سیل دانشجویان را هم با خود برد!
(پارههایی دربارۀ یک وضعیت چندپاره)
حسام حسینزاده
۰.
سیل شهرهای کشور را یکی پس از دیگری درمینوردد و ناتوانی همه (از دولت گرفته تا گروههای مردمی و افراد تکافتاده) در مقابل تغییرات آبوهوایی بیش از همیشه آشکار شده است. فعالان دانشجویی از همان روزهای نخستِ آغاز سیل در گلستان با سازماندهی خود در قالب گروه یا گروههای مردمی تلاش کردند به یاری سیلزدگان بشتابند. کانالهای تلگرامی دانشجویی و در رأسشان کانال «شوراهای صنفی دانشجویان کشور» نیز به سبک کانالهای تلگرامی انجیاوها مداوماً لیست اقلام موردنیاز و شمارۀ کارت برای واریز کمکهای نقدی را اطلاعرسانی میکنند. دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران نیز بهعنوان محل جمعآوری کمکهای غیرنقدی تعیین شده است. بهجز ایندست فعالیتهای خیریهایِ جمعی هیچ صدای جمعی دیگری (مطلقاً هیچ صدای جمعی دیگری) از دانشگاه و دانشجویان بیرون نیامده است.
۱.
پیتر سینگر بهعنوان یکی از اصلیترین مدافعان فعالیت خیریهای و جدیترین شارح مفهوم «نوعدوستی ثمربخش» در مقالۀ «قحطی، وفور و اخلاق» از مثال هوشمندانهای برای دفاع از کار خیریهای استفاده میکند. مثال او به مضمون چنین است که تصور کنید در حال عبور از یک جنگل هستید و متوجه میشوید کودکی در یک مرداب گرفتار شده، شما میتوانید به مرداب بزنید و به قیمت از دست دادن لباس و کفش و... جان کودک را نجات دهید. آیا این کار را میکنید؟ «بله» پاسخی منطقی بهنظر میرسد. او ادامه میدهد حالا اگر این کودک مستقیماً سر راه شما نباشد اما بتوانید با تغییر مسیرتان به او کمک کنید، او را نجات خواهید داد؟ بازهم پاسخ «بله» منطقی بهنظر میرسد. حالا سینگر گام آخرش را برمیدارد، تصور کنید آن کودک در یک مرداب نیست و در جایی دیگر از جهان است (یعنی مستقیماً سر راه شما نیست) اما از گرسنگی یا عدم تأمین دیگر نیازهای اولیه در حال مرگ است و شما میتوانید با پرداخت مبلغی اندک (همان هزینۀ از دست دادن لباس و کفش و... هنگام نجات کودکی که در جنگل بود) او را نجات دهید. آیا او را نجات خواهید داد؟ شاید بازهم پاسخ «بله» منطقی بهنظر برسد، پس باید به خیریهها کمک کنیم! اما متیو اسنو در مقالۀ تأثیرگذارش در مجلۀ ژاکوبن با عنوان «علیه خیریه» که به فارسی هم ترجمه شده تناقض بنیادین شیوۀ استدلال سینگر را افشا میکند. او با یادآوری تمایز میان امر شخصی (The Personal) و امر جمعی (The Social) معضل اخلاقی سینگر را حل میکند. یعنی زمانی که شما یک کودک را از مردابی در جنگل نجات میدهید، این یک امر شخصی است که هر انسان اخلاقمداری باید این کار را انجام دهد اما اگر بهجای تلاش برای حل ساختاریِ ماجرای مرداب بهشکلی که دیگر جان انسانی در آنجا تهدید نشود، کارتان را بدل به امری جمعی کنید و گروهی برای کمک به افرادی که در آن مرداب یا مردابهای آن جنگل گیر میافتند تشکیل دهید، دست به فعالیتی ضدانسانی زدهاید و این همان لحظۀ شکلگیری «کار خیر» است.
۲.
