حسام حسینزاده
مقدمه
این روزها سه سالی از آغاز مناقشات بر سر درس «مبانی جامعهشناسی» در گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران میگذرد. نخستین اعتراض گروهی به وضعیت این درس در آغاز سال تحصیلی 93-92 رخ داد. نارضایتی اکثر دانشجویان از مبانی جامعهشناسی 1 که توسط دکتر سهیلا صادقی ارائه میشد در مقایسه با همین درس که در آن سال بهطور موازی توسط دکتر اعتمادیفرد ارائه میشد، همراه شده بود با ارائۀ مبانی جامعهشناسی 2 توسط دکتر حاجیحیدری. همین امر اعتراض گروهی دانشجویان ورودی 92 پژوهشگری را برانگیخت که در نهایت منجر به ارائۀ موازی مبانی جامعهشناسی 2 توسط دکتر اعتمادیفرد و دکتر حاجیحیدری شد.
این مقدمهای کوتاه بود از لحظۀ مسئلهشدن درس مبانی جامعهشناسی در این دانشکده. ورود بخشی از دانشجویان ورودی 92 پژوهشگری به انجمن علمی نیز همراه با طرح دوبارۀ همین مسئله بود. اولین و دومین شماره از نشریۀ هفتگی سره در آغاز سال تحصیلی 94-93 همراه بود با ترجمه و انتشار طرح درس مبانی جامعهشناسی دانشگاههای پرینستون و برکلی امریکا و در شمارۀ چهارم نیز طرح درس مبانی جامعهشناسی دانشگاه الاسای انگلستان ترجمه و منتشر شد.
جامعهشناسی آنگلوساکسون
بهنظر میرسد میتوان ریشههای این مناقشه را در مناقشهای عظیمتر میان دو گرایش در جامعهشناسی معاصر یافت که با تسامح در ادامه آنها را «جامعهشناسی آنگلوساکسون» و «جامعهشناسی کلاسیک» میخوانم. جامعهشناسی آنگلوساکسون که امروزه در اکثر کشورهای دنیا، از جمله انگلستان و امریکا غالب است، حداقل هنگام سخنگفتن از مبانی جامعهشناسی چندان دغدغۀ کلاسیکهای این علم و بهطور کلی مباحث ریشهای روششناختی و فلسفۀ علوم اجتماعی را ندارد. از همین رو است که وقتی به اساتیدی که طرح درس مبانیشان بر این اساس است اعتراضی صورت میگیرد، بهدرستی، بهروزترین کتب مبانی جامعهشناسی دنیا را در مقابلتان قرار میدهند و نشان میدهند که طرح درسشان بر اساس این کتب تدوین شده است. برای مثال، میتوانیم به دو نمونۀ سرشناس این دست کتب مبانی در دنیا اشاره کنیم و سرکی در فهرست آنها نیز بکشیم.
شاید پرفروشترین کتب مبانی این رویکرد در دنیا، دو نمونه از آثار آنتونی گیدنز (جامعهشناس انگلیسی) باشد، ابتدا کتاب Essentials of Sociology که تألیف او و سه جامعهشناس دیگر است و به فارسی ترجمه نشده و پس از آن، کتاب جامعهشناسی گیدنز که چند نسخه از آن به فارسی ترجمه شده و معمولاً در کلاسهای مبانی نیز مورد توجه است. سراغ فهرست کتاب دوم نمیرویم، چون با مراجعه به نسخۀ فارسی میتوانید از آن مطلع شوید. اما میتوانیم نگاهی به فهرست کتاب نخست بیاندازیم که جزء کتب اصلی در مبانی جامعهشناسی در شناختهشدهترین دانشگاههای انگلستان، از جمله همان الاسای است. از میان 16 فصل این کتاب قطور 500 صفحهای، تنها فصل نخست آن با حجم 35 صفحه به بحث «نظریه و روش در جامعهشناسی» پرداخته است و پس از آن، در فصول آتی به مباحثی مثل فرهنگ، جامعهپذیری، کنش متقابل نمادین، زندگی روزمره، اینترنت، سازمان، انحراف، جرم، قشربندی، نابرابری، جنسیت، قومیت، نژاد، خانواده، آموزش، مذهب، اقتصاد، سیاست، بدن، سلامت، شهریشدن، جمعیت، محیطزیست، جهانیشدن، تغییرات اجتماعی، سکسوالیته و... میپردازد. چه چیزی بهتر از فهرست همین کتاب میتواند نمایانگر رویکرد آنگلوساکسونها به مبانی جامعهشناسی باشد؟ حقیقتاً هیچچیز! آیا موضوعی را پیدا میکنید که در همین کتابِ ملزومات جامعهشناسی، گیدنز و دوستانش به آن نپرداخته باشند؟ اگر دست بر قضا موضوعی را پیدا میکنید، میتوانید به آنها اطلاع دهید تا در ویرایش جدید کتاب آن را نیز بگنجانند. این ابداً یک شوخی نیست، نگاهی به چهار ویرایش گذشتۀ این کتاب نشان میدهد رویکرد آنان دقیقاً به همین ترتیب بوده است.
