حسام حسینزاده
نگاهی اجمالی به طرح درسهای اساتید این دانشکده (البته اگر اصلاً طرح درسی داشته باشند) ما را به این نتیجه خواهد رساند که هنوز قویاً درگیر شیوۀ سنتی آموزش هستیم. لیستی از کتابها، لیستی بلند و پر از نامهای عجیب و غریب! گویی هر چه این لیست بلندتر باشد بر اعتبار استاد میافزاید. برای اینکه بفهمیم چقدر ارتفاع این لیست مطالعه اهمیت دارد میتوانیم به چند مثال کوچک بپردازیم. مثلاً برای درس روش تحقیق یک دکتر غفاری باید حدود 600 صفحه کتاب بخوانید، داستان آنجا وحشتناکتر میشود که برای درس روش تحقیق دو همین استاد باید بیش از 3500 صفحه کتاب بخوانید! (یعنی چیزی بیشتر از همۀ منابع کنکور ارشد برای درس روش تحقیق!) اصلاً برگردیم به همان ترم نخست و درس مبانی جامعهشناسی یک با دکتر صادقی که مطابق طرح درس چیزی حدود 700 صفحه را باید میخواندیم. بیاییم جلوتر و مبانی جامعهشناسی دو با دکتر حاجی حیدری، بخشهایی از کتاب گیدنز که منبع امتحان بود چیزی حدود 300 صفحه بود. درس نظریۀ جامعه شناسی یک با دکتر اعتمادی فرد که مجموع منابعی که باید مطالعه میشد از 500 صفحه عبور میکرد. برای درس نظریۀ جامعه شناسی دو با دکتر حاجی حیدری نیز چیزی حدود 400 صفحه از کتاب ریتزر باید مطالعه میشد. درس فلسفۀ علوم اجتماعی با دکتر زائری که منبع امتحان میانترمش کتابی 200 صفحهای بود و درس مبانی تاریخ اجتماعی ایران با همین استاد که منبع میانترمش این بار کتابی 400 صفحهای است. یا درس تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام با دکتر شریعتی که بازهم چیزی حدود 500 صفحه باید میخواندیم. اما از این مصادیق که بگذریم باید برویم سراغ اصل مطلب.
پائولو فریره در گفتگویی با ایرا شر در همین رابطه میگوید: «نباید تسلیم متن شویم یا در مقابل متن مطیع باشیم. مسئله مبارزۀ با متن است، با اینکه دوستش دارید، برای درگیرشدن در کشاکشی با متن. این عملی بسیار بسیار مبرم است. مسئله تنها تحمیل مقادیری از فصول کتاب بر دانشآموزان نیست، بلکه درخواست مواجهۀ جدی دانشآموزان با متن است.» شر در ادامه میگوید: «برنامۀ درسی رسمی از آنها میخواهد در مقابل متون، سخنرانیها و امتحانات تسلیم شوند، تا آنها را به تسلیمشدن در مقابل اقتدار عادت دهد.»
ما نباید با متون مواجه شویم، چون وقتش را نداریم! مشخصاً نمیشود در طول یک ترم با 3500 صفحه متن مواجهۀ انتقادی داشت. باید بخوانیم و رد شویم چراکه اصلاً ما توانایی نقد را نداریم و این به ما ربطی ندارد! فقط اساتید میتوانند نقد کنند. میبینید؟ کمکم یاد میگیریم کارگران و حرفهایهایی باشیم که سیاست را به سیاستمداران واگذار میکنند، چراکه ما توانایی سیاستورزی نداریم. چنان که گویی هرگز توانایی نقد متن را نداشتهایم. کسی که بپذیرد توانایی مواجهۀ انتقادی با متن را ندارد، مشخص است که توانایی مواجهۀ انتقادی با جامعهاش را نیز در خود نمیبیند. میخواهند به ما بیاموزند که بیطرف باشیم و بدون قضاوت هر چیزی را بخوانیم. حال که خود آنها بیطرف نیستند و انتخابشان برای ما نیز بیطرفانه نبوده است. اصلاً نفس همین امر که آنها برای ما انتخاب میکنند که چه بخوانیم یعنی ادعای بیطرفی مضحک است. باید بنشینیم در کتابخانه و بهطور مداوم کتاب بخوانیم تا مبادا با واقعیت رابطهای برقرار کنیم. رابطهای که بهطور پیشینی توسط اساتید نامشروع قلمداد شده است. شاید این اتهام را رد کنند، اما اهمیتی ندارد! وقتی آنها تصمیم میگیرند که در طول یک ترم ما را مجبور به خواندن 10000 صفحه کتاب کنند مشخص است که نمیخواهند فکرمان مشغول مسئلۀ دیگری شود، باید لابهلای همین برگهها گیر کنیم.
میشود دربارۀ این مسئله ساعتها صحبت کرد و البته که جای صحبت هم دارد، اما در این مجال نمیگنجد. در تحلیل نهایی باید گفت اگر سلطۀ اقتدار بر ما کامل بود، هرگز حتی توانایی نگارش این متن را هم نداشتم. اما اینطور نیست، رابطۀ آگاهی ما با واقعیت رابطهای دوجانبه است. به عنوان انسانِ نوعیِ آگاه میتوانیم کشف کنیم چطور توسط اقتدار شرطی شدهایم، میتوانیم از لحظۀ وجودمان فاصله بگیریم. بنابراین، میتوانیم بیاموزیم چطور بواسطۀ مبارزهای سیاسی به آزادی برسیم. وقتی میتوانیم بدانیم که آزاد نیستیم، یعنی میتوانیم برای دستیابی به آن مبارزه کنیم! باید دیر یا زود این صفحات درهمپیچیده از کتابها را پس بزنیم و از کتابخانهها بیرون بیاییم و با واقعیت روبرو شویم!