آلتوسر در بحث از دولت به دو سازوبرگ مهم و تعیینکننده در عملکرد آن اشاره میکند: سازوبرگ سرکوبگر و سازوبرگ ایدئولوژیک. سازوبرگ نخست از طریق قوۀ قهریه و به کمک پلیس و زندان و امثالهم عملی میشود اما سازوبرگ دوم که مهمتر است از طریق دین، مدرسه، خانواده، قانون، سندیکا و... سوژه (انسان) را مجاب میکند تا با رضایتخاطر کنشهای مطلوب دولت را انجام دهد. اما آلتوسر از چه رو این سازوبرگها را ایدئولوژیک میخواند؟ او ایدئولوژی را رابطۀ تخیلی افراد با شرایط واقعی زندگیشان میداند. در واقع، سازوبرگ ایدئولوژیک دولت ما را دچار توهمی دربارۀ خودمان و وضعیتمان میکند که بهکلی راه به جایی نخواهد برد. بگذارید مثالی آشنا و قابلدرک از فعالیت انجیاوهای حوزۀ کودک بزنیم. در حالی که میلیونها کودک ایرانی و مهاجرِ محروم از تحصیل در ایران وجود دارد، انجیاوهای پرشمار این حوزه در خوشبینانهترین تخمینها نمیتوانند مجموعاً چیزی بیش از 500 هزار کودک محروم از تحصیل (به یاد داشته باشیم این تخمین عمیقاً خوشبینانه است) را در سراسر کشور تحت پوشش خود قرار دهند. آنها هرگز نمیتوانند خودشان را از نظر کارکردی به نظام آموزش عمومی (مدرسه) نزدیک کنند. یعنی در واقع آنها نهتنها هیچ تأثیری بر سازوکارهای بازتولید محرومیت از تحصیل ندارند بلکه حتی از پوشش حدأقلی محرومان از تحصیل هم ناتوانند. اما کارکرد آنان چیست؟ بنا بر همان تعریف آلتوسری از ایدئولوژی آنان بناست رابطهای متوهمانه میان مسئلهشان (کودکان محروم از تحصیل) و شرایط واقعی آن مسئله (ساختارهای بازتولیدکنندۀ محرومیت از تحصیل) ایجاد کنند و بهواسطۀ امکانات رسانهای خود این توهم را تا جایی که میتوانند در جامعه گسترش دهند. جالب است علیالظاهر دولت از اطلاعرسانیها و پیشرفت رسانهای انجیاوها خوشحال نمیشود و آنها گمان میکنند با اطلاعرسانیِ مواضع خود در مقابل دولت ایستادهاند، در حالی که دقیقاً در همان لحظه در حال تقویت دولت هستند. حالا وضع دانشجویان یاریگر سیلزدگان نیز چیزی شبیه به همین است. توهم خطرناکی خواهد بود اگر تصور کنیم در تقابل گروههای مردمی با حمایتهای مادی و غیرمادی مردمی و دولت با گستردهترین ابزارهای مالی، پلیسی، قانونی، حملونقل و... گروههای مردمی میتوانند پابهپای دولت یا حتی با سرعت و قدرتی نزدیک به آن در مواقع بحران به آسیبدیدگان کمکرسانی کنند. این قضاوت هیچ ربطی به بدبینی به توان مردم ندارد بلکه به مسئلۀ تمرکز منابع و ابزارها در دست دولت مربوط است. بیلهای کشاورزان زحمتکش و شریف هرچقدر هم که نمایندۀ کار مردمی و از پایین باشد نمیتواند یکصدم امکانات لوجستیک دولت را جبران کند. آیا بهتر نبود انجیاوهای کودک بهجای بازگرداندن نصفهونیمۀ یکدهم کودکان محروم از تحصیل به چرخۀ آموزش (آن هم آموزش غیررسمی) همۀ توان خود را برای فشار بر دولت خرج میکردند تا درهای مدارس را به روی کودکان محروم از تحصیل بگشاید، امکانات بازگشت به تحصیلشان را فراهم کند و در جهت رفع موانع ساختاری حضور آنان در آموزش رسمی تلاش کند؟
۳.