اما در امریکا چه خبر است؟ لیزا مکاینتایر اصلیترین نمایندۀ این سنت مبانی جامعهشناسی در ایالات متحده است. کتاب او با عنوان The Practical Skeptic: Readings in Sociology نیز به فارسی ترجمه نشده اما در بسیاری از دانشگاههای امریکا متن اصلی درس مبانی جامعهشناسی است. هرچند او از همقطار انگلیسی خود در نگاه به مبانی جامعهشناسی خلاقتر است و قرائتهایش را تا حد سیرایت میلز عقب میبرد -آن هم بهواسطۀ علقهاش به اردوگاه جامعهشناسی امریکایی- اما گویی که پیش از میلز جامعهشناسی برای مکاینتایر معنای ملموسی ندارد. کتاب او مجموعاً 40 سرفصل دارد که تنها دو سرفصل نخست آن به چیستی جامعهشناسی میپردازد و از سرفصل سوم که نوشتۀ خودش است با عنوان «چطور تاریخ و جامعهشناسی میتوانند به خانوادههای امروزین کمک کنند؟» به سراغ جامعهشناسی معاصر میآید. باید منصفانه گفت کتاب مکاینتایر در مقایسه با کتب گیدنز بسیار درخشان است، چراکه او حداقل به شرح خودش اکتفا نکرده و 40 قطعه که در جامعهشناسی معاصر نقشی کلیدی ایفا میکنند را در این کتاب گرد هم آورده است. مواجهه با این قطعات درخشان برای هر دانشجوی علوم اجتماعی بهنظر ضروری میرسد. اما پرسش اینجاست که آیا نیاز است این ضرورت در ترم اول و دوم تحقق یابد؟! درحالیکه دانشجوی ورودی هنوز نمیداند به چه رشتهای آمده و چه بسا دودل است که انتخاب درستی داشته یا نه.
جامعهشناسی کلاسیک
وقتی از جامعهشناسی کلاسیک صحبت میکنیم، خواه ناخواه باید توجهمان به محدودههایی جغرافیایی جلب شود که خاستگاه جامعهشناسی و حتی نیاکان آن هستند؛ فرانسه و آلمان. در این کشورها که در مقابل انگلستان و امریکا میتوان آنان را اصلیترین نمایندگان جامعهشناسی کلاسیک دانست، چه خبر است؟ هرچند بهواسطۀ علقۀ فرانسویها و آلمانیها به زبان مادریشان یافتن و ترجمۀ طرح درس این دانشگاهها کمی سخت است اما با پرسوجویی کوتاه از دوستانی که در این کشورها تحصیل جامعهشناسی میکنند، میتوان به این نتیجه رسید که این مردمان هنوز عاشق کلاسیکخوانی هستند.
در مقابل مثالهایی که از مبانی جامعهشناسی آنگلوساکسون ارائه کردیم، به دو مثال شاخص از دو متفکر کلاسیک فرانسوی و آلمانی جامعهشناسی میپردازیم که بهنظر میرسد -حداقل از نظر خودشان- کتاب مبانی جامعهشناسی است. نخست کتاب نامآشنای قواعد روش جامعهشناسی اثر درخشان امیل دورکیم که خوشبختانه به فارسی ترجمه شده است. نگاهی به فهرست این کتاب بر اساس ترجمۀ قدیمی علیمحمد کاردان میاندازیم -هرچند پیشنهاد میکنم که در صورت امکان نگاهی به ترجمۀ انگلیسی این اثر بیاندازید. شش فصل شامل «واقعۀ اجتماعی چیست»، «قواعد مشاهدۀ وقایع اجتماعی»، «قواعد تشخیص وقایع بهنجار از نابهنجار یا مرضی»، «قواعد تشکیل انواع اجتماعی»، «قواعد تبیین وقایع اجتماعی» و «قواعد حجتآوری»، تمام! خبری از موضوعاتی مثل فرهنگ و اقتصاد و سیاست و سلامت و... نیست.
اما بهنظرم لازم است دومین مثال را از متفکری بیاورم که در ایران کمتر به او پرداختهایم، گئورگ زیمل. Sociology نوشتۀ زیمل، کتابی که به انتخاب اعضای انجمن بینالمللی جامعهشناسی -که رویکرد آنگلوساکسون نیز در آن غالب است- هجدهمین کتاب قرن رشتۀ جامعهشناسی است. اما متأسفانه تاکنون به فارسی ترجمه نشده است. در فصل اول این کتاب با عنوان «مسائل بنیادین جامعهشناسی (فرد و جامعه)» که یکچهارم حجم این کتاب را به خود اختصاص میدهد، زیمل به مسائل کلیدی همچون تعیین حدود و صغور جامعهشناسی بهمثابۀ رشتهای علمی، سطح فردی و اجتماعی و تعیینکنندگی آنان در امر اجتماعی (جامعهشناسی عمومی)، اجتماعیبودن و اینکه اساساً چه چیزی اجتماعی است (جامعهشناسی ناب یا رسمی) و فرد و جامعه در جهانبینی قرن هجدهم و نوزدهم (جامعهشناسی فلسفی) میپردازد. در ادامۀ کتاب، زیمل به مسائل خودش در جامعهشناسی میپردازد، مسائلی همچون «جنبههای کمی گروه»، «فرماندهی و فرمانبرداری» و «راز و جامعۀ رازواره».
