(نقدی بر درس «جامعهشناسی آموزش و پرورش» دکتر سید ضیاء هاشمی)
حسام حسینزاده
دیباچه
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی تخیلی با پائولو فریره (بنیانگذار مکتب پداگوژی انتقادی و از موثرترین متفکران حوزۀ علوم تربیتی در سالیان گذشته) است، تخیلی که تلاش میکنیم در این گفتوگو به کار گیریم نه تخیلی کودکانه، بلکه تخیلی جامعهشناسانه است. میخواهیم تصور کنیم اگر پائولو فریره به دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران میآمد و تصمیم میگرفت با من (منِ نوعی) به عنوان یکی از دانشجویان این دانشکده دربارۀ درس «جامعهشناسی آموزش و پرورش» گفتوگو کند چه حرفهایی برای گفتن داشت، و البته چه حرفهایی برای گفتن داشتم! شاید پس از خواندن این متن بگویید میشود این دست متون را برای کلاسهای دیگر هم نوشت، اما آنچه فریره را برمیانگیزد تا سراغ این کلاس بیاید این است که استاد این درس رئیس «انجمن جامعهشناسی آموزش و پرورش ایران» است، یعنی شخصی که از او انتظار میرود کلاسش با بقیۀ کلاسها فرق کند، چراکه گویی آموزش و پرورش تخصص اوست. از آنجایی که ممکن است منتقدانی که مواجهۀ انتقادی با کلاسها را به فراموشی سپردهاند، تصمیم به مواجهۀ انتقادی با این متن بگیرند و مثلاً بگویند این ایدۀ گفتوگوی تخیلی دیگر چیست؟ باید بگویم حقیر مبدع این شیوه از گفتوگو نیستم، تا جایی که علم ناقصم قد میدهد متاخرترین استفاده از این شیوه را «مایکل بوراوی» در کتاب مشهورش با عنوان «مکالماتی با بوردیو» پیش گرفت و تلاش کرد از خلال گفتوگویی خیالی شانس گفتوگو با بوردیو را به افرادی که هرگز چنین فرصتی نداشتهاند بدهد. در این گفتوگوی تخیلی هویت «دانشجو» فاش نخواهد شد و از نام مستعار استفاده میکنیم، چراکه همۀ ما به خوبی میدانیم در دانشکدهای زیست میکنیم که مفاهیمی چون «دموکراسی» و «نقدپذیری» در آن دروغی بیش نیست. در این گفتوگو سخنانی از فریره که درون گیومه قرار میگیرد عیناً از آثار فریره نقل (به مضمون) میشوند و باقی سخنان با برداشت غیرمستقیم از آثار و اندیشههای او بازسازی میشوند. پاسخهای دانشجو نیز با توجه به تجربۀ زیستهاش از کلاس «جامعهشناسی آموزش و پرورش» گفته میشود، عباراتی که در گیومه قرار میگیرند عیناً به عنوان کلام استاد در کلاس نقل میشوند. در این گفتوگو سعی میکنیم تا حد امکان و توان «دقیق» و «جدی» باشیم، چنان که خود فریره میپسندید!
گفتوگو
پائولو: چقدر کلاس شما «دقیق» است؟ شاید بپرسی منظورم از «دقت» چیست؟ «دقت میل به شناخت است، جستوجویی برای یک پاسخ، شیوهای انتقادی برای یادگیری. شاید دقت هم ارتباطی باشد که دیگران را برای مشارکت به چالش میکشد، یا دیگران را در جستوجویی فعال قرار میدهد.»
پژمان: پاسخ به این سوال شاید از دانشجویی به دانشجوی دیگر متفاوت باشد. اما بنظرم اگر بنا باشد دقت را آنطور که تو تعریف کردی در نظر بگیرم، این کلاس چندان «دقیق» نیست. جستوجویی برای پاسخ وجود ندارد. پاسخها روی تخته نوشته میشوند و تو میتوانی آنها را بخوانی! همین! البته استاد حق نقد و مخالفت را در ظاهر برای تو قائل است، اما مخالفت تو اغلب مواقع با دو واکنش روبرو خواهد شد. اگر مخالفتی نرم باشد سعی میکند به سادگی از تو عبور کند، به مباحث بعدی بپردازد، گویی که هرگز صدایت را نشنیده است، اگر مخالفتی جسورانه و سرسختانه باشد، او ابایی ندارد که تو را وادار به سکوت کند. او میگوید «من به عنوان استاد در کلاس صحبت میکنم و شما گوش میکنید، من هر وقت که بخواهم میتوانم صحبت کنم، اما شما تنها زمانی میتوانید صحبت کنید که من اجازه دهم!» میبینی؟ او از تراکم کلامیاش و شیوۀ اقتدارگرایانۀ تدریسش استفاده میکند تا ما را سرکوب کند.
