بحث بر سر این میشود که نگارش تاریخ یک علم است یا یک فعالیت خلاق هنری. آیا پژوهش تاریخی و نگارش تاریخ میتواند به سبک علوم طبیعی دنبال شود، یا اینکه نیاز به هنجارهای خاص خود دارد؟ ایدهآل بازنمایی واقعاً شفاف، یا حداقل روش بینالاذهانی قابل اثبات، بهطور مستمر در پرتو وابستگیاش به کیفیات زیباییشناسانۀ بازنماییهای تاریخی، بهخصوص قالب روایی، اصلاح شده است. اتصال منظرهای، موقعیتی، و همدلانۀ موضعی روایی که حال و گذشته را به یکدیگر پیوند میزند باید علیه ضرورت تفکیکی سنجیده باشد که بینالاذهانیبودن را تضمین میکند، نه ترجیحات فردی، که تاریخ را به عنوان تجربۀ مشترکی که باید خدمت کند، تحت سلطه درمیآورند. اینها موقعیتهای پارادایمیای هستند که همۀ نویسندگان تاریخ بر اساس آن عمل میکنند.[10]
3. تاریخ زندگی یا مرگ. چه شرایطی برای تاریخ است تا واقعیتی زنده در جامعۀ معاصر باشد، به جای اینکه صرفاً به عنوان یک صورت کهنه و بیمعنی از گذشت زمان تلقی شود؟ وظیفۀ یادآوری، ترس از فراموشی، تمایل به یادگیری و پیشبینی – هریک از این موقعیتها هم نور و هم تاریکی، هم داستان و هم فراموشی را تولید میکند. آنچه متعلق به نور است با توجه به نقطۀ اضمحلال تغییر میکند، در عین حال خودسرانه نیست. انبوهی از امکانها میتواند درک شود، از جمله تمایز فردریش نیچه[11] میان تاریخ مفید و مضر، که در آن پیشینیان فضای ما را برای مانور، حکمت، قضاوت، پیروزی، یا بازدهی افزایش میدهند.
4. توصیف منحصربهفرد یا الگوهای قاعدهمند. آیا بهترین دانش ارائهشده توصیفی است، با استفاده از روایات گویا و شرحها، یا قانونگذارانه، با استفاده از قوانین کلی؟ از زمان ارسطو (384-322 پیش از میلاد)، تاریخ بهطور معمول ملزوم به ارائۀ رویدادهای منحصربهفرد دیده شده است، درحالیکه علم به دنبال قوانین کلی است. تاریخ تنها جنبۀ خاص و صوری حوادث گذشته را میآموزاند، درحالیکه شعر و نظریه حقایق اساسی گستردهتر آن را عرضه میکند. با این حال، از زمان یونان باستان، تاریخ با تسلسل تاریخی و تحقیق متوالیِ چگونگی وقایع مهم مرتبط بوده است، عواقبی را در بر داشته است، و همراه بوده با بازنمایی بلاغی این رویدادها بهمثابۀ یک کلیت. این ارتباط میان رویداد فعال و تاریخ، روایات تاریخیای را میآفریند که از نظر سیاسی و اخلاقی مرتبط هستند.[12] از قرن نوزدهم، عقربه میان ایدهآل توضیح یا فهم، به معنای پاسخ به پرسش «چرا؟» با رابطهای علی یا با استفاده از عرضۀ یک زمینۀ جدید، نوسان کرده است.
5. جزء یا کل. آیا تاریخ مجموعهای طولانی از رویدادهای منفرد است که هیچ الگوی درونیای ندارد مگر شانس؟ آیا هر فردی میتواند شرح خود از تاریخ را داشته باشد، یا وجود و مشارکت در جامعه را پیشفرض خود قرار دهد؟ زمینهای مرتبط چطور خواهد بود؟ تقاضا برای زمینۀ گستردهتر ابتکار جدیدی نیست. تقریباً دو هزار سال پیش، پولیبیوس[13] معتقد بود تاریخ تنها میتواند در ارتباط با توالی مرکزی رویدادها نگاشته شود، مثلا در مورد تولد، رشد، و سقوط رم. در بسیاری از جهات، این رویکرد یکی از قویترین الزامات زمینهای است که در طول زمان دوام داشته است: توسعۀ دولت علیرغم جنگ، سیاست، و تغییر ارضی چارچوب تاریخ را باقی نگاه میدارد، حتی اگر دامنۀ آن گستردهتر شامل اقتصاد، فرهنگ، و جهان ایدهها باشد.