«ما» به کدام جامعهشناسی نیاز داریم؟
شاید اصلیترین مسئلۀ این یادداشت همین باشد که «ما» جامعهشناسان و دانشجویان جامعهشناسیِ ایرانیِ امروز به کدام یک از این رویکردها نیاز داریم؟ در یک سوی این دوگانه کسانی وجود دارند که میخواهند همۀ جامعهشناسی را همچون یک کپسول به خورد دانشجوی تازهوارد بدهند و در سوی دیگر، کسانی که سودای خودِ «جامعهشناسی» را در سر دارند و میخواهند گام به گام و از کلیدیترین مسائل این علم آغاز کنند.
رویکرد نخست برآمده از نوعی «پراگماتیسم» است. پراگماتیسم چیست؟ ویکیپدیا به ما میگوید: «پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عملگرا و متسامح میدانند. مخالفان، این گروه را میانهرو (یا محافظهکار) میخوانند. از دیدگاه پراگماتیسم، کلیۀ تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است. از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بهوسیلۀ نتیجۀ نهایی آن اثبات میشود.»
اما در رویکرد دوم، هرچه عقبتر رویم، بیشتر به پیوند آن با «عینیتگرایی» پی میبریم. عینیتگرایی چیست؟ بازهم ویکیپدیا به ما میگوید: «عینیگرایی که اصطلاحی به نسبت جدید در فلسفه است در پایان سدۀ نوزدهم به کار رفت. عینیگرایی به معنای قبول این نکته است که ارائه، بیان یا بازنمایی عینی از جهان خارجی فیزیکی و اجتماعی کاری است ممکن و دریافتهای انسانی از امور هرچه باشد، تفاوتی در آن امور ایجاد نمیکند. جهانی عینی مستقل از ذهن، دانایی و خودآگاهی انسان وجود دارد که قانونهای خودش را دارد و انسان باید آن قانونها را بشناسد. این آرمان همۀ علوم است که باید به سویاش حرکت کنند.»
شاید اصلیترین دلیلی که باید ما را متقاعد کند دست از سر جامعهشناسی آنگلوساکسون برداریم، این است که «جامعهشناسی» بهمثابۀ رشتهای آکادمیک در جامعۀ ایرانی -چه در میان دولت و چه در میان ملت- هنوز جایگاه مستحکمی نیافته است. حتماً بهعنوان دانشجوی جامعهشناسی در خیابان با این عبارات مواجه شدهاید که جامعهشناسی چیست؟ چه کار میکند؟ جامعه را میشناسد؟ جامعه چیست؟ جامعه را که من هم میتوانم بشناسم، پس در دانشگاه چه میکنید؟ اصلاً مگر جامعه، شناختی است؟ پس روانشناسی چه میکند؟ و سؤالات بسیاری از این دست. در سوی دیگر نیز نهاد قدرت در ایران، پرواضح است که دل خوشی از جامعهشناسی ندارد و از هر فرصتی برای هجوم به جایگاه آکادمیک آن استفاده میکند -از جمله راهانداری پرابهام گروه «علوم اجتماعی اسلامی» در دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، اخراج اساتیدی که همسو با نگاه سیستم به جامعهشناسی نیستند از دانشگاههای مختلف و حتی اشاعۀ رویکردهای پستمدرن به علم. در چنین شرایطی، صحبت از جامعهشناسی آنگلوساکسون در کلاسهای مبانی -که پیشفرض آن تکوین و استحکام جامعهشناسی آکادمیک در دولت و ملت است- در بهترین حالت یک سهلانگاری و در بدترین حالت، تلاشی برای تخریب جامعهشناسی در جامعۀ ایرانی است.
اگر در کلاس مبانی جامعهشناسی صابون آنگلوساکسونها به تنتان خورده است، آماده باشید که در مقابل پرسشهای مردم و قدرتمندان دربارۀ ماهیت جامعهشناسی، چشمانتان گرد شود، «مِن مِن» کنید، سپس ساکت شوید و به این فکر کنید که واقعاً عمرتان را در دانشکدۀ علوم اجتماعی برای چه چیزی تلف میکنید؟! اما اگر در کلاس مبانی جامعهشناسی توانستهاید بفهمید که اساساً جامعه چیست؟ جامعهشناسی چیست؟ قواعد روش جامعهشناسی چیست؟ عینیتگرایی در تبیین جامعهشناختی چه جایگاهی دارد؟ و پرسشهایی از این دست، حالا میتوانید در جامعه سرتان را بالا بگیرید و از جامعهشناسی بهمثابۀ یک رشتۀ علمی و آکادمیک -و البته از حیثیت خودتان بهعنوان دانشجوی این رشته- دفاع کنید.
پینوشت: این متن 2 آبان 1395 در شمارۀ 21 گاهنامۀ سرۀ داخلی [دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران] متعلق به انجمن علمی دانشجویی جامعهشناسی دانشگاه تهران منتشر شده است.