پائولو: اینطور که میگویی پس در این کلاس نباید اثری از انگیزش هم باشد. کلاسی که انگیزش نداشته باشد دانشجویان را به مقاومت وا میدارد، «دانشجویان سر کلاس به چیزهای مختلفی فکر میکنند، هر چیزی متفاوت از محتوای آموزشی، آنها به عشق، تعطیلات آخر هفته، مسابقات ورزشی، و... فکر میکنند»، آیا مشارکت دانشجویان در کلاس را میبینی؟ یا آنها با «سکوت»شان «مقاومت» میکنند؟ یا تلاش میکنند فرایند آموزش را «تخریب» کنند؟
پژمان: انگیزش فراگیر هرگز! شاید در مواقعی یک یا دو دانشجو برانگیخته شوند و در بحث شرکت کنند، آن هم بهطور موقتی، اما بقیه اکثراً ساکت هستند، نمیدانم به چه چیزهایی فکر میکنند، چراکه همانطور که میدانی افکارشان عینی نیست، اما اعمالشان چرا! آنها با گوشیهایشان بازی میکنند، صفحاتشان در شبکههای اجتماعی را چک میکنند، به دوستان دیگرشان که در کلاس حضور ندارند پیامک میزنند، حتی اگر جرات بیشتری داشته باشند میتوانند با هندزفری به موسقی موردعلاقهشان گوش کنند. (پائولو میخندد) اما دربارۀ «تخریب»، این اتفاق به ندرت میافتد، یعنی به محض اینکه دانشجویی برای تخریب فرایند گام بردارد سرکوب میشود، هرچه بیشتر استاد احساس خطر کند بهطور خشنتری دانشجو را سرکوب میکند. واکنشهای استاد میتواند متفاوت باشد، از «ممنون از اظهارنظرتان» و «به هر حال این هم یک نگاه است» گرفته تا «میتوانید با من مخالف باشید اما حق ندارید روند آموزشی کلاس را متوقف کنید»، «دیگر تکرار نمیکنم که حق صحبت ندارید»، «گفتم بدون اجازۀ بنده صحبت نکنید»، «قرار نیست در کلاس با من گفتوگو کنید، شما میتوانید با اجازۀ من اظهارنظر کنید، اما گفتوگوی مستقیم با من حق شما نیست!».
پائولو: آه! خدای من! جملات آخرت برای من عجیب بود. یک استاد دانشگاه معتقد است دانشجویانش حق گفتوگو با او را ندارند؟! غیرقابل باور است! آنچه میگویی نشان از کلاسی کاملاً اقتدارگرا دارد، «معلم در یک سوی کلاس پشت میزش سنگر گرفته و در مقابل دانشجویان است، تلاش میکند به دانشجویان بفهماند که فقط او حق حرف زدن دارد». اگر گفتوگویی انتقادی در کار نباشد، چطور ممکن است دانشی در کلاس تولید شود؟ این چرخۀ تولید و دریافت دانش را مختل میکند، در چنین کلاسی شانسی برای خلق دانش وجود ندارد، صرفاً باید اطلاعاتی را که در حقیقت «مردار دانش» هستند «انباشت» کنید. «استاد نیاز به ساخت شاگردی فعال و شکاک در کلاس دارد تا همه را دعوت کند به خلاق و منتقد بودن.» او باید همه را درگیر روند پژوهش کند. او باید همراه دانشجویانش چیزهای جدید بیاموزد.
پژمان: شوخی میکنی؟! او همراه ما چیزهای جدیدی بیاموزد و درگیر فرایند پژوهش شود؟ این اتفاق در این دانشکده تقریباً ناممکن است، استاد تلاش نمیکند همراه دانشجویان چیز جدیدی یاد بگیرد، صرفاً تلاش میکند آنچه از قبل میداند را به خورد دانشجویان بدهد. تنها تفاوت اساتید صرفاً شیوۀ آنها برای انتقال این دانشِ ازپیشموجود است. اصلاً اینجا کسی به دنبال تولید دانش جدید نیست و معتقدند دانشجویان در دورۀ کارشناسی صرفاً باید کولهباری از اطلاعات را حفظ کنند، از نظر آنها تولید دانش برای مقاطع بالاتر است، البته در مقاطع بالاتر هم چنین اتفاقی نمیافتد.