6. آزادی یا جبر. انسانها تا چه اندازه آزاد هستند تا راه خود را به سوی آینده بسازند؟ چطور بواسطۀ سنتها و شرایطی که در آن به دنیا آمدهایم محدود شدهایم؟ این پویایی که در هر شرح تاریخیای یافت میشود، و نشاندهندۀ میل به ارائۀ انسجام و تداومی فراگیر و میل به رها ساختن خودمان از دقیقاً همین نیروها بواسطۀ استفاده از تاریخ به عنوان مدلی برای آیندهای جایگزین از خلاقیت، ابتکار، و آزادی است. روشنترین نمونه از این تنش در حملۀ نیچه به جنبههای مخرب تقدیرگرایی میآید که اغلب همراه نگارش تاریخ است. او به منظور درهم شکستن دام سرنوشت، به درگیری فرامیخواند – چه در قالب اندیشه، نقد، الهامبخشی، یا فردیت.[14]
7. آثار گذشته یادگار هستند یا روایت؟ مسائل روششناسی نیز سنت دیرینهای دارند. مطمئنترین راههای استفاده از آثار گذشته چیست، و چگونه باید مورد استفاده قرار گیرند؟ آیا بهترین راه به دانش تاریخی متکی بر قرابت زمانی، فضایی، یا فرهنگی است، یا کاملاً برعکس، به منظور مشاهده و قضاوت منصفانه نیاز به فاصله است؟ مورخان همواره نظراتی دربارۀ این موضوعات دارند. پیشرفتهای روششناختی توسط مورخان در حدود سال 1900 تا حد زیادی متضمن تعین آنچه بود که آثار تاریخی اصیل بودند و آنچه بعدها شرحهایی از دورۀ مورد بررسی بود. آثار باستانی به عنوان شاهدی قابل اعتماد مطرح شدند که در آن روایات تمایل دارند به افزایش تردیدهای نظاممند دامن بزنند.
8. استفادۀ دانش تاریخی چیست؟ آیا تاریخ پایۀ خرد دربارۀ زندگی را شکل میدهد، یا صرفاً یک بازسازی مبتنی بر واقعیت برای اهداف بیطرفانه است، یا نقطهای است که افراد به دلایل مختلف باید لذت را از گذشته استنتاج کنند؟ آیا ارزش اولیۀ آن این است که نظم حاکم را مشروع میسازد یا قادر به تهیۀ ابزاری برای نقد آن است؟ توسیدید[15] نوشته است تا هنر جنگ را بیاموزاند. پولیبیوس گستردهتر بود، دلایلی ارائه کرد برای چرایی اینکه تاریخ عمومی، بواسطۀ پژوهش شخصیِ انسانی دانا، به دنبال ارائۀ استوارترین پایه و اساس است. آنها توسط سلسلهای از متفکران دنبال شدند که این استدلال را ادامه دادند که منبعی برای خرد بود: ماکیاولی، منتسکیو، و هیوم، تا جامعهشناسان تاریخی دورۀ خود ما، در میان آنها چهرههای متنوعی همچون یورگن هابرماس، میشل فوکو، و چارلز تیلی. این دربارۀ مورخان بحث عمومی بهطور مضاعف درست است: در روزگار ما تضادها و بحرانها همواره در پرتو تجارب قبلی تفسیر شدهاند که معمولاً بیشتر بر اساس تسهیلات ایدئولوژیک انتخاب شدهاند تا میل به کسب دانش بدون پیششرط. از سوی دیگر، همواره مورخان حرفهای و سابقۀ رواقی آنان وجود دارند: یک جستجوگر واقعی پس از حقیقت خواستار دقت و عینیت است که توسط میل به انحراف یا تماشاگران معاصر وحشتزده اداره نشود. یافتن مدافعان اصولیِ نگارش تاریخ برای لذت سختتر است، اما دستاندرکاران آن متعدد هستند.
9. نقد یا تایید. یکی از جنبههای محوری مسئلۀ ارزش تاریخ مربوط است به اینکه آیا هدف کلی آن خلق زمینهای پایدار از هویت و ثبات است، یا در مقابل آن، توانایی نقد و تاریخمندسازی همۀ ملاحظات پیشینی. نیروهای قدرتمند در این نقطه با یکدیگر مواجه میشوند، با سختکردن تُن جدلی و بازگشت به مواضع سیاسی: گرایش اول به سوی ثبات محافظهکارانه بهمثابۀ یک منطق اجتماعی تمایل دارد، و گرایش دوم به تغییرات رادیکال بواسطۀ اصلاح یا انقلاب امیدوار است. منتقدان و انقلابیون پیروزِ دیروز بهسادگی تبدیل به محافظهکاران فردا میشوند. نیاز به نگهداشتن مدلهای مثبت، و گاهاً منفیای، است که قادر به تشویق پیشرفت در میان ویژگیهای بیانتهایی هستند که تاریخ با اسطورههای مذهبی به اشتراک میگذارد. مشروعیت و قدرت بر پایۀ آن است.
نتیجهگیری
معماهای سازندهای که اینجا به آنها اشاره شد زمینه را برای مباحثی فراهم میکند همراه با مراکز متغیر ثقل، پیوندها، و ترکیباتی که در آن افراطگرایی بی حد و حصر یک اتفاق نادر است. بنابراین بررسی ما منجر به انتخاب ابزار صحیح عملیکردن تاریخ نمیشود بلکه بیشتر ما را قادر میسازد تا هم اشکال متفاوتی که تاریخ میتواند به خود بگیرد را درک کنیم، و هم نیروهای محرک و عواقبی که آنها در سطح فرد و جامعه دارند را ارزیابی کنیم. این امکان را برای چشماندازی غنیتر دربارۀ خلق تاریخ، کاربرد و پتانسیل آن، نسبت به موارد معمول از جمله کتابهای درسی تاریخ، میآفریند. در انجام این کار، هدفم تقویت دقت علمی آن بواسطۀ احضار ابعاد جدید آن و درجهای بیشتر از بازتاب ارتباطی، و در نتیجه افزایش ارتباط تاریخ بهمثابۀ یک رشته درون چارچوب فرهنگ تاریخیای گستردهتر، حیاتی، و متنوعتر بوده است. این روش برای دفاع از پیش پا افتادهترین و بلندپروازانهترین نگرانیهای فکری تاریخنگاری در نظر گرفته شده است. هدف آن رها ساختن چنین شیوههایی برای دانشگاه نیست بلکه ارائۀ پاسخی جدی به فرهنگ تاریخی گستردهتر است.[16]
موقعیتبرداری در این معماها تا حد زیادی توسط برنامههای فکری در گرو زمینههای مختلف ارتباطی تعیین میشود. آنها همواره ارزشهای شناختی، هنجاری، و زیباییشناسانه را متصل و تبادل میکنند. درون این ماتریس، ارزش دانش پیوسته در حال تبادل نظر است. به طور خاص، تخصصیسازی نگارش تاریخ همراه آنچه با آن آشنا هستیم از نیاز به عرصهای بیطرف بهره میبرد که در آن کسانی که در قدرت هستند دربارۀ معنا و محتوای تاریخ به تبادل نظر بپردازند. به جای ترس از چنین مبادلاتی، ما باید احتراممان به اشکال مختلف منطق را افزایش دهیم – وجودی، ایدئولوژیک، زیباییشناسانه، اقتصادی – که برای وظیفۀ پویای بازتاب تاریخی الزامی است. مراقبت بازتابی برای این معماهای سرسخت اما سازنده باید بهطور فزاینده به ریشههای عمیق آن در ابعاد شناختی، اخلاقی، و زیباییشناسانه توجه کند – یا به منظور پیروی از افلاطون در رابطۀ میان درست، عادل، و زیبا. این بازتاب نمیتواند در انزوا انجام شود بلکه باید در زمینهای ارتباطی شکل بگیرد. تاریخ دانش چیزی است که صورت معینی دارد – برای کسی و برای چیزی. قبلی روشن و واضح است و بعدی اغلب ضمنی است. مطالعۀ تاریخی، آنطور که من استدلال کردم، باید بازتابی، بازنمودی، و ترویجدهندۀ دانش در هر یک از این جهات باشد.
پاورقیها:
[1] Martin Kylhammar, Den tidlöse modernisten: en essäbok (Stockholm: Carlsson, 2004), 224.
[2] Ett längre och mer utvecklad argumentation för denna ansats, se Peter Aronsson, BeGreppbart - Historia (Malmö: Liber, 2011).
[3] Rolf Torstendahl, Introduktion till historieforskningen: historia som vetenskap (Stockholm: Natur och kultur, 1971).
[4] Reinhard Koselleck
[5] Otto Brunner, (ed.), Geschichtliche Grundbegriffe. Historisches Lexikon zur politisch-sozialen Sprache in Deutschland. Bd 3, H-Me, (Stuttgart: Klett-Cotta, 1982); Reinhart Koselleck, Critique and crisis: enlightenment and the pathogenesis of modern society (Oxford: Berg, 1988); Reinhart Koselleck, Erfarenhet, tid och historia: om historiska tiders semantik (Göteborg: Daidalos, 2004).
[6] Herodotus
[7] Pnyx
[8] Acropolis
[9] Keith Jenkins, Sue Morgan, and Alun Munslow, (Eds.), Manifestos for history (Abingdon, Oxon ; New York, N.Y.: Routledge, 2007)
[10] Hayden Whites identifikation av olika troper ha givit modern näring till denna diskussion.
[11] Friedrich Nietzsche
[12] Per Landgren, Det aristoteliska historiebegreppet. Historieteori i renässansens Europa och Sverige (Göteborg: Acta Universitatis Gothoburgensis, 2008), s. 30f
[13] Polybius
[14] Friedrich Nietzsche, Unzeitgemässe Betrachtungen. Zweites Stück: Vom Nutzen und Nachtheil der Historie für das Leben. (Leipzig: E.W. Fritzsch, 1874).
[15] Thucydides
[16] Peter Aronsson, Historiebruk – att använda det förflutna (Lund: Studentlitteratur, 2004).
منبع: دانلود