سوم فروردین بود که یادداشت ناصر کرمی، اقلیمشناس ساکن اتریش در بیبیسی فارسی با عنوان «سیل گلستان در چنبرۀ تقلیل و سادهسازی» توجههای زیادی را به خود جلب کرد. این نخستین تلاش جدی بیبیسی فارسی برای حمایت از دولت راستگرای ایران در مواجهه با بحرانهای زیستمحیطی اخیر بود. فارغ از اینکه ناصر کرمی چه گرایش سیاسیای دارد، متن او در بطن این ماجرا معنا و دلالتهای مشخصی دارد. او در سرتاسر یادداشت تلاش میکند یک چیز را به مخاطب حقنه کند و آن هم اینکه هیچچیز غیرطبیعیای در کار نیست. او هنگامی که از آمارها دربارۀ اقلیم ایران در اکنون و گذشته صحبت میکند، دقیقاً به سبک حقوقدانها عمل میکند، دروغ نمیگوید اما همۀ حقیقت را هم نمیگوید. در ادامۀ استدلالش اما به این اکتفا نمیکند و دروغ میگوید، آنجا که میگوید «تعدد وقوع سختارهای اقلیمی قاعدتاً باید ما را به اینجا برساند که این سرنوشتی تازه است و باید خود را مهیای انطباق با آن کنیم. به ندرت ممکن است انسان بتواند مانع وقوع یک سختار اقلیمی شود. سالهاست چرخندهای اقیانوسی سواحل شرق آمریکا را در هم میکوبند و هر بار میلیاردها دلار خسارت بهجا میگذارند اما آمریکا نتواسته حتی یکدرصد باعث تضعیف یکی از این چرخندها شود. اما انسان میتواند سبک زندگی و زیرساختهای رفاهی خود را با این سختارها منطبق کند.» این پروژۀ وارونهسازی و مبهمساختن واقعیت را بیبیسی در روزهای بعدی نیز با تمام توان پیش برد و از همۀ عروسکهای خیمهشب بازیاش در داخل و خارج کشور بهره برد تا به همه اثبات کند همهچیز طبیعی است و این ما هستیم که باید به طبیعت عادت کنیم. واقعیت اما چیز دیگری است. نیل اسمیت، نظریهپرداز شهری، پس از طوفان کاترینا در سال 2006 یادداشتی نوشت با عنوان «چیزی به نام بلای طبیعی وجود ندارد» و دیوید هاروی، دیگر نظریهپرداز مطالعات شهری، یازده سال بعد یادداشتی با عنوان «هیچ چیز طبیعی در بلایای طبیعی وجود ندارد» نوشت. اینها تنها دو نمونه از تلاشهای نظریهپردازان انتقادی در طول دهۀ گذشته برای اثبات این مدعاست که استفاده از عبارت «بلای طبیعی» دیگر معنایی ندارد. بلایای طبیعی مدتهاست به دلایل غیرطبیعی رخ میدهند و تبعاتی غیرطبیعی دارند. اما شاهد آنیم که دانشجویان همچنان دقیقاً از عبارت «بلای طبیعی» با همان دلالتهای گمراهکننده و کاذبش استفاده میکنند. آنها نه دست به افشاگریای جمعی دربارۀ دلایل غیرطبیعی این تغییرات آبوهوایی میزنند و نه تبعات غیرطبیعی آن را بهدرستی واکاوی میکنند تا یکبار هم که شده برای مردم توضیح دهند این تغییرات آبوهوایی و «بلایای غیرطبیعی» حاصل چه اقداماتی در کشور، منطقه و جهان هستند و قربانیان آیندۀ این بلایا بر اساس کدام سازوکارها از همین امروز مشخصاند.
۴.
در کنفرانس اکوسوسیالیستی پاریس (2007) کمیتهای متشکل از یان انگوس، جوئل کوول، میشل لووی و دانیل فوله تشکیل شد تا بیانیۀ اکوسوسیالیستی بلم (2009) را بنویسند. این بیانیه در مجمع اجتماعی جهانی در بلم، برزیل، در ژانویۀ 2009 توزیع شد. بیش از چهارصد کنشگر از سی و چهار کشور از این بیانیه حمایت و آن را امضا کردند. در سرفصل نخست این بیانیه تحت عنوان «انتخاب بشریت» چنین آمده است:
«بشر امروز باید دست به انتخابی سرنوشتساز بزند: اکوسوسیالیسم یا بربریت.
نیازی به شواهد بیشتر برای اثبات بربریت سرمایهداری نیست، نظامی انگلوار که بهیکسان از انسان و طبیعت سوءاستفاده میکند. تنها محرک این سیستم حرکتی ضروری بهسوی سودآوری و در نتیجه، نیاز به [نرخ] رشد ثابت است. این [نیاز] منجر به تولید بیشازحد محصولات غیرضروری، اتلاف منابع محدود محیطزیست و بازگرداندن آلایندهها و سموم به آن میشود. تنها معیار موفقیت در سرمایهداری آن است که چطور هر روز، هر هفته و هر سال محصولات بیشتر و بیشتری فروخته شود که مستقیماً هم برای انسان و هم برای طبیعت زبانبار هستند؛ کالاهایی که نمیتوانند بدون گسترش عوارض نامطلوب، نابودی جنگلهای اکسیژنساز، نابودی اکوسیستمها و استفاده از آب، هوا و خاک بهعنوان مجرایی برای دفع زبالههای صنعتی، تولید شوند.