پائولو: چطور ممکن است تولید دانش را محدود کنیم به سن یا دورۀ آموزشی خاص؟ «چطور ممکن است تعلیم هیچ ربطی به پژوهش و تولید دانش نداشته باشد؟» «اگر شما به عنوان استاد محقق و پژوهشگر نباشید، حتی اگر یک دورۀ آموزشی را برای ترمهای متوالی رهبری کنید هیچ اهمیتی ندارد، بهتر است بگویم هیچ ارزشی ندارد.»
پژمان: شاید هم آنها روند پژوهش را خارج از کلاس و بدون دانشجویان انجام میدهند. و شاید هم همراه دانشجویان تحصیلات تکمیلیشان و آنوقت نتایج آن پژوهشها را به کلاس میآورند. اما بههرحال پژوهشی در کلاس ما در جریان نیست. هرچه هست بیرون کلاس است و همراه افرادی دیگر.
پائولو: مسئله تغییری نمیکند. حتی اگر پژوهش را خارج از کلاس و همراه دانشجویانی که در مقاطع بالاتر تحصیل میکنند، انجام دهند، بازهم آن مواد آموزشی برای شما بیگانه است. مواد تولیدشده برای همان دانشجویانی مفید است که در جریان تولید آن شرکت داشتهاند. «زمانی که دانش در جای دیگری به دور از کلاس و دانشجویان تولید میشود و در کلاس ارائه میشود، چیزی بیجان است، در حقیقت آنچه به کلاس آورده میشود مردار دانش است نه خود دانش.»
پژمان: البته پائولو به نظرم میرسد برخی از دانشجویان نیز در این فرایند پژوهش همراهی نمیکنند. به نظر آنها استادی که آنها را درگیر فرایند پژوهش کند استادی خستهکننده خواهد بود. چه بسا با دیدن شیوهای متفاوت از شیوۀ سنتیای که هرروز تجربه میکنند، دست به تخریب فرایند آموزش بزنند.
پائولو: بله، بله، همینطور است. بارها با این مسئله روبرو شدهام که دانشجویان در مقابل تغییر شیوۀ آموزشی مقاومت میکنند. «آنها دوست دارند به من بگویند: خفه شو پائولو! بگذار مثل همیشه سر کلاسهایمان چرت بزنیم!»، آنها معلمی را میخواهند که کلمات را به سوی آنها پرتاب کند و آنها هم صرفاً رونویسی کنند. میخواهند استاد بر بخشهای مهمی که در امتحان میآیند تاکید کند. همین! آنها چیز بیشتری نمیخواهند. اما من به عنوان آموزگاری «رهاییبخش» نیز وظایفی دارم، نباید فراموش کنم که نقش من در فرایند آموزش نقشی هدایتگرانه است. اگر امکانش نیست که فرایند را بهطورکلی دگرگون کنم، حداقل باید تلاش کنم تا حدی که امکانش وجود دارد فرایند را اصلاح کنم. اگر به جای اینکه در مقابل دانشجویان باشم خودم را در کنارشان قرار دهم، شاید مقاومتشان کاهش یابد، «شاید در فرایند دگرگونی بیشتر مرا همراهی کنند»، البته «به عنوان آموزگاری دموکراتیک باید بدانیم حق نداریم چیزی را بر دانشجویان تحمیل کنیم، هیچ چیزی را. حتی اگر تکهای از بهشت باشد!»، باید تلاش کنم دلیل عدم همراهی دانشجویان را بفهمم، قطعاً آنها با من همدل نیستند که این فرایند را پس میزنند، باید تلاش کنم دلیل این همدلنبودن را بیابم. اگر آموزگار خوبی هستم نباید با پسزدن یا مقاومت دانشجویان ناامید شوم. باید شیوههای مختلفی را بیازمایم تا آنها را از موضع منفعل به موضع فعال بیاورم و درگیر فرایند تولید دانش کنم. هرچند کلیت حرفت را میپذیرم، «اما اگر آموزگار به این بهانه فرایند دگرگونیِ آموزش را ترک کند بهنظرم باید در صلاحیت و شایستگی او شک کرد».