پیتر آرونسون، ترجمۀ حسام حسینزاده
هستۀ سرسخت یک مفهوم
هم به عنوان کلمه و هم به عنوان مفهوم، تاریخ در وسیعترین معنای آن تا حدی به خودِ گذشته و تا حدی به روایات مربوط به عرصههای مختلف جهان، طبیعی و نیز فرهنگی، معطوف است. میتواند در قالب ظهور و سقوط ملتها و نیز آداب و رسوم عجیب، ویژگیهای طبیعی، و زندگی حیوانات باشد. تاریخ دانشی کاربردی و مفید است.
این طیف وسیع از معانی، همراه با رابطۀ اجرایی و معاصر دانش تاریخی، تداعی همۀ دغدغههای نظریای است که در حال حاضر متفکران غربی را به خود مشغول کرده، و بواسطۀ این عامل اضافی که گذشته دیگر وجود ندارد پیچیده شده است. دربارۀ رویدادهایی که پیش از زمان ما اتفاق افتاده است چه چیزی میتوانیم بدانیم؟ چرا باید بدانیم؟ چرا و برای چه کسی باید گذشته را روایت کنیم؟ این پرسشها ریشه در پایداری موضوعیت تفکر تاریخی، و معماهای سرسخت آن دارد.[1]
تز نخست من این خواهد بود که مفهوم تاریخ هستهای بسیار کلی و سرسخت از دانش رسمی و مکتوب دربارۀ جهان دارد. چارچوب این مفهوم کلی مجموعهای از گفتگوهای ضروری، سازنده، و سرسخت را در قالب انواع مختلفی از تاریخ، علمی و دیگر انواع، در خود جای میدهد. تز دوم من این خواهد بود که بخش عظیمی از این پیشرفت تاریخنگارانه درون این پارامترهای پایدار صورت گرفته است، تأکید بسیار زیاد بر تغییر در سنت تاریخنگارانه نتیجۀ تمرکز بر فرایندهای تحولی و استراتژی (موفق) حرفهایسازی درون رشتۀ تاریخ است. اثرات این دوگانگی بواسطۀ عبارات پیش پا افتادهای همچون «هیچچیز جدیدی زیر آفتاب نیست» و «تاریخ هرگز خود را تکرار نمیکند» و همچنین پارادایمهای نظری متنوع گرفته شده است. اینجا آنها بهمثابۀ اجزایی پایدار از کلیتی سازنده و متناقض عرضه خواهند شد، نه بهمثابۀ ابهامی که باید بواسطۀ تصفیۀ نظری برطرف شود.