نیاز سرمایهداری به رشد در هر سطحی وجود دارد، از کسبوکارهای فردی تا کلیت سیستم. اشتهای سیریناپذیر بنگاهها [تجاری] به دستیابی هرچه بیشتر به منابع طبیعی، نیروی کار ارزان و بازارهای جدید، از طریق گسترش امپریالیستی تسهیل میشود. سرمایهداری همواره از نظر زیستمحیطی ویرانگر بوده است، اما در زمانۀ ما این هجمهها به [سیارۀ] زمین شتاب گرفته است. تغییر کمّی راه را به روی دگرگونی کیفی میگشاید و جهان را به نقطۀ بحرانی، به لبۀ پرتگاه میرساند. مجموعۀ روبهرشدی از تحقیقات علمی نشان داده که چگونه هر افزایش کوچکی در دما میتواند منجر به تأثیرات پیشرونده و برگشتناپذیری همچون ذوبشدن سریع صفحات یخی گرینلند یا آزادشدن متان محبوس در لایههای زیرین اقیانوسها شود که ناگزیر تغییرات فاجعهبار اقلیمی به دنبال خواهد داشت.
گرمایش زمین، بدون نظارت و کنترل، تأثیرات ویرانگری بر زندگی انسانها، حیوانات و گیاهان خواهد داشت. بازدهی محصولات [کشاورزی] بهشدت کاسته خواهد شد که منجر قحطی در مقیاسی وسیع میشود. صدها میلیون انسان در اثر خشکسالی یا بالاآمدن سطح [آب] اقیانوسها مجبور به جابهجایی خواهند شد. آبوهوای پیشبینیناپذیر و بیقاعده عادی خواهد شد. آب، هوا و خاک مسموم میشوند. شیوع مالاریا، وبا و حتی بیماریهای کشندهتر، فقیرترین و آسیبپذیرترین مردمان تمام جوامع را هدف قرار خواهد داد.
کسانی که امپریالیسم پیشازاین زندگیشان را در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به تاراج برده و مردمان بومیِ آسیبپذیر در هرکجا ضربۀ بحران زیستمحیطی را با شدت بیشتری حس میکنند. تخریب محیطزیست و تغییرات اقلیمی [در واقع] تجاوز ثروتمندان به فقراست.
تخریب زیستمحیطیِ ناشی از نیاز سیریناپذیر به افزایش سود، ویژگی اتفاقی و عرضی سرمایهداری نیست بلکه خصلتویژۀ این نظام و به همین دلیل غیرقابلاصلاح است. تولید سودمحور تنها افق کوتاهمدت را در تصمیمات سرمایهگذارانهاش میبیند و ملاحظات بلندمدت پایداری و سلامت محیطزیست را نادیده میگیرد. گسترش اقتصادی نامحدود با محدودیت و آسیبپذیری اکوسیستمها ناسازگار است اما نظام اقتصادی سرمایهدارانه نمیتواند هیچگونه حدگذاری بر رشد را تحمل کند. نیاز ثابت و ضروری آن به گسترش، هرگونه محدودیت احتمالی تحت عنوان «توسعۀ پایدار» را پس میزند. در نتیجه، ناپایداری ذاتی نظام سرمایهداری قادر به تعدیل این فعالیتها برای غلبه بر بحرانهای ناشی از رشد انگلوار و بینظم نیست چراکه در این صورت، نیازمند اعمال محدودیت بر انباشت خواهد بود؛ امری غیرقابلپذیرش برای سیستمی که بر اصل «رشد کن یا بمیر!» استوار است.
اگر سرمایهداری [همچنان] صورتبندی مسلط اجتماعی باقی بماند، در بهترین حالت، باید منتظر شرایط وخیم اقلیمی، تشدید بحرانهای اجتماعی و گسترش وحشیانهترین اَشکال حاکمیت طبقاتی باشیم که قدرتهای امپریالیستی از طریق آن، با یکدیگر و با مردمان جنوب جهان، برای امتداد کنترل بر منابعِ رو به کاهش جهانی میجنگند. اما در بدترین حالت، شاید حیات بشر نابود